
اینم از پارت نه نظر بدین لایک کنین بازرس ثبتش کن😁😁
یک چیز خیلی عجیب دیدم...... کارینا زخمی و با بدن کبود اونجا افتاده بود سر و کلش خونی بود ترسیدم از ترس جیغ کشیدم که متوجه اون کاغذ توی دستش شدم سوجین یک طلبش را پاس کرد یعنی چی همش کار سوجین بود😐 خیلی عصبی شدم افتادم روی کارینا و نبضش رو گرفتم نبض نداشت مرده بود😭 خیلی ترسیدم سریع از اونجا فرار کردم یک دفعه گوشیم زنگ خورد یونگی بود
یونگی. : سلام چاگیا خوبی چیکار میکنی ا.ت: یونگیا ......... یو نگی......... نه خوب نیستم ( زدم زیر گریه) یونگی: چی شده ؟ چرا ترسیدی؟ ا.ت: بیا ااا .......پارک یونگی: اومدم اومدم نترس بیبی باشه؟ تو پارک خیلی گریه کردم همه چی رو به یونگی گفتم کلی دل داریم داد حتی گفت بیا کات کنیم سوجین داره به بقیه اسیب میزنه 🥲 ا.ت: نه تا تهش میجنگیم خب؟ یونگی : لجباز نباش ! بالاخره قبول کرد تا با سوجین بجنگیم .
(فردا ) فردا رفتیم مدرسه خیلی دلگیر بود نه کوک بود نه جی یی حالا دلگیرتر هم شد معلم خبر فوت کارینا هم داد سوجین خیلی باهام سرد برخورد کرد زنگ تفریح هم با تهیونگ و یونگی گذروندم تهیونگ و یونگی با هم دوست شده بودن 🙂 حالم خیلی بد بود مدرسه بدون جی یی و کوک دلگیر بود و مرگ کارینا دلگیر ترش میکرد
فردا حالم خیلی بد بود سردرد خیلی شدید داشتم باز با این حال رفتم مدرسه زنگ اول امتحان ریاضی داشتم زنگ سوم حالم خیلی بد بود زنگ سوم داشتم از پله ها میمومدم پایین سرم گیج رفت و از حال رفتم ولی یکی منو گرفت تنها چیزی که دیدم صورت ته ته بود بعد تو درمانگاه مدرسه بیدار شدم تهیونگ و یونگی نشسته بودن بغل دستم با کمک اونا رفتم خونه مدیر گفت که یک هفته نیا مدرسه تا بهتر بشی تهیونگ یا یونگی درساتو میارن
چهار روز بعد امروز رفتم مدرسه همه مشکی پوشیده بودن به جز سوجین خیلی مشکوک بود دیگه تصمیمم رو گرفتم و رفتم به پلیس سوجین رو لو دادم ولی انگار کار رو بد تر کردم فردای اون روز پای مادرم شکست و پس فرداش خواهر یونگی رو یک ماشین زد و الان تو کماست تو دست همشونم همون کاغذ رو گزاشته بودن 😨 منو یونگی تصمیم گرفتیم تسلیم شیم .رفتیم جلو خونه سوجین اینا تا خواستیم زنگ بزنیم گوشیم زنگ خورد تهیونگ بود تهیونگ
تیزهوشان قبول شده و داره میره و فقط خواسته بود ازم خداحافظی کنه چرا همه دارن میرن🥲 حالم خیلی بد شد که تهیونگ یک دفعه با یک چمدون گنده در رو باز کرد که ما رو دید خداحافظی کرد و موقع رفتن سوجین بغل گوشم گفت بزرگترین مانع هم رفت فقط موندیم ما دوتا یکی به یونگی زنگ زد و باعجله بدون هیچ حرفی دویید و رفت 😨
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ادامهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
بهترین ازین نمیشه خیلی خوبه داستانت🔮🤧
سلام عزیزم خسته نباشی
عالی بود
عالی بود
من منتشرش کردم 🙂💜
پارت بعد رو زود تر بزار لطفا
چشم🥺
ممنون😘😍
عالییی بود
مرسی کیوتم😁😊
عالی بود لاوم فقط لطفا پارتهارو طولانی تر بنویس😻💕
مرسی چشم
بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی 🥲🥲
مسابقه ی محله چشم میزارم🙂♥️
عالی پارت بعد 💖
چشم♥️🙂