
سلام سلام. چطورید ؟ 😁 اگه خوبید بریم سر داستان 👇🏻 ( صحبت از زبان جین ) داشتم فکر میکردم که یهو یک صدای رباتی مانند گفت خود تخریبی در ۱۰،۹... داد زدم : باید فرار کنیم بدویین 😱 کاخ خواهر ونسا دو طبقه داشت و ما هم طبقه بالا بودیم. ناتاشا ونسا رو هل داد و شیشه را شکست اونو پرت کرد پایین خودشم پرید پایین ما هم که عجله داشتیم از همون پنجره پریدیم پایین 😬 داشتیم میدوییدیم که یهو شمارش رسید به یک، صفر و کاخ منفجر شد 💥 پرت شدیم جلو... گوشم سوت میکشید 😕 مری بلند شد و بقیه رو هم بلند کرد بعد برگشت سمت ونسا. یخش آب شده بود. ونسا هم به سختی بلند شد پرسید : فراست چی شد ؟ مری : رفت و میخواست مارو منفجر کنه 😐 ونسا عصبانی شد 🙄 خلاصه که برگشتیم به مخفیگاه
( صحبت از زبان لویاکا ) بعد که رسیدیم آهی کشیدم و خندیدم آخه یادم افتاد قبل از اینکه ناتاشا ونسا رو پرت کنه ببرون اینطوری بود که اوه اینو چیکار کنم بقیه ام اینطوری بودن که خب پرتش کن بیرون 😬😂 جالب بود... بقیه نمیدونستن برای چی خندم گرفته بود 🤪 چند دقیقه بعد سمیرا پرسید : خب حالا هدف بعدیمون چیه ؟ 🤭 با توجه به اینکه اون فعلا فرار کرده، فراست. 🙄 قبل از اینکه ونسا چیزی بگه ضربه ای به سمیرا زدم و یادآوری کردم که باید پدر رو آزاد کنیم ! 😝 سمیرا : آهان بله بله... ونسا، ما اول باید پدر من و لویاکا، لوکی رو آزاد بکنیم و همینطور برادرمون رو هم بکشیم. بعدش هر کاری خواستید میتونید بکنید 🤝🏻 سمیرا طوری صحبت میکرد که انگار اون رییسه 🤨 البته خیلیم بد نبود نباید به بقیه رو میدادیم چون خب بالاخره ما از بقیه قویتر بودیم و ناسلامتی جادو داشتیم 😌 ونسا شروع کرد به بحث کردن با سمیرا ولی آخر سر اون قبول کرد و قرار شد لوکی رو آزاد کنیم 👌🏻
( صحبت از زبان ونسا ) خب حالا پدرتون کجاست ؟ دقیقا باید چیکار کنیم ؟ 🤔 سمیرا کاملا همه چیز رو برام توضیح داد و قرار شد سمیرا، لویاکا و مری با هم یک نقشه کاملا بی نقص بکشن و تمام احتمالاتو بررسی کنن تا مشکلی پیش نیاد 😆 سمیرا و لویاکا رفتند اما مری ماند و آمد نزدیکم. گفت : خواستم بهت بگم توی این مدت دوتا فرد مشکوک دیدم که یکیشون انگار نارسیس بود و داشت میپاییدمون و اونیکی شنل داشت و صورتش معلوم نبود فقط دیدم یه شاتگان داشت و اطراف خونه خواهرت میپلکید و این عادی نبود. گفتم در جریان باشی.... سرمو تکون دادم و تشکر کردم 😊 مری هم رفت. من رفتم پیش دیوید و ناتاشا به ناتاشا گفتم که یکم تحقیق کنه راجع به اون دو نفر و به دیوید سپردم که دنبال فراست برگرده و خودم رفتم پیش ماری 🙂
حالش خوش نبود... نمیدونم چرا ولی انگار بغض کرده بود 🙁 نشستم کنارش و دستمو گذاشتم روی شونه اش. گفتم : چطوری ؟ چرا بغض کردی ؟ ماری : هیچی. من بغض نکردم 🤨🤧 بلندش کردم و گفتم : پاشو بریم یکم خوش بگذرونیم 😜 مثلا داریم میریم یکم تحقیق کنیم 😂🙂 ما باهم رفتیم و اوووف روز خوبی ساختیم 😍 ظهر رفتیم و شب برگشتیم 😅 و البته به بقیه گفتیم داشتیم دنبال اون دوتا فرد مشکوک میگشتیم البته یکم نامردی بود ولی خواستم حال ماری رو خوب کنم 🤭 رفتم از سمیرا خبر بگیرم اونم گفت که تا دو روز دیگه آماده ان که کارمونو شروع کنیم پی من رفتم سلاحمو تقویت کنم و ماری رفت یکم استراحت کنه 😁
خنجرمو برداشتم و رفتم توی کارگاه هم خنجرم رو تقویت کردم هم چند نوع سلاح دیگه برای خودم ساختم یکمم تمرین کردم و رفتم سراغ ناتاشا انگار یه چیزایی فهمیده بود متوجه شدم اومم رفته بود بیرون و نارسیس تعقیبش کرده بود... با خودم گفتم بعد از کشتن برادر سمیرا و لویاکا میریم سراغ نارسیس و بعدش میریم سراغ پسر لوسیفر یا هر چی که لقبشه 😈 ولی حیف نات هیچی از اون فرد شنل پوش نفهمیده بود باید بیشتر دنبالش بگردیم شاید در آینده برامون دردسر بشه 🤷🏻♀️ پس دوباره رفتم مری و ازش پرسیدم جزییات شاتگان رو میتونه بگه یا اونم یادش بود و خصوصیاتشو گفت رفتم اطلاعات رو به نات دادم. ناتاشا تعجب کرد گفت که اون نوع شاتگان خیلی خاص و کمیابه و نفرات کمی از اون مدل رو دارن با اون خصوصیات ! 🧐 پس قرار شد باز هم تحقیق کنه و لیست افرادی که اون سلاح رو دارن بهم بده 😄
به دیوید هم سری زدم فعلا خبری نبود 😶 بعد به همه گفتم هر وقت کارشون تموم شد و خسته شدن میتونن بخوابن من هم رفتم تو اتاقم روی تخت دراز کشیدم و قبل اینکه بخوابم کمی فکر کردم. تصمیم گرفتم مجددا صحبتی با روبی ( یکی دیگه از لقب های نیتن جان 😂😐 ) داشته باشم. چون اینطوری اصلا نمیشد... یا باهامون همکاری میکردن یا دشمنی نمیشه کاری به کار همدیگه نداشته باشیم خب 🤫 بعد خوابیدمو فردا صبح بلند شدم و انگاری هر نقشه ای که داشتیمو فراموش کرده بودم ! 😶😶😶
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عررررر بالاخره اومد پارت 3333333
هورااااااااااااا
عالی بود😍💓
عالی بود 😂🤩 من خیلی وقت بود منتظر بودم
مرسی 💚
منم خیلی وقته منتظر پارت دو ام 😐💔💔
مینویسم حالا 😂😂😂
منتظر پارت بعدی ام😄❤
چشم ولی باید فکر کنم درست حسابی 😂🤝🏻✨
😂😉
خیلی هم عالی۱😂😐، هرچند من هنوز ناراحتممممم🥸🤝🏻
خوشحاللل باشششش 😂😐
عالییییی
مرسیییی 😻😻😻
اخجووووووون بالاخره منم ناظر یکی از داستانایی که دوست دارم شدمممم😭😂✊🏻💗
جووون 😂😻✨ برای بار دوم گذاشتمش بالاخره شد 😃