6 اسلاید صحیح/غلط توسط: 🍉So🍉 انتشار: 3 سال پیش 123 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
پایان
اسلاید چهار گذاشتمش
این به شدت غمگینه اگه افسردگی دارین نخونین لطفا
ماه گرفتیه عشق
تند و تند وسایلش را داخل کیفش میچید
نمیخواست حتی یک لحظه را هم از دست بدهد
وسط جمع و جور کردن وسایلش چشمش به قاب عکس روز عروسیش افتاد اشک مهمان چشم هایش شد
دلیلی این ها را نمیدانست ولی تقدیر را قبول داشت
قاب عکس را داخل کیفش گذاشت تا شب وقت زیاد نبود
سوار ماشین شد به مقصد بلند ترین کوه آن نزدیکی
در راه به آهنگ مورد علاقه او گوش میداد آهنگ شاد بود اما اشک را بر چشمانش مینشاند وقتی به نوک کوه رسید زیر اندازش را پهن کرد تقریبا بیست دقیقه تا ماه گرفتگی وقت داشت
همه وسایلش را چید سه ماه بود منتظر امشب بود بلاخره وقتش شد ناگهان ماه گرفتگی شروع شد دیگه طاقتش تاق شده بود پیش چشمانش دختری در لباس فرشته ها از نور باقی مانده ماه ظاهر میشد و به سمتش میامد به سمت دختر دوید همین که پای دختر به زمین رسید او را محکم در آغوش گرفت نمیخواست زمان حرکت کند دلش میخواست آن لحظه تا آخر ادامه پیدا میکرد دختر هم او را در آغوش گرفت هیچ کدام حرفی نمی زدند بعد از چند دقیقه از هم جدا شدند دختر میدرخشید و لبخند غمگینی بر لب داشت هردو میدانستند تا مدت ها دیگر هم را نخواهند دید دختر اشک های غلتان روی گونه پسر را پاک کرد و هر دو با عشق محو تماشای هم شدند پسر ناگهان دوباره او را در آغوش گرفت اینبار محکم تر در گوش دختر زمزمه کرد « دلم برات تنگ شده»
اشک های دختر هم سرازیر شد «منم همین طور » بعد از یک دل سیر صحبت دوباره زمان جدایی شد ماه گرفتگی تمام میشد و دختر و پسر نگران تر وقتی دختر بلند شد تا خداحافظی کند پسر دستش را گرفت «نمیتونم اینبار نمیتونم» دختر اشک هایش را پشت پلک هایش به زور زندانی کرده بود « میدونی که اگه ولم نکنی خطر ناکه »
« خواهش میکنم بزار باهات بیام من بدون تو نمیتونم» دخترک سعی داشت پسر را از خود جدا کند اما این تنها برای خود او بود « نمیشه خطرناکه » چند لحظه دیگر ماه گرفتگی تمام میشد ثانیه های پایانی بود اما دختر همه تلاشش را میکرد در لحظه اخر پسر در آغوش دختر پرید و ماه گرفتگی تمام شد ماه مثل همیشه در آسمان میتاپید انگار هیچ اتفاقی نیافتده
حالا دو عشق به هم رسیده بودند درست مثل روز در قاب عکس روز ازدواجشان این عشق تنها چند ماه طاقت آورد و دختر باعث جدایی شد اما حالا هردو کنار هم بودند در نوک قله کوه هر ماه گرفتگی هردو باهم قدم میزندن ولی شاد بودند چون کنار هم بودند تا ابد
نویسنده این داستان و تمام داستان های قبلیم اسمش
🌌شبح سفید 🌌
سایونارا
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
عااااااالی بود😃❤
میسی
احساسی بود🥺🥲💔🥀
واقعا غمگین بود😢😢💔😔😔💔
🎏🎏
🎎🏮🎎🏮🎎
حالم زیاد خوب نیست
🙂💔
چیشده عزیزم نگرانم کردی 😟😔
ترسیده بودم بری🥲
نمیری دیگه؟
منو تنها نمیزاری نه؟
واقعا میخواستم برم ولی چون برام مهمی فعلا نمیرم ولی هیچ جوره هیچکی همایتم نمیکنه
اونیییییی
چی شدههههه
چرا غمگین
ناراحتی؟
اونی
جوابم بدی هاااا
نگرانم نکن
🤗💔
چیز مهمی نیست ناراحت نشو بلخره هر کسی یه وقتایی دلش میخواد نباشه الان من به اون درجه ای رسیدم که دلم میخواد دیگه نباشم تنها راهش اینکه باهاش کنار بیایی خیلی خوشحالم که تورو دارم بی شوخی 💕
منم خوشحالم🤗💞