رفتیم داخل سلام کردیم. ومن گفتم:آقای آگراست من و تو گربه سیاه یک تصمیم گرفتبم. گفتن:این تصمیم به من چه ربطی داره؟؟🙄😤گفتم:ما تصمیم گرفتیم که همسر شما خانم امیلی آگراست را زنده کنیم!🙂(نویسنده:الان میگید که چرا آنقدر عکس تیکی را میزارم؟میفهنید😉😉)با یک نوری توی چشمانشان گفتن: چطور؟؟؟؟؟؟😧 گفتم:اول باید به من جواب بدید.گفتن:هرکاری میکنم.(گربه سیاه: نویسنده من اینجا چغندرم؟نویسنده:ساکت وگرنه بلایه بدی سر بانو مرینتت میاد!! گربه سیاه:غلط زیادی کردم🤐🤐🤐🤐🤐🤐🤐🤐🤐)گفتم:اول می توانیم به شما اعتماد کنیم؟گفتن:بله!گفتم:پس ما هویت هامان را به شما میگین🙂🙂گفتن:باشه🥴 گفتم:آماده ای گربه سیاه؟گفت:بله بانوی من!(🐞خال ها ناپدید🐞)(🐾پنجه ها داخل🐾)
عالیــــــــ
😍
ملیکا عزیز ومهدیس عزیز پارت پنجم منتشر شده است 😍😍😍😍😍
پارت5 هم تمام شد درحال بررسی هست 😘😘😘😘
خوشحالم که خوشتان آمد😍😍😍
باشه عزیزان دارم می نویسم بعد سبتش میکنم😍
عالی عالی
عالی میشه بعدی رو الان بزاری