*کمی قبل تر از ورود فرد به اشپزخانه*
لیندا به سمت اتاق لوییس حرکت میکنه و اتفاقی اون رو توی راهرو ملاقات میکنه
لوییس: اوه، اتفاقی افتاده؟
لیندا: ن...نه چیزی نشده * هنوز اماده نبودمم*
لوییس: خب...پس با اجازه
لیندا دستپاچه میشه: امم.....خ...خب راستش میخواستم یه چیزی بهتون بگم
لوییس: اتفاقی افتاده؟
لیندا: میخواستم یه رازی رو بهتون بگم
لوییس: همم؟
لیندا: راز فرد رو.....و اینکه من از اینکه پیشه شما اومدم خیلی خوشحالم در صورتی بقیه بهتون شک کردن، ولی من شمارو الگوی خودم میدونم و هرکاری که بکنین برام بزرگ و با ارزشه
لوییس سر لیندا رو نوازش میکنه: داری زیاده روی میکنی، هیچ وقت چشم و گوش بسته به حرف هیچ کس گوش نکن....اول از همه درموردش مطمئن باش و بعد قضاوت کن و درمورد فرد باید بگم که من تا وقتی خودش بهم بگه منتظر میمونم
لیندا: اووم چشم، حرفاتونو یه جا یادداشت میکنم
لوییس خنده ریزی میکنه و از اونجا به سمت آشپز خونه حرکت میکنه.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (2)