همون طور از استرس و نگرانی از این ور خونه به اون ور خونه و لی با چشم های سیاهش منو مث دیونه ها نگاه می کرد می گم:الان چه غلطیی باید بکنم؟
لی:😂😂با من ازدواج کن
می گم:چیییی می کیی روانی
لی:خب حالا شوخی کردم
می گم:برام توضیح بده لی:چی رو؟
صورتش رو تو دستام می گیرم و فشار می دم و می گم: این اتفاقی که الان افتاد
لی:🥱خب حالا منو ول کن ببین تو الان صاحب منی و من بدون اجازه نمی تونم کاری کنم می دونم هنوز نفهمیدی بزار ساده بگم من همون گربه ی تو ام و از دستم خلاصی نداری😂
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
و ما رفتیم پارت بعد🌝🌝🌝✨
عالیهههههههههههههههههههه
میشه ی چیزی بگم؟
واقعا ممنونم❤️🥺حتی ی نفر هم این داستان رو خوشش اومده باشه برام کافیه:)
عالی بودددد
واقعا ممنونم🥺❤️حتی ی نفر هم از این داستان خوشش می یاد منو شاد می کنه و درضمن دوستم هم حمایت می کنه:)