
خب اینم داستان بفرما
از زبان برایان :آه چرا یه دختر خوب پیدا نمیشه تا منو سر گرم کنه.خسته شدم هرچی دختر میارن اونی که من می خواهم نیست . همش باید سرم رو کنم توی این گوشی . که یه دفعه یکی در زد. خدمتکار:سروم به چه کشوری زنگ بزنم تا دخترانشان را بفرستند. گفتم:به یه کشور زنگ بزن دیگه . خدمتکار:اما سروم نمیشه باید یک کشور بگید.
گفتم:خب به کشور همسایه زنگ بزن. خدمتکار رفت به کشور همسایه زنگ زد و قرار شد که فردا یکی از دختران اونجا بیاد.اما من مطمئنم که دختری که من می خواهم پیدا نمیشه. من دختری می خواهم که از اول عاشقم نشه با من لج کنه خوشگل باشه و کم کم عاشقم بشه
از زبان آریسا:خب یه روز عادی بود .منم داشتم با خواهرم صبحانه می خوردم(آریسا 3تا خواهر داره کاترین. سلنا و میلن)بعد از صبحانه رفتم توی حیاط و داشتم پرنده هارو نقاشی میکردم.که یه دفعه خدمتکار شخصیم اومد و گفت:مادرتون می خواد با شما حرف بزنه. بلند شدم و رفتم پیش مادر دیدم کاترین سلنا و میلن هم اونجان . مادرم گفت:دخترا شاهزاده برایان از کشور همسایه شما را دعوت کرده تا به قصرش برسد. یه دفعه دیدم اون سه تا دارن غش و ضف میکنن
گفتم:چرا شما غش و ضف میکنید مگه چی شده.کاترین برگشت گفت:تو مگه شاهزاده برایان رو نمی شناسی . اون خوشگل ترین و محبوب ترین پسر جهان و همه دخترا آرزو دارن اون قبولشون کنه و توی قصر خودش نگه داره ولی تا الان کسی قبول نشده. به جز یک نفر که اونم برایان به خاطر پدرش قبول کرده.خلاصه بعد از کلی داستان من تازه فهمیدم که برایان کیه.
گفتم:برایان هرکی میخواد باشه من که نمیرم.مامانم گفت:اشکال نداره. تا اومدم بگم مرسی مامان ادامه داد:خودم به زور میبرمت. گفتم:من نمیخوام. گفت:پس مجبوری با دیگو ازدواج کنی . گفتم:نه شکر خوردم میام. خلاصه بعد از کلی حرف زدن قراره شد من وقتی کاترین برگشت برم
خب امروز قراره که میلن ببره. با میلن خداحافظی کردیم و اون رفت. از زبان برایان:وقتی به کشور همسایه زنگ زد و قرار شد که فردا یکی از دختران اونجا بیاد. دختر اومد تا منو دید قرمز شد و خودش رو برای من لوس کرد. منم که از دخترهای لوس خوشم نمیومد فردا دختره رو فرستادم رفت. از زبان آریسا: روز بعد دیدم میلن اومد با چشمانی پر اشک . ازش پرسیدم :چی شده؟. گفت:اون منو قبول نکرد.و خلاصه کلام قرار شد فردا سلنا بره.اونم رفت. از زبان برایان:فردا یکی دیگه اومد اونم قرمز شد ولی خودشو لوس نکرد. سعی کرد خودش رو به من نزدیک کنه. منم همون شب فرستادمش بده.
از زبان آریسا:سلام همون شب نزدیکای صبح اومد . قیافش بدجوری بود انگار اونجا زده بودنش.(ببخشید انقدر از این و اون میکنم)فردا قرار شد کاترین بود که ببره.و من کل شب دعا میکردم اونو قبول کنه تا من نرم. فردا کاترین رفت . از زبان برایان:آه یکی دیگه اومد . این یکی هم قرمز شد. ولی نه سعی کرد خودش رو لوس کنه نه به من نزدیک شه . داشت سعی میکرد که حرف بزنه که همش تتت پپپ میکرده . اونم فردا فرستادم رفت
از زبان آریسا:کارترین هم برگشت خیلی ناراحت بود. ولی من بیشتر ناراحت بودم چون قرار بود فردا برم. صبح از خواب پاشدم رفتم لباس پوشیدم و رفتم. از زبان برایان:خب یه دختر دیگه اومد ولی با بقیه فرق میکرد نه لوس شد نه نزدیک شد و نه به لکنت افتاد قرمز هم نشد. بلکه برگشت و گفت:منم میتونم برم.گفتم:چقدر عجله داری. کم کم داشت ازش خوشم میومد. گفت:ببین من به تو علاقه ای ندارم و به زور والدینم به اینجا اومدم.
راستش چون با هام مخالف میکرد ازش خوشم اومد. از زبان آریسا:پسره خیلی رو مخ . داشتم همین زور غرغر میکردم که یه دفعه پسر اومد جلو و منو بغل کرد . خودم رو به زور از توی بغلش در آوردم و بهش گفتم:چیکار میکنی.گفت:میدونی از تو خیلی خوشم اومده و میخوام اینجا بمونی.گفتم:وااااااااااااااتتتت. گفت:خدمتکار بیا و این دختر رو به اتاقش ببره.
ممنون که خوندی اگر خوشت اومده توی نظرات بگو تا ادامه بدم ممنون بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلییی قشنگ بود پارت بعد هم بزار 😍😍😍❤️❤️
خواهش هم اینو هم یه داستان عاشقانه رو ادامه بده خیلی قشنگ می نویسی ایانا
عزیزم وای ایانا مال قبلنم بود
پارت بعد🥺دیگه صبر ندارم🥺🥀
خواهش می کنم پارت بعدی زود بزار
خواششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششش
ایانا جون ادامه بده لطفا 🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏
وایی دارم وسوسه میشم دوباره بنویسم
آیانا جون میشه پارت بعدیو بزاری دق کردم😢😭😭😭😭😭😭😭😭😭
ای خدا ایانا رفت بخدا دیگه نمیمویسم
داستانت خیلییییییی قشنگه
لطفا زود تر بعدی بزار و لطفا طولانی تر بنویس😘
خیلی قشنگه لطفا ادامه بده
خیلی خوشم اومد 😍😍😍
عالیییییی ادامه بده خیلی قشنگ بووودددددد❤❤❤
چشم
عالی🤗💖😇😚😉😊😁😬😍🌹💜❤️