
سلااامم کیوتا اینم از پارت دوم 🤞💞
ا.ت : داشتم با مهمونا صحبت میکردم لیا هم طبق معمول با دوستاش داشت خوش میگذروند 😐 دیدم که یک پسر جذاب و خوشتیپ میاد سمتم جین :سلام ا.ت :سلام. جین :من کیم جین هستم پسر سهون تاجر معروف ا.ت :منم ا.ت هستم خوشبختم 🤝 جین :منم همینطور 😊 میگم موافقین از این به بعد بیشتر باهم آشنا بشیم ا.ت :باشه 🙂 تهیونگ :دیدم ا.ت داشت با جین همبازی بچگیم که الان ازش متنفرم صحبت میکرد این حرصمو درمیآورد من خیلی وقته که عاشق ا.ت شدم اما باید یک فرصت پیدا کنم تا بهش اعتراف کنم .
تهیونگ :دیدم جین رفت سمت نوشیدنی ها از فرصت استفاده کردم و رفتم پیش ا.ت ته :سلام ا.ت :سلام ته :چه زیبا شدی ا.ت. ا.ت :مرسی توهم خوشتیپ شدی😊ته: ممنونم 😅 میگم من فردا میخوام برم پیانو بزنم خوشحال میشم اگه توهم بیای ا.ت:باشه حتما میام . از زبون ا.ت:وقتی تهیونگ رفت دیدم پدرم و سهون پدر جین دارن کاملا جدی باهم صحبت میکنن بعدم سهون با پدرم رفت به اتاقش کنجکاو بودم که بینشون چه حرفهای زده میشه که پدرم انقدر اخم هاش توهم رفته بود اما بعد چند مین لبخند زد . ولش حتما چیز مهمی نیست رفتم پیش لیا و دوستاش و مشغول صحبت با اونا شدم
بعد از تموم شدن مهمونی توی اتاقم بودم که پدرم اومد پیشم چانیول:سلام دخترم خواب بودی؟. ا.ت :نه چانیول :باید باهات صحبت کنم ا.ت :بفرمایین چانیول :امروز جین پسر سهون از تو خاستگاری کرد سهون هم درباره این موضوع با من صحبت کرد من بهش گفتم که مخالفتی با ازدواج شما ندارم این ازدواج برای هردو خاندان خوبیه ا.ت :چیی😳شما موافقت کردین چانیول :دخترم این ازدواج به نفع هردو خاندانه و تو و جین باید باهم ازدواج کنید ا.ت :یعنی چییی من هیچ علاقه ای به جین ندارم و حتی اونو نمیشناسم شما که نمیخواین منو مجبور به این ازدواج بکنید😰چانیول:چرا اتفاقا تو باید با جین ازدواج کنی این ازدواج خیلی مهمه و باید انجام بشه ا.ت :شما متوجه این چی میگین 😢من این کارو انجام نمیدم (با داد) . چانیول :من از تو نپرسیدم که میخوای یا نه گفتم باید با جین ازدواج کنی فردا هم حق نداری جایی بری . از زبون ا.ت:پدرم این حرف رو زد و از اتاق بیرون رفت 😢💔

ا.ت: اون سهون عوضی به بابا چی گفت که انقدر رفتارش تغییر کرد😢هق..😭من هق... نمیخوام با جین ازدواج کنم کم کم صدای گریه هام بلند شد 😭💔 لیا اومد داخل اتاقم اونم موضوع رو فهمیده بود اومد منو بغل کرد و شروع کرد به گریه کردن 🥺لیا:نگران نباش همه چیز درست میشه اصلا شاید از جین خوشت اومد ا.ت :آخه من چطور میتونم با کسی که نمیشناسم ازدواج کنم😢💔😭 ا.ت:اون شب انقدر گریه کردم و با خودم فکر کردم که نفهمیدم کی خوابم برد صبح با بی حالی پاشدم دست و صورتم رو شستم و لباس هامو پوشیدم ( لباس ا.ت👆) رفتم پایین که دیدم جین و پدرش روی مبل نشستن

رفتم و خیلی سرد بهشون سلام دادم و رفتم کنار پدرم نشستم و سهون:ما اومدیم تا جواب شمارو بشنویم چانیول :جواب ما مثبته سهون:پس بهتره ا.ت و جین امروز برن خرید بکنن و باهم بیشتر آشنا بشن چانیول :دخترم برو آماده شو ا.ت :به ساعت نگاه کردم و گفتم بابا من میخوام برم با تهیونگ قرار دارم پدرم میخواست حرف بزنه که جین گفت :من اصلا دوست ندارم نامزدم با پسر غریبه قرار بزاره چانیول:ا.ت دیگه حق نداری نزدیک تهیونگ بشی حالا هم برو آماده شو ا.ت:اشک توی چشم هام جمع شده بود و زبونم بند اومده بود نمیتونستم حرف بزنم با عصبانیت بلند شدم و رفتم داخل اتاقم اشکام بی اختیار از گونه هام جاری میشد«من عاشق تهیونگ بودم و هیچوقت نتونستم بهش اعتراف کنم حالا هم مجبورم با یه مرد دیگه ازدواج کنم😭💔😢🥺همینطور که گریه میکردم آماده شدم و اشکامو پاک کردم من باید خودمو قوی نشون بدم از پله ها رفتم پایین جین منتظرم بود همین که چشمش به من خورد بهم خیره شده بود .(لباس ا.ت)
با جین سوار ماشین شدیم بعدهم رفتیم حلقه خریدیم جین:بریم لباس عروس بخریم ا.ت:ب..باشه رفتم و لباس رو پروو کردم وقتی رفتیم جین یک مین فقط بهم نگاه کرد ا.ت : جین به چی نگاه میکنی خوب شده یا نه ؟؟ جین :خیلی خوب شده مثل فرشته ها شدی😍 ا.ت : ممنونم بعد از خرید سوار ماشین شدیم . داشتم از پنجره بیرون و میدیدم که یهو یچیزی روی دستم احساس کردم دیدم جین با یک دستش دستمو محکم گرفته و لبخند میزنه واقعا پسر زیبایی بود اینجور که رفتار میکنه انگار آدم مهربونیه. جین : من گرسنمه تو چی ؟ ا.ت :منم همینطور جین :باشه پس بیا بریم رستوران و غذا بخوریم . ا.ت باشه . تهیونگ :اجرام تموم شد و همه برام دست زدن اما ا.ت نیومد خیلی ناراحت بودم امروز میخواستم حسم رو نسبت بهش بگم اما حتما براش مشکلی پیش اومده که نتونسته بیاد بهش زنگ زدم ا.ت :داشتم با جین غذا میخوردم که تلفنم زنگ خورد تهیونگ بود چشمام پر شد🥺سعی کردم بغضم رو قورت بدم جواب دادم : سلام ته:سلام ا.ت حالت خوبه؟ ا.ت :آ... آره خوبم ته :امروز تا لحظه آخر اجرا منتظرت بودم ا.ت :تهیونگ من معذرت میخوام نتونستم امروز بیام برام یه کاری پیش اومد ته :باشه اشکالی ندارند فقط نگرانت شدم همین ا.ت خداحافظ ته: خداحافظ گوشی رو قطع کردم دیدم جین داره با اخم بهم نگاه میکنم . جین :دیگه حق نداری با تهیونگ حرف بزنی ا.ت :برای چی😢 جین :همین که گفتم ( با داد) ا.ت :اما اون بهترین دوستمه😢جین :دیگه حق نداری حتی باهاش حرف بزنی فهمیدی؟؟ا.ت :ب..باشه🥺😢💔
خب بچه ها اینم از پارت دوم امیدوارم دوست داشته باشید🙂🤞😘لطفا حمایت کنید چون اگه از داستانم حمایت نشه نمیزارمش 🥺💔
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیدبود
یه مقدار ظالمانه نیست؟ پارت بعد لطفا
ظالمانه تر هم میشه 😂پارت بعد بررسیه
خیلی خوب بود بعدی
مرسی پارت بعد بررسیه
پارتتتت ببببععععد😭
چشم عزیزم 😊💞
تو بزار من خودم حمایتت میکنم
چشم 😂❤️
پرفکتتتت👍👍👌👌
مرسی😘🥺