
اینم از پارت اول حمایت کنید 🥺💞
صبح از زبون ا.ت «چشم هامو باز کردی هی خدا دوباره یه روز دیگه با کلی کار من نمیدونم چرا پدرم همچین مسئولیت سنگینی را به من واگذار کرده در اتاق رو زدن ، آجوما (خدمتکار ا.ت) : خانم بیدار شدین ا.ت :بله بیدار شدم بیا تو . آجوما :خانم صبحانه حاضره بیاید پایین . ا.ت :باشه 😊 بلند شدم لباس هامو پوشیدم و رفتم پایین . کیم چانیول (پدر ا.ت ) کیم سوها ( مادر ا.ت ) چانیول : سلام دخترم صبح بخیر ا.ت :سلام بابا صبح بخیر، سلام مامان نشستم سر میز . ا.ت :لیا کجاست ؟ سوها رفت خرید . ا.ت :خرید؟! چانیول :امشب یه مهمونی بزرگ داریم که همه تاجر ها و اشخاص با نفوذ رو دعوت کردیم .

سهو:دخترم اگه صبحونت تموم شد بریم شرکت کارای زیادی داریم ا.ت : بله تموم شد بریم . سهو ( پدر جین ) :جین پسرم تو اتاقی؟ جین :بله بابا بیاین داخل سهو :چانیول همون تاجر معروف و دشمن قدیمیمون امروز مهمونی گرفته و مارو هم دعوت کرده ازت میخوام باهام بیای و خودت رو به دختر بزرگش ا.ت نزدیک کنی تا بتونیم نقشمون رو عملی کنیم 😏 جین : هرچی شما بخواین پدر منم خیلی دوست دارم نابودی خانواده کیم رو ببینم 😏.سهو :خوبه پس امشب طبق نقشمون عمل میکنیم جین:چشم من میرم آماده بشم جین (تو ذهنش) فک نکنم ا.ت بتونه در برابر جذابیت من مقاومت بکنه 😌من خودم هم ا.ت رو ندیم فقط شنیدم دختر زیبا و باهوشیه (لباس جین برای مهمونی)👆

کیم بکهیون (پدر تهیونگ) :رفتم داخل اتاق تهیونگ که دیدم داره با آرامش تمام پیانو میزنه اون واقعا توی این کار استعداد داره تهیونگ : داشتم پیانو میزدم که متوجه پدرم شدم برگشتم سمتش ببخشید من متوجه نشدم اومدین ، بکهیون :اشکال نداره خواستم بگم خانواده کیم امروز مهمونی بزرگی گرفتن میخوام توهم به عنوان پسر بزرگم باهام به مهمونی بیای تهیونگ :باشه ، من همیشه برام عجیب بوده آقای کیم چطوری با شماکه یک مافیا هستین دوسته😆بکهیون :چانیول خودشم قبلا مافیا بود اما از وقتی که زندگی دخترهاش و خانوادش تحدید شد از این کار دست کشید . حالا برو برای مهمونی آماده شو .تهیونگ :باشه ( لباس تهیونگ برای مهمونی) 👆
از زبون ا.ت با پدرم رفتیم شرکت توی این یکسال تمام چیزهایی که لازم بود رو یاد گرفته بودم پدرم چون مریضی قلبی داشت میخواست که خیالش راحت بشه بعد اون از پس همه چیز برمیام😢💔با این حال منم سعی میکردم بهش امید بدم . سه ساعت بعد از شرکت برگشتم خونه سوها :سلام دخترم خسته نباشی ا.ت :ممنونم مامان😊 آجوما خانم نهار حاضره سوها :باشه الان میایم بعد از خوردن ناهار رفتم اتاق لیا ا.ت:سلام خوبی لیا :سلام آبجی جونم مرسی ا.ت :سر میز ناهار و صبحونه ندیدمت لیا:اره با دوستام رفته بودم بیرون ا.ت :نظرت درباره مهمونی امشب چیه؟ لیا :من که خیلی هیجان دارم فک کنم امشب خیلی خوشبگذره ا.ت :ولی من اصلا حس خوبی ندارم 😕

ا.ت ساعت ۶ بود و یک ساعته دیگه مهمونا میرسیدن رفتم آماده شدم سعی کردم لباسم زیاد باز نباشه ولی خب نشد چون لباس بازه بیشتر بهم میومد 😁 (لباس ا.ت ) آجوما :خانم پدرتون کارتون دارن ا.ت:باشه اومدم چانیول :ا.ت بیا بشین روی مبل کنار ما تا عکس خانوادگی بگیریم اینا رو دیدم که مثل عروسک شده بود😍 خیلی خوشگل شدی لیا 😊 لیا:مرسی آجی 💖 توهم خیلی زیبا شدی عکاس به دوربین نگاه کنید یک دو..📸

از زبون ا.ت :مهمونا اومدن من طبقه بالا بودم ولی معلوم بود که پایین خیلی شلوغه تهیونگ :رسیدیم به عمارت آقای کیم عمارت خیلی زیبا و مجللی بود (عکس عمارت ) مهمونی پر از آدمای پر نفوذ و مهمه اما من تو یک گوشه نشستم خبری هم از دختر بزرگتر آقای کیم نیست تو این فکر ها بودم که یهو یه دختر از پله ها پایین اومد همه برگشتن بهش نگاه کردن خیلی زیبا بود جین :از یکی از خدمتکارها پرسیدم که ا.ت کجاست گفت توی اتاقشه که دیدم یه دختر از پله ها پایین اومد خیلی جذاب بود اونجوری که مهمونا میگفتن ا.ت بود یعنی من باید مخ این دخترو بزنم بعدم بهش خیانت کنم یکم سخته ولی این چیزی از نفرت من نسبت به خاندان کیم کم نمیکنه اونا مادرمن رو کشتن 😢تا ازشون انتقام نگیرم راحت نمیشم . تصمیم گرفتم برم جلو و خودمو به ا.ت معرفی کنم ....
خب کیوتام اینم از پارت اول 🙃چون پارت اول بود بیشتر درحد معرفی بود اما از پارتهای بعد اتفاقات داستان شروع میشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تهیونگ پیانو نمیزنه داچ😐🙂🤝
داج این فیکهههه
آها اوک . اروم باش آرامش خودتو نفظ کن👍😁
عالی بود
حاجییی اسم من لیاست 😐😐😂😂
خیلییی خفنیییی😍
مرسی عزیزم 😘🥺
مرسییی
عالیییییی👏
ممنونم😊❤️