
"حتی وقتی تمام مدارک جوری جلوت ضاهر بشن که باید دست از اعتماد به آدم اشتباهی که بهش تکیه کردی برداری، بازم دنبال بهونه ی تقلبی برای اروم کردن خودت میگردی و وقتی شکست بخوری، بقیه و اون فرد رو مقصر میدونی" هی به صورت جدیی به فرد نگاه میکنه: برای چی همچین سوالی میپرسی؟ فرد: خ...خب ما تازه به اینجا اومدیم....ف..فقط میخواستیم یکم درموردشون اطلاعات جمع_ هنوز حرف فرد تموم نشده بود که اری با اون در دیگی که داشت توی سر هی میزنه و با صدای بلندی میگه: این مسخره بازیارو تمومش کن بچه میترسه!! هی: اری_چان_ دوباره با همون در توی سرش میزنه و با صدای بلندی میگه: به من چان نگو!!! فرد*: هوی هوی هوی!! اینا چرا.....اینشکلین؟ اری: ببخشید ولی عاشق اینه که سر به سر بقیه بزاره و شوخیای مسخره بکنه فرد: ن...نه چیزی نیست اری: آقای میلبارتون معمولا چهره و آرومی دارن و نمیشه گفت که دارن به چی فکر میکنن. ایشون مهربون و در عین حال مرموزن ولی اگر برای این سوال میکنی که ازشون میترسی یا یه همچین چیزایی باید بگم که خیالت راحت باشه، اون و همسرشون همیشه عاشق بچه ها بودن و همیشه به بچه های بی سرپرست یا اونایی که هزینه درمان بیماری رو نداشتن پرداخت کردن و کمکشون کردن، مطمئنم قصد بدی از اوردنتون به اینجا نداشتن
فرد: همسرشون؟ ولی به من گفتن که نامزد بودن! هی: درسته که کاملا به طور رسمی اعلام نشده بود ولی از مدتی که باهم زندگی میکردن خیلی میگذشت و به دلیلای مختلفی که از طرف خانواده مارگارت_ساما بود نتونستن به طور رسمی باهم ازدواج کنن و.... فرد: و چی؟ اری: و توی اون شب همسرشون رو از دست دادن فرد توی فکر فرو میره که دوباره سوال میپرسه: چند سال باهم بودن؟ اری: فکر میکنم پنج سالی میشد هی: اره پنج سال میشد فرد: پس چرا تو این پنج سال.....هیچ بچه ای نیاوردن؟ هی و اری بهم نگاه میکنن، هی: ببخشید ولی بیشتر از این نمیتونیم بهت بگیم اری: بهتره تا روزی که خود آقای میلبارتون بهتون چیزی نگفتن، ماهم چیزی نگیم فرد از جاش بلند میشه و از اونجا بیرون میره. حرف هی و اری اونو بیشتر تو فکر برده بود، همینطور که فکر میکرد به سمت اتاق لیندا حرکت میکرد.
یکم بعد از اینکه فرد از اونجا رفت لوییس وارد اشپز خونه میشه. هردو کمی خم میشن ولی بعد از اون هی از حالت رسمی بیرون میاد، به سمت لوییس میره و دستش رو دور گردنش میندازه: به چه خبرا بلخره به ماهم سر زدی؟ لوییس با لبخندی که از روی عصبانیت زده بود میگه: دستای روغنیتو بردار هی_کون هی: اوه، ببخشید لوییس شونش رو پاک میکنه و روبه اری میگه: فرد تازه اینجا بود، برای چی اومده بود؟ هر دو آب دهنشون رو قورت میدن، فضا به طور وحشتناکی از اون خوشی و خنده ای که هی ساخته بود به یه فضای دارک و ترسناک تبدیل میشه. اری تمام قدرتش رو جمع میکنه: اومده بود راجب تو بپرسه لوییس: درمورد چیه من؟ فرد: ای...اینکه کی هستی....و گذشتت....چی بوده خنده روی صورت لوییس از بین میره و بجاش چشمای درشت و بزرگی که معلوم بود چقدر عصبی بودن روی صورتش پیدا میشه، به سمت اری حمله میکنه، یقش رو میگیره و با عصبانیت شدید شروع میکنه به داد زدن: تو چی بهش گفتی؟ اری که نفسش گرفته بود خوب نمیتونست صحبت کنه میگه: ه...هیچ ن...نگ...فتم هی به سمت لوییس میاد، اون رو میگیره و سعی میکنه از اری جداش کنه: بسه لوییس تمومش کن!! بعد از این حرف هی لوییس به خودش میاد، یقه ی اری رو ول میکنه، دستش رو روی صورتش میزاره: ببخشید و از اونجا بیرون میره هی به طرف اری که روی زمین افتاده بود میره، یه لیوان اب بهش میده و سعی میکنه حالش رو بهتر کنه....
امیدوارم لذت برده باشین:»🌸✨ یه لحظه جایی نرو یه چیز مهم رو میخوام بگم...
خب، حقیقتش میتونم با اطمینان بگم داستان تا اینجایی که دارید میخونید و پارتای آینده داستان اصلی هنوز شروع نشده و خب از نظر خودم داستان جالبیه و یه جورایی متفاوته، اما خب امروز که نشسته بودم و فکر میکردم متوجه این شدم که از یه جاهایی به بعد نمیتونم توی تستچی بزارمش چون اگر قوانین رو خونده باشید تهدید، خشونت، محتوای ترسناک و اینجور چیزا نباید توی داستان باشه و باید بگم که...خب یه جورایی اینجور چیزا توی داستانی که دارم مینویسم زیاد هست و هیچ ایده ای به ذهنم نمیرسه که بتونم....به اصطلاح بپوشونمشون😂 خیلیا رو دیدم که وسط کاراشون ستاره میزارن ولی اگه اینجوری بشه که نصفش ستاره میشه:/ به نظرتون بزارمش و تا وقتی به اونجا رسید یه فکری براش بکنم یا...کلا دیگه نزارمش؟؟
راستش از وقتی شروع کردم به گزاشتنش و دیدم چند نفر به داستان جذب شدن و دنبالش میکنن خیلی انرژی گرفتم، به معنای واقعی خیلی خوشحال شدم چون قبلا هم یکی نوشتم که از نظرم چندان خوب نشد و چند تا دیگه هم بودن که اولاش یا وسطاش از نظرم داستانشون خوب نبودن و ولشون کردم البته جایی هم گذاشتم اونارو و خیلی بهشون ری اکشن نشون نداد بخاطر همین وقتی میبینم حتی یک نفر میگه خوب بود خیلی خوشحال میشم:»🌸✨
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
در کل....راحت باش اینجا اکثرا خودی ان^_________^
😂✨ درسته مشکل اینه که ممکنه قبولش نکنن
عه کامنت قبلیم منتشر نشدهಥ_ಥ🌵