10 اسلاید صحیح/غلط توسط: ایتاچی انتشار: 4 سال پیش 236 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان اومدم با پارت دو
خب امیدوارم از قسمت اول داستانم خشتون اومده باشه چون قراره حسابی باحال بشه😈البته چند قسمتی طول میکشه😓
......
ادامه از زبان آدرین:صبح با صدای زنگ بیدار شدم یکم که گذشت متوجه شدم بدنم کوفته هستش بعد یاد دیشب افتادم که روی صندلی خوابم برده بود.خودمو آماده کردمو با کیفم رفتم سر میز.بعد از صبحانه قبل رفتن دوباره از ناتالی پرسیدم میتونم حداقل برای کنسرت برم؟گفت: آدرین گفتم که هر وقت وقت پدرت خالی شد ازش میپرسم.با ناراحتی رفتم و سوار ماشین شدم.تو راه تقریبا نزدیک مدرسه بودم که لوکا رو دیدم که یه کیف تو دستش بود.به راننده گفتم وایسه وپیش لوکا پیاده شدم.باهاش دست دادم و گفتم سلام لوکا جایی میری؟گفت: سلام آدرین دارم میام به مدرسه شما!با تعجب گفتم پس جولیکا کجاست و چرا با دوچرخت نیستی؟ گفت : در جواب سوال اولت باید بگم جولیکا مدرسس و داخل مدرسه شما ثبت نام کردم و در جواب سوال دومت وقتی داشتم امروز صبح جولیکا رو میبردم مدرسه دوچرخم خراب شد.وقتی برگشتم مادرم بهم گفت که تو هم باید بری مدرسه من تو رو اونجا ثبت نام کردم!!
بازم از زبان آدرین: خوشحال شدم و گفتم پس خوبه تو همکلاسی جدیدم شدی.بیا تا باهم بریم.لوکا گفت منم خوشحالم و تشکر کرد و هر دو سوار ماشین شدن و حرکت کردن.تو راه آدرین یه بادکنک قرمز خالخالی تو دست یه بچه دید و دوباره یاد لیدی افتاد.بعد از یک دقیقه میپرسه لوکا تو کسیو دوست داری؟لوکا گفت :من...که آدرین تو حرفش پرید و گفت که معلومه مرینت.درسته؟لوکا گفت: من مرینت رو دوست دارم اما..آدرین گفت: اما چی؟لوکا: اما اون یکی دیگه رو دوست داره و خوشحالی مرینت برای من مهمتره.آدرین تعجب میکنه و دوباره هر دو ساکت میشن.لوکا سکوت رو میشکنه و میگه تو چی؟البته فکر کنم بدونم.کاگامی.آدرین میگه نه اون منو دوست داره ولی من عاشق یکی دیگه هستم😔.و دوباره سکوت. لوکا داشت با خودش فکر میکرد.شاید همونجور که من تو فکر لیدی هستم اونم تو فکر مرینت باشه.رسیدیم به مدرسه و پیاده شدیم.قبل از ورود به در مدرسه لوکا گفت: آدرین تو به کنسرت جگد استون میای؟ گفتم نمیدونم پدرم اجازه بده یا نه اما سعی میکنم بیام.لوکا گفت: شب قبل از کنسرت ساعت هفت بیا پارک کنار خونه مرینت.گفتم چرا؟
گفت باید باهات صحبت کنم.گفتم:راجب چی؟لوکا چند قدم رفت جلو بعد سرش رو به اندازه کمی برگردوند و به صورت زمزمه وار آروم گفت:مرینت!!!گفتم خب چطور؟ گفت خودت میفهمی.زمان حال بعد از معرفی لوکا از زبان لوکا:خوشحال بودم که به مدرسه اومدم اما بیشتر خوشحال بودم که پیش «مرینت» بودم😊. خلاصه زنگ خورد و مرینت اومد پیشم.من مرینت رو دوست داشتم اما بیشتر دوست داشتم که خوشحال باشه و خوشحالی اون با آدرین بود.آدرین هم از طرف دیگه اومد.هرسه الان پیش هم بودیم. یکم با هم در مورد چیز های معمول حرف زدیم.یکدفعه صدای جیغ بلندی رو شنیدیم. آقای داماکلیز از دفتر اومد بیرون و گفت :بچه ها همه برگردین خونه هشدار آکوما به صدا در اومده.از زبان مرینت:وقتی سه تامون اینو شنیدیم آدرین دست چپم و لوکا دست دست راستمو گرفت و سه تایی دویدیم.یه نگاه به کیفم انداختم.از نگاه تیکی میشد خوند که باید تبدیل شم.
از هم جدا شدیم و هر کدوم به یه سمت رفتیم.رفتم توی کوچه تبدیل شدم و رفتم روی یه ساختمون دنبال شرور میگشتم.پیداش کردم.خواستم یویو رو بندازم که از پشت یه دفعه کت نوار گفت:سلام بر کفشدوزک بانو🐞.گفتم سلام کت شرور رو پیدا کردم بدو بریم.رفتیم و رسیدیم.اون شرور یه زن بود.یه چیز خیلی عجیب شنیدم.اون زن به هر نفر که میرسید یه گرد طلایی به سمتش میپاشید و ازش یه سوال میپرسید.قسمت عجیبش این بود که همش یه سوال میپرسید و همه جواب میدادن.سوالش خیلی عجیب بود.میپرسید تو بودی که بچه منو دزدیدی و همه جواب نه میدادن.مثل اینکه اون زن بچش دزدیده شده بود.رفتیم و گفتیم آهای با کردم چکار داری؟البته خودمم برای اون مادر ناراحت بودم.شرور گفت:لیدی باگ کتنوار من فقط یه معلم سادم که تو دبیرستان درس میده چه گناهی کردم که بچم رو دزدیدن؟از زبان کت:بعد از گفتن این حرف لیدی یکم ناراحت شد و با ناراحتی گفت :اون خانم بوستیس!! منم کمی ناراحت شدم بلاخره اون بچه معلممون بود. یکدفعه لیدی گفت اما تو شرور شدی این اصلا کمکی به تو نمیکنه.بعد شرور گفت : من حقیقت یاب پسرم رو پیدا میکنم و معجزه گر هاتون رو به ارباب شرارت میدم.بعد از داخل کیسش یه مقدار گرد آورد بیرون و به سمت ما فوت کرد.لیدی گفت کت مراقب باش اگر از اون گرد استشمام کنی هویتت رو ازت میپرسه!
رفتیم عقب و دور شدیم.کت گفت بانوی من اون از گرد هم به عنوان دفاع و هم به عنوان حمله استفاده میکنیم پس نمیتونیم بهش نزدیک شیم.لیدی سرشو تکون داد.کت دوباره گفت: فکر کنم اگر یه کم شانس برامون بیاری هویت هامون لو نرن.از زبان لیدی:گفتم دلقک جون تو هم اگر پنجتو اماده کنی میتونیم هویت هامون رو نگه داریم.کت گفت:البته زیادم بد نیست بفهمم زیر اون نقاب کیه که دل همه ی گربه هارو از جمله این جانب برده.گفتم مزه نریز و بعد گفتم لاکی چارم.و یه مجسمه اژدهای کوچیک افتاد تو دستم. کت گفت:نگو که قراره باهاش پرواز کنیم باگابو.گفتم باگابوی شما باید بره. زود بر میگردم.موقع رفتن بهش نگاه کردم که داشت پوکر فیس نگاه میکرد.یکم خندیدم و رفتم سمت خونه.معجزه گر اژدها رو برداشتم و رفتم.قبل از رفتن خودمو تقویت کردم و با دوتاشون تبدیل شدم و شدم لیدی دراگون .رفتم پیش کت که روی یه پشت بوم نشسته بود.داشت شعر «یه گربه بدون لیدیش فقط گربه ولگرده رو میخوند»(قسمت کت بلانک)بهش گفتم اما من پیشتم توی گربه ی ولگرد نیستی.بلند شد و با لبخند گفت:ممنون مای لیدی.تو راه دورمون یه گردباد کوچیک در حدی که گرد طلایی بهمون نرسه درست کردم.بعد از نابود کردن کیسه و گرفتن آکوما👈:خانم بوستیه با ناراحتی گفت ممنون لیدی باگ و کت نوار.یهو پدر سابرینا اومد و گفت:خانم با ما به اداره پلیس بیاین به احتمال زیاد بچتون رو پیدا کردیم.خانم بوستیه با خوشحالی گفت ممنون و با پدر سابرینا به اداره پلیس رفت.بزن قدش.قبل رفتن کت گفت :مای لیدی تو نگهبانی مطمئنی که نباید هویت همو بدونیم؟گفتم نمیدونم کت شاید الان نه اما شاید یه روزی وقتش برسه و یه لبخند کوچیک زدم.گفت حداقل میشه برای آخر هفته بیای روی برج ایفل؟اممممم باشه کت فعلا و رفتم.
برگشتم خونه البته از در ورودی رفتم موقعی که خواستم برم تو اتاقم مامانم گفت مرینت یه بسته برات اومده.رفتم بالا و یه جعبه ی دراز دیدم.بازش کردم و گیتار جگد رو دیدم.واییی تیکی یادم رفته بود گیتار،کلاه،عینک،لباس،طرح روی آلبومبدبخت شدم تیکی.تیکی.تیکییییی.کجایی؟یهو دیدم روی میزمه و بیحال نشسته.وای ببخشید یادم رفته بود ویه ماکارون بهش دادم.تیکی بنظرت چکار کنم؟؟؟؟؟؟ مرینت بهتره از الان شروع کنی.راست میگی تیکی من دوهفته وقت دارم.اول رفتم سراغ طرح آلبوم.بعد از سه ساعت کار با تبلت و گوش دادن به آهنگ درست شد.مثل طرح قبلی بود اما ژست جگد فرق داشت و دو تا صاعقه دو طرفش گذاشتم.
یه هفته بعد زمان قرار:زمان آروم برام میگذشت تا دوباره لیدی رو ببینم.تو این هفته بجز خانم بوستیه کس دیگه ای شرور نشده بود.برج ایفل رو یک ساعت تزیین کردم.بلاخره مای لیدی اومد.سلام کت.سلام کفشدوزک بانو.این گربه ی ولگرد رو خوشحال کردی که تشریفتون رو آوردین و یه رز بهش دادم.قبل از اینکه حرفی بزنه گفتم لطفا قبول کن و گربتو خوشحال کن.از دستم گرفتش و گفت ممنون.نشستیم روی لبه ی برج.گفت مای لیدی هویت ما...که پریدم تو حرفش و گفتم کت تو حال منو درک می کنی چون تو منو دوست داری اما من ..که دستش رو گذاشت رو دهنم و گفت:باشه پس می تونم بپرسم کسی که دوسش داری کیه؟گفتم اگر بگم ممکنه لو بریم😔.گفت باشه و پاشد نیم نگاهی بهم کرد.یه قطره اشک از گونه اش اومد پایین.گفتم کت من.که گفت خوشحالم که اومدی و پرید و رفت.منم با ناراحتی بلند شدم و رفتم.وقتی رسیدم تیکی حتی یه کلمه نگفت انگار میدونست که ناراحتم.گفتم تیکی حالا که اینقد کت رو بخاطر آدرین ناراحت کردم باید حسمو به آدرین بگم.نظرت در مورد فردا چیه.خوبه مرینت اما فردا تو مدرسه؟نه تیکی الان به بچه ها میگم که فردا بعد از مدرسه قرار بزاریم.
هنوز یکم حالم بد بود اما نشستم تا عینک جگد رو درست کنم.از زبان آدرین:از اونجا پریدم و رفتم سمت خونه.این حرفش که من یکی دیگه رو دوست دارم مدام و مدام تو گوشم میپیچید.رسیدم و سریع گفتمPlag claws in و رو تخت دراز کشیدم.میخواستم ازش متنفر باشم میخواستم عکساش رو پاک کنم اما نمیتونستم.هنوز عاشقش هستم.تصمیم گرفتم هر وقت تونستم تعقیبش کنم و بفهمم اون کیه.اون کیه که دل منو برده.اون کیه که همین دلو شکونده.اشک تو چشام بود اما نمیریختن.
پایان امیدوارم خوشتون اومده باشه اگه خوشتون اومد سعی میکنم زود بعدی رو بزارم
نظر بدین نظر های شما گرانبها هستش تا قسمت بعد خدانگهدار فقط اینو بگم بخاطر امتحانات احتمال داره دیر بشه
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
تنها چیزی که می خوام بگم، اینه که عالی بود داستانت، و زود زود زود زود... پارت بعدی رو بزار لطفا🤞💙