
سلام مهربونا😍ناظر عزیز لطفا پارت اخر رو حداقل منتشر کنید خیالمون راحت بشه😁
___صبح___ مرینت:صبح که بیدار شدم الیس رو دیدم که بین منو ادرینه...کی اومد اینجا؟ دستش تو دست ادرین بود... یاد روز اولی که بهدنیا اومد افتادم دقیقا همچین روزی ۶سال پیش توی بغ^ل باباش خوابید و تنها باری بود که الیس بدون گریه خوابید چون پیش ادرین بود... خیلی خوشحالم که زندگیم به اینجا رسیده... دخترم امروز تولد ۶سالگیشه... سرنوشت منو ادرین رو از همون اول به هم گِره زده بود... لبخند شادی روی لبام اومد و اروم بدون اینکه بیدار بشن از روی تخت بلند شدم و رفتم توی اشپزخونه تا صبحانه درست کنم... پنکیک درست کردم و روی پنکیک ها رو با توت فرنگی و گیلاس و کارامل و شکلات تزیین کردم تا خوشمزهتر بشه.. ابمیوه هم درست کردم و کنارشون گذاشتم.... و تمام.. رفتم توی اتاق و موهای الیس رو نوازش کردم تا بیدار بشه... الیس؟مامانی؟بیدار شو عزیزم خورشید طلوع کرده و یه روز قشنگ دیگه شروع،شده پریکوچولوی مامان... الیس:*خمیازه* مامانی؟ دیشب کابوس دیدم.. مرینت:وای چرا اخه؟ _خواب دیدم که تو و بابایی دارین دعوا میکنین و میخواین از همدیگه جدا بشین... مرینت:الیس رو گذاشتم روی پاهام و سرش رو نوازش کردم و بهش گفتم:اصلا همچین فکری نکن مامان جان باشه؟ منو بابات عا^شق همدیگهایم خیلی همو دوست داریم هیچچیز و هیچکس و هیچموضوعی نمیتونه ما ۳ نفر رو از همدیگه جدا کنه
ادرین:اره باباجون منو مامانت دیو*انه وار همدیگه رو دوس داریم...همینطور تو رو پس همیشه با هم میمونیم.. مرینت:تو بیداری؟ _نه خوابم😂 مرینت:دیدی مامانی؟ بابات هم میگه پس دیگه نگران نباش عزیزم باشه؟ الیس:ممنون مامانی😍 ادرین: پس بابات چی؟ _بابایی تو همیشه تکیهگاه منی.. من باهات ارامش دارم بابایی.. ادرین:ای جونم دختر خوشکلم... مرینت:خیلی خوشحال بودم که الیس متوجه بود پدرش چه ادم فوقالعادهایه.. اهم اهم صبحانه اماده کردم پنکیک داریمااااا.. الیس: اخجونم پنکیککککک! مرینت:چشمکی به ادرین زدم و رومو به الیس برگردوندم و گفتم: تازشم قراره بری خونهی خاله الیا... الیس:شما میخواید چیکار کنید؟ امروز که یکشنبست(همون جمعهی خودمون دیگه) مرینت:اممم چیزه....خب منو بابایی میخوایم بریم یکم خرید کنیم... الیس:بدون من؟ _خب عزیزم توی فروشگاههای خرید که نمیتوتی بیای مامان جون... الیس:خیلی خب پس بدویم بریم پنکیک بخوریم.. مرینت:الیس بعد از گفتن این حرفش دوید سمت اشپزخونه و منو ادرین تنها شدیم.. پوفی کشیدم و گفتم:این خیلی باهوشه نزدیک بود بفهمه... ادرین:نه نگران نباش الیس چیزی رو متوجه نمیشه...راستی گفتی صبحانه درست کردی بریم بخوریم
مرینت:تو هم مثل الیس مثل یک بچهی ۶ساله رفتار میکنی...اهمیتی نداد و شیرجه زد سمت پنکیکها...(بعد از صبحانه خوردن) خب دیگه بریم الیس جان بیا بریم اماده بشیم... ادرین تو هم اماده شو باید الیس رو برسونیم خونهی الیا...(خب الان حاظر شدن و موقعیتشون دم در خونهی الیا) الیس:خاله الیااااااا.. الیا:سلام کوچولوی خاله بیا اینجا ببینمت... الیس:من میخوام برم پیش عمو نینو... الیا:برو عزیزم....... خب چرا روز تولدش اینجاست؟ مرینت:الیا ما میریم خرید کنیم برای تولد الیس و یه پارک هم درنظر گرفتیم که اونجا رو تزیین میکنیم....الانم اوردیمش اینجا تا موضوع رو متوجه نشه... الیا:اهان خب من باید چیکار کنم؟ _ببین تو و نینو ۳ساعت دیگه به بهونهی اینکه میخواین برین پارک با الیس میاین پارکی که ادرسش رو واست میفرستم اونجا سوپرایزش میکنیم... الیا:باشه عزیزم برین به کاراتون برسین.. _وای ممنونم الیا تو بهترینییییی.بابای..(سوار ماشین شد) ادرین:خب عزیزم کجا باید بریم من از اینجاها سر در نمیارم... _اول از همه بریم لباس بگیریم واسش بعدش هم کادو و بعدش هم بادکنک و ریسه و وسایل تزیینی... ادرین:منم کیک رو سفارش دادم گفتن هر ساعتی بخوایم به ادرسی که بهشون میدیم میفرستن... _عالیه (الان رسیدین به یه پاساژ)

مرینت:خب بیا بریم توی این مغازه لباساش قشنگه... _اره... مرینت:وااای ادرین ببین این پیراهنه چقدر قشنگهههه همینو بخریم واسش.. _باشه عزیزم لطفا اینو برای ما حساب کنید... مرینت:از مغازه که اومدیم بیرون از ادرین پرسیدم:ادرین درسته الیس با من بیشتر وقت میگذرونه ولی با تو صمیمی تره نمیدونم چرا اما قطعا تو بهتر میدونی چی دوست داره.،،برای هدیهاش چی بخریم که دوست داشته باشه؟ _خب خودت میدونی که الیس دیوونهی خوانندگیه پس میتونیم براش یه میکروفون و هدفون بگیریم(یکم مسخرست ولی چون دوست داره) مرینت:ایدهی محشریه.. توی یه مغازهی دیگه رفتیم به ادرین گفتم که:خب بیا این ست لوازم خوانندگی رو واسش بگیریم رنگ موردعلاقش صورتیه.،، _اره موافقم..(کادو و لباس الیس عکس اسلاید) ادرین:از پاساژ که بیرون اومدیم به مرینت گفتم:نیاز نیست بادکنک و لوازم تولد بگیریم. _عه چرا؟! _چون به یه تیم دیزاین سپردم تا برن پارک رو به سلیقهی دخترونه تزیین کنن... _وای ادرین تو بهترینیییییی ممنونم خیلی خوشحال میشهههههه! _خب برای تو و دخترم هرکاری بشه انجام میدم خودت که میدونی بگن جون بده واسشون با کمال میل تقدیم میکنم😁 _عه دور از جونت😂(الیا) اممم الیس خاله؟ الیس: بله خاله جون؟ _نظرت چیه با عمو نینو بریم پارک؟ _وای خاله معلومههههه😍 _خب پس پیش به سوی پاااااااارک
لیا:الو مری؟ شما توی پارک هستید دیگه؟ _اره ما منتظرتونیم...تلفن رو که قطع کردم لبخند عمیقی روی صورتم شکل گرفت...۳ثانیه چشمام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم. ادرین:خیلی خوب دارم حس میکنم توم به همون چیزی که من فکر میکنم فکر میکنی،،، _اره..۶سال پیش همچین روزی الیس به زندگیمون اضافه شد... خیلی همهچی شیرین بود ولی شیرین تر شد... ادرین:موافقم...الیس نتیجهی یه اتفاق کاملا تصادفی بود..، الیس با یه اتفاق کوچیک قبل از از^دواج به وجود اومد که شاید اگر این اتفاق بعد از از*دواجمون میوفتاد اینقدر جالب و شیرین نمیشد..، _درسته... خیلی خوشحالم.. _منم همینطور. و بعدش دستمو دور کمرش حلقه کردم و لبخندی زدم و منتظر الیا و نینو و الیس شدیم.، (رسیدن) الیا:خب خاله جون ما یه سوپرایز واست داریم... الیس:جونمی جون من عا*شق سوپرایزمممممممم... الیا:خب چشماتو ببند.. اهان افرین حالا اروم و اهسته برو جلو... الیس:امممم حالا باز کنم... الیا:و..باز کن! الیس:😳اا امرووووز! تولد....... ممم منههههه😍😍🤩🤩 مامانی بابایی😍 (پرید بغ#ل مرینت و ادرین) مرینت:ای جونم تولدمبارک باشه پریکوچولو..(اجی پری زیاد دارم که اسمشون پری یا پریا باشه😂۳تا) ادرین:دلشو قلقلک دادم و گفتم:تولد مبارک باشه فرشتهی بابا...(هقققق ادرین از تام بابای مرینت هم مهربونتره😍بچه ها یه نکته الان عصره و نزدیک به شبه) الیا:منتظر چی هستین جشن رو شروع کنین! مرینت:فقط یه دیقه صبر کنین من لباس الیس رو برم عوض کنم بیام...بیا مامانی،.،(همون لباس اسلاید قبل رو پوشید) نینو:خب خب خب همه بیاین میخوام موزیک رو پلی کنم (هنوزم این دیجی جشنا میشه😂) الیس:اممم..میشه من اهنگ بخونم؟ مرینت:البته مامانجون...(توی این لحظه تام و سابین و امیلی و گابریل هم رسیدن ولی چون الیس میخواست بخونه حرفی نزدن) دیدم همهی چشم ها به الیس با اون پیرهن کیوت صورتیش دوخته شد.. مشخص بود برای خوندن استرس گرفت ولی نمیدونم چرا وقتی نگاهش به ادرین افتاد لبخند عمیقی زد و شروع به خوندن کرد خیلی کنجکاو شدمم که چه اهنگی میخواد بخونه..،.. الیس: i live a life...that's full of ful...live a life...that's full of fun ...it keeps ...and....on the run....when evil comes....i find a way.... to use my force ....and save the day...oh oh oh....life's got me spinning round....oh oh oh my feet are off the ground....and when the sun goes down *خب بگین ببینم کدومتون متوجه شدید چه اهنگیه؟نکته و راهنمایی:اهنگش از من نیست ولی چون خیلی دوسش دارم متنش رو میتونم کاملا بنویسم و... الان متوجه میشید*
Miraculous! Syply and best,,,up to the test when things go wrong,,, Miraculous!the luckiest.,, the power of love always so strong,,, miraculous❤*الان متوجه شدید نه😄* مرینت:وای...اشک از چشمام سرازیر شد... این اهنگ.. ادرین:واووو باورم نمیشد... چجوری همچین چیزی به ذهنش رسید... خودمو مرینت دویدیم سمتش و بغ%لش کردیم... مرینت:فوقالعاده بود خواننده کوچولو... با اون صدای لطیف و بچگونش... ادرین:نگاهی به مرینت کردم که یهو صدای دست زدن مامان باباهامون رو شنیدیم... امیلی:محشر بودی نوهی گلم😍این اهنگ ثمرهی عشق پدر و مادرته..، الیس:من کادوهامو میخوااااام😁 ادرین:خب اول از اون بیا شعمت رو فوت کن پریکوچولو... با مرینت بلندش کردیم چون قدش نمیرسید... مرینت:اول ارزو کن دخترنازم... الیس:چشمامو بستم و ارزو کردم و بعدش شعمم رو فوت کردم و مامانی و بابایی و بقیه واسم دست زدن.،، ادرین:خب حالا کادو... الیس:واااای میکروفون و هدفون🤩ممنون ممنون ممنون مممممممنوننننننن😍... ادرین:بقیه هم کادوهاشون رو اوردن که باز کنن و الیس هی ورجه وورجه میکرد،،، نگاهی به مرینت انداختم و در گوشش گفتم:مری جونمرالان شبه و الیس سرگرمه.،، _خب؟ _دوست داری توی این پارک جنگلی با هم قدم بزنیم؟ فقط *خودم و خودت؟* مرینت:البته بیا بریم... ادرین:دست مرینت رو گرفتم و با هم توی تاریکی شب داخل پارک قدم میزدیم.... مرینت:دست تو دست ادرین راه میرفتیم و سکوتی بینمون بود... فقط صدای جیرجیرک میومد... ادرین؟ _جونم؟ _خیلی خوشحالم خیلی زیاد.،، خیلی همه چیز خوبه... _درسته..دخترمون امروز ۶ساله شد،.. چشم روی هم گذاشتیم مثل برق و باد گذشت.... مرینت؟منو تو از زمان متولد شدنمون برای هم ساخته شده بودیم.،، چه زوجی میتونه از این همه سختی عبور کنه؟ _من فقط خودمو خودت رو دیدم که تونستیم اخرش بهم برسیم... ادرین:اولش که با یه ادامس شروع شد یادته؟😂 *کی یادشه؟فصل اول قسمت اخر😊* مرینت:اره یادش بخیر... ادرین:بعدش من عا*شقت شدم ولی یه هویت دیگه..، تو عا*شقم شدی،،، ۳سال دبیرستان اینو از هم پنهان کردیم... با هاکماث مبارزه کردیم...مادرم رو برگردوندیم... بعدش که کارن..، ۸ماه از هم دور بودیم... و بعدش هم بالاخره نوبت خوشیهامون شد... الیس اومد توی زندگیمون... مرینت:خیلی عجیبه به نظرت چرا عشق اینقدر قوی بود که باعث شد ما دست به هرکاری بزنیم؟ ادرین:من میدونم... _خب چرا؟ ادرین:چون "عشق حرف حالیش نمیشه"

❤پایان❤*لطفا نتیجه رو کامل بخونید عزیزان*
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود منم الان میرم با خیال راحت داستان بعدیت رو میخونم چون مشقام نوشتم😁😁😁🤣🤣🤣
خیلی عالیییییییییییییییییییییییییییییییییی بود 😍😍😍😍❤️❤️❤️❤️
راستی تو دختری یا پسر؟ فقط میخوام بدونم.
دخترررررر😂
اگه تو میراکلس رو مینوشتی من حتی یک قسمت رو هم از دست نمیدادم. میشستم تک به تک قسمت هاشو نگاه میکردم. تو خیلی خیلی استعداد داری.
وایی
مرسیییی🥹🫂
دارم برای بار ۶ می خونمش که دوباره گریه ام گرفت ای کاش تو میراکلس رو می نوشتی 🥺🥺🥺
امید وارم داستانی که می خوام شروع کنم به خوبی داستان تو شه 😍😍😍😚😚
واقعا ۶بار خوندیشششش؟؟؟؟؟؟🥲💔 مرسی قشنگ من
اره 😊😊
من فقط گریه کردم و در یک دقیقه تمام خاطرات لیدی و کت و آدرین و مرینت جلوی چشمام گذر کرد
اخی❤❤❤❤
😘
عااااااااالی گلم(عشق حرف حالیش نمیشه) چه کیووووت . ای کاش نونیسنده کارتون میراکلس تو بودی
مرسیی عزیز نظرلطفته:)
واییی اهنگ میراکلس با ریتم خوندم تو اتاقم میرقصیدم😍😍😂😂
اره اره اره💃💃💃
وایییی یکم از این استعدادتم به من بده من برم پارت های قبلی رو بخونم🥺❤
قربونت بشم اجی برو بخون😂
آجی میدونم یه کوچولو خودخواهانه هس ولی میشه توی داستان عشق گم شده یه شخصیت به اسم ارغوان بیاری یعنی خود من لطفا🥺🥺🥰❤🍓 اما اگه داستانت بهم میریزه اشکال نداره نزار عزیزم مجبورت نمیکنم🍓❤
اجی راستش من برنامه نداشتم چون داستان رو نوشتم توی دفترم،،،،اما یه کاریش میکنم واست اینکارو میکنم اگر خوشحالت میکنه💕
اجی جون پارت بعد رو بخون واست سوپرایز دارم
باشه آجی اما هرچی میزنم روی پروفایلت چیزی نمیبینم
اره اجی تو بررسیه