
دوستان دیگه داستان هم پایان یافت اگه دوستش داشتین تا میتونین شیر کنین و به دیگران بگید.. خیلی ممنون
با چشمای پر از اشک به طرفش رفتم و گفتم: وی! وی هم با لبخند گفتم: بله؟ گفتم: واسه ی همه چی متاسفم! برای همه چی 😳.. وی گفت: لطفا این حرف رو نزن همه اش تقصیر من بود! جیمین ترجیح داد بره و من و وی رو در همچنین حالتی نبینه!
به خونه ی وی که رفتم؛ گفتم: همه ی کارای من علیه تو بودند واقعا ازت معذرت میخوام! ولی ناگهان مادر وی اومد! 😨
خیلی خیلی ترسیدیم! دوباره مانع میشه؟ ولی بر خلاف انتظارم مادر وی خیلی هم با دیدن من خوشحال شد! به من و گفت: شما از این به بعد با هم میمونید! من گفتم: پس اون دختره چی؟ مادر وی گفت: اون یه اوزی بود، برای همین تصمیم دارم تو با پسرم باشی عزیزم!
یک روز گذشت. به وی گفتم: میرم که وسایلم رو از خونه ی جیمین بیارم؛ وی گفت: منم باهات میام.. به خونه ی جیمین که رسیدیم، در رو وی زد و عقب اومد؛ عجیب بود! خود جیمین در رو باز کرد! وارد خونه اش که شدیم، توی خونه حتی یه خدمتکار هم وجود نداشت! جیمین گفت: همه خدمتکار هام رو مرخص کردم! من و وی گفتیم: چرا؟
جیمین گفت: چون میخواستم با سویا راحت باشم! من و وی رفتیم جلو تر دیدیم که سویا رو مبل نشسته و منتظر جیمین هست! من به وی و جیمین گفتم: شما حرف هاتون رو بزنید؛ تا اون وقت من وسایلم رو جمع میکنم... حداقل 5 دقیقه طول کشید تا وسایلم رو پیدا و جمع شون کنم؛ از طبقه بالا که اومدم پایین، دیدم حرف وی و جیمین تموم شده و آماده رفتنیم!
به خونه که رسیدیم، وی گفت: سولی! میخوام چند کلمه باهات حرف بزنم! گفتم: چه حرفی؟ وی ادامه داد: جیمین اون موقع که تو رفته بودی، وسایلت رو جمع کنی، بهم یه چیزایی گفت؛ گفت: که میتونسته با تو دوست بشه! ولی نخواسته قلبت رو بشکونه! حتی اون زمان هم که تو کنار جیمین بودی، انگار یه دشمنی بین من و جیمین بر پا شده بود! متعجب شدم؛ یعنی جیمین به خاطر من با سویا دوباره دوست شده بود؟
تقریبا ساعت 9 و 10 بود، که انگار یه نفر به وی زنگ زده بود و وی داشت با اون حرف میزد! وقتی گوشی رو قطع کرد، توی اتاقش اومدم و گفتم: کی بود؟ ناگهان وی ان ور پرید و گفت: چرا اینجوری میای تو! منو ترسوندی! گفتم: کی بود؟ وی گفت: جیمین از من و تو دعوت کرده که، با هم بریم گردش... تو میای؟ منم بدون هیچ تاخیری گفتم: معلومه که میام! بعد رفتم و چیزی نخورده خودم رو آماده کردم... و گفتم: بزن بریم! وی با لباس خواب که تو تنش بود، گفت: وایسا اماده بشم.....
من و وی سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم، توی راه، من صدای آهنگ دینامیت رو تا آخر بلند کردم و به وی گفتم: چه طوره؟ گفت: عالی... و بعد هر دومون بلند خندیدیم! بالاخره به اون پارک رسیدیم؛ دیدم که جیمین و سویا اونجا وایسادن... من و وی هم بدون هیچ تاخیری به اونا پیوستیم و به شهر بازی نزدیک اونجا رفتیم.....
من و وی سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم! توی راه من صدای اهنگ دینامیت رو تا اخر بلند کردم و گفتم: چطوره؟ وی گفت: عالی... بغد هر دو مون زدیم زیر خنده.. نیم ساعت توی راه بودیم.. بالاخره به پارک رسیدیم... دیدم جیمین و سویا اونجا منتظر من و وی بود... پس رفتیم و به اونا پیوستیم... رفتیم به شهر بازی نزدیک اون پارک.. همه اول از من نظر خواستن که سوار چی بشیم.... من هم با چهره ی شیطانی گفتم: الویشن 😀😡😈😈 رفتیم سوار الویشن شدیم.... وی قیافه ی حق الجانب به خود گرفته بود 😂😂 از قیافه ی جیمین هم معلوم بود، داره از ترس میمیره 😂😂😂😂😂😂😂 الویشن شروع به چرخیدن کرد و من و سویا مثل..... شروع به جیغ زدن کردیم و وی و جیمین هم شروع به فریاد زدن کردند 😂😂😂😈😈.......
بالاخره شب شد و نم نم بارون همه جا رو گرفته بود... و ما دو گروه از هم جدا شدیم... من و وی رفتیم به طرف ماشین... توی راه وی گفت: خوش گذشت؟ گفتم: چه جورم.... بعد وی دست هاش رو دور گردنم حلقه کرد و گفت: بزن بریم
چطور بود؟ اگه خوشتون اومد، به دیگران شیر کنین... خوشحال میشم..
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
😂🫵
:|
چطوری خودت ۳ ساله عضوی ولی کامنتا برای ۴ سال پیشه؟
تستچی دیر به روز رسانی میشه
خوب بود درود بر تو به داستان منم سر بزن😄😉
باشه 😀😀😀❤
عالی بود یک سری هم به تست های من بزنید
حتما البته نظر بده که بیایم 😂😂😂😂😂😂💔💔💔💔😂😂😐
عالی بود اما ایکاش تمام نمیکردی👌🏻☹️
حال ادامه داشتن نداشتم. مگرنه بازم خیلی اتفاقا می افتاد 😑💪
عالی بود😍
فقط حیف که تموم شد😔
بعد چجوری دستش رو دور گردنم حلقه کرد و راننندگی می کرد😂😂
بابا اونا تو راه بودند تا به ماشین برسند. یعنی پیاده بودند 😐💔😂😂😂😂
قشنگه
چرا😐چرا😐چرااااااا😐تمومش کردی😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 تو رو خدا ادامه بدههههه😩
یع داستان دیگه ارائه دادم در حال بررسی هست اون رو هم بخونید. اسمش kill This Love هست.
عالی ترو خدا بازم بذار
عالی بود حیف که تموم شد😓
فقط چطور با اینکه دستش رو دور گردنم حلقه کرده بود رانندگی کرد من زندهام😂😂😄😄
تو راه بودن تا به ماشین برسن برا همین دستاشو دور گردن دختره حلقه کرده بود 😑😐😂😂
نه خوب بازم نمیشه چطور راه میرفت😂😂