
"اعتماد به آدمای مختلف سخته. شاید الان از این بترسی که اگر به کسی اعتماد کنی و اون ازت سواستفاده کنه چقد تنها یا ناراحت و عصبی میشی. برای من بدتر از اعتماد به آدمای غلط، اعتماد به آدماییه که ضاهر غلط ولی باطن سالمی دارن، اونا از هر کسی که فکرش رو میکنم، مرموز ترن" وایولت و لئو سرشون رو بالا میبرن و به میلبارتون«لوییس میگیم برای منم راحت ترهD:» با خوشحالی سلام میکنن. لوییس جوری میشینه که بتونه توی چشمای بچه ها نگاه کنه، سرشون رو نوازش میکنه و با لبخند میگه: امروزم میخواین برین بازی کنید؟
وایولت: اره! لوییس: خیلیم عالی....اگر چیزی نیاز داشتین به خودم بگین وایولت: ممنون میلبارتون ساما لوییس: همتون اینجوری صدام میکنید، خیلی رسمیه راحت باشین وایولت: پس چی باید صداتون کنیم؟.....تو چی میگی اونی چان؟«برادر» لئو: همممم نمیدونم! هر دو مشغول فکر کردن میشن که وایولت با خوشحالی روبه لوییس میگه: اونی ساما!«برادر با عنوان رسمی» لئو: افرین خیلی خوب یادشون گرفتی و سرش رو نوازش میکنه لوییس خیلی اروم میخنده: هر جور راحتین، خب من باید برم دیگه خوش بگذره و ازشون دور میشه. مارکوس هوفی میکشه و به سمت اتاق لیندا حرکت میکنه. تو همین موقع ها فرد به آشپزخونه که تقریبا زیر خونه ساخته شده بود میره تا از خدمتکارا و اشپزا درمورد لوییس پرس و جو کنه. در میزنه و وارد آشپزخونه ای میشه که یه دختر قد کوتاه با موهای قرمز تیره و عینک گرد و پسر مو طلایی با تعجب برمیگردن و بهش خیره میشن. فرد: س...سلام پسر چاقو و دختر سر دیگ رو بعنوان سپر جلوی خودش میگیره پسر: تو....تو دیگه کی هستییی؟؟ فرد: ن...نمیشناسی؟ من یکی از بچه هاییم که...که آقای میلبارتون به فرزندی قبول کردن دختر: هوی! پسر: هوم؟ دختر: تو چیزی شنیده بودی؟ پسر: اره ولی نمیدونستم تا الان اومدن فرد: ما بیشتر از دو هفتس که اینجاییم پسر و دختر دادی از روی تعجب میزنن و فرد گوشاشو محکم میگیره، هر دو دست پاچه میشه و نمیدونن باید چیکار کنن که فرد میگه: اروم باشید، اینجا اومدم که چند تا سوال ازتون بپرسم
دختر صندلی کنار میزی که اونجا بود رو میکشه: ب...بفرمایید فرد: ممنون و هر سه میشینن. دختر خودش رو اِری و پسر خودش رو هِی معرفی میکنه. فرد: هِی_سان اری_سان میخوام ازتون سوالی بپرسم و میخوام که با دقت بهش جواب بدید و از هیچ چیزی نترسید، میتونید قول بدید این دو تا کار رو انجام بدید؟ هی و اری یکم فکر میکنن و در جواب سر تکون میدن. فرد: آقای میلبارتون....چجور آدمی هستن؟....
امیدوارم از داستان لذت برده باشی:»🌸✨
.......
..........
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (6)