
سیلام بچه ها منم تیا نه چان این اکانت دومم هست توش داستان یین یانگ و میزارم
خوب بزارید این توضیحات و بگم دیگه بریم واسه داستان اول از همه شخصیت اصلیمون که ویلن هم هست که قرار نیست اسمش و بگم ولی ایموجیش🖤هست و نقش بعدی که نقطه مقابلش هست اونم اسمش نمیگم🤍هست که خواهر نقش اصلیه و برای پدر و مادرشون هم که خیلی تابلو 👨🏻👩🏻اینهاس بریم جلو بقیه رو میگم
یه افسانه! انقدر شنیده بودمش که شمارش از دستم در رفته بود. حتی تو اخرین لحظاتم ولم نمیکرد. روش کشتن افراد گناهکار تو جایی که من زندگی میکنم به اندازه کافی وحشیانه هست ولی این قضیه برای دختر ها و زنانی که مجرم هستند بدتر هم میشه. اینجا براشون فرقی نمیکنه ادمی که میمیره چند سالشه مهم این هست که به اندازه کافی زجر کش بشه، مثل اینکه اینجا اخر خط منه؛ هنوزم دلم نمی خواد اینطور بمیرم کاش میتونستم یه بار دیگه اون کت و شلوار طوسی رو بپوشم و تو شهر با اسم یه پسر قدم بزنم، چقدر خجالت اور! من دخترم و دلم واسه استایل مردونم تنگ میشه نه واسه کفش و لباسای دخترونه. این ثانیه های اخر وحشتناک کش میاد امیدوارم موقع مرگم اینطور نباشه. مردی که مسئول کشتن من بود بعد خوندن داستان گفت امیدواریم مرگ تو سبب خشحالی خدایان این سرزمین گردد. اگه دستام بسته نبود مطمئن میشدم اونم کادو پیچ شده برسه به دست خدایان. امد جلو و رو سرم دست کشید : تا بحال هیچکس موقع اعدام انقدر ساکت نبوده. بعد موهای کوتاهم و کشید و ادامه داد شرمنده ولی تو با این سرنوشت به دنیا امدی.
به یکی از سربازا گفت دهنم رو باز کنه و با یه حالت مهربانانهای که ازش حالم به هم میخورد گفت اینم از جایزه خانم بودنت، حرف اخری داری؟⚪این حیونای عوضی همیشه همین طوری بودن همه مردم شهر اینجا جمع شده بودن تا مرگ یه دختر ۲۳رو ببینن لعنت به همتون به روز از لای جمعیت داشتم رد میشدم که یک صدایی مثل کتک زدن امد سرم و گرفتم بالا اون پیر خرفت دست رو خواهر من بلند میکنه. چرا من با این سنم باید همچین چیزایی رو تجربه کنم؟⚫به محض اینکه دهنم باز شد با یه لبخند تمسخر امیز گفتم مطمئن میشم بعد مرگم روحم این شهر رو نفرین کنه! محکم زد تو صورتم و بعد با پاشنه پا کوبید تو تیغه بینیم. لعنتی خیلی درد داشت ولی از طرفی تو عصبانی کردنش موفق شدم تا به خودم امدم دیدم همه زمین پر خونه. یهو یک نفر از خط مشخص شده زد جلو. اون موهای سیاه و موج دارش و اون خال روی چونهش و قد ریزه میزش راحت میشد فهمید خواهر کوچیکمه.
اون مردک چندش رفت طرفش، میدونم قیافه خواهرم ناتوان میزنه ولی بهش قدرتی که نیاز داره رو دادم اما اینجا نمیشه درگیری راه انداخت وگرنه اونم تو بد وضعیت گیر میکنه، البته میتونه بدون درگیری رخی نشون بده فقط میترسم هل کنه یادش نیاد باید چیکار کنه. اخ لعنتی کل صورتم درد میکنه حتی فکر کردن به اینکه باید این درد، تازه چند درجه بدتر تو تمام بدنم حس کنم میترسونتم. داد زدم : اینجا چیکار داری برو نمیفهمی کجا پاتو گذاشتی. اخمی که تو ابرو هاش کشید ترسوندم ولی بعدش ناخوداگاه یه لبخند زدم. اون مردک عوضی با یه لبخند تمسخر امیز گفت خواهرت درست میگه باید جایگاهت رو به عنوان ' زن ' بدونی. ولی اون حتی نگاهشم نکرد فقط از پله ها بالا امد و به یه دستمال صورتم و پاک کرد
خب بچه ها این مثل قسمت اول بوروتو بود من از خیلی جلوتر یه کم براتون نوشتم
بزارید اینطوری بگم این تو این داستان هی باید از چند پارت قبل بخونید چون هی میریم جلو هی میایم عقب
قراره اینجا تو اکانت دومم بن بست نور و یین یانگ و بزارم هر هفته یک پارت از هر کدوم البته امتحانای ترم نزدیکه پس میدونم اگه دیر و زود بشه درک میکنید😊
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من فسیل شدم
هعی...
عالی بود تیا چان.
فقط میگم کونوها چی شد؟؟؟؟؟؟؟
راستی نت داستان کونوها را دنبال میکردم فقط اسمم رو عوض کردم همین دیه.
کونوها چی شددددد؟
این داستان هم خیلی قشنگههههههههه
چشم زودی میزارمش😔
مرسیییییی❤
عر چه خوب شخصیت اصلی ویلنه راستی کونو ها هم اینجا ادامه میدی؟ یا نه تو همون اکانت اولت ادامه میدی؟ 😐
اریگاتو😊نه کونوها رو اونور میزارم✌🏻😐
تیا نه چان کسی درکت نمیکنه😐💔
بجز من که خودمم مث توعم😐💔
برا چی؟😂💔😐
داستانام رد میشن یدونشون هم تایید نمیشه حالا دلیلشو میخوای؟چون فیک مثبت ۱۸ بی تی اس نیست🙄👌
بلی اجی میشیم فقط میشه خودتون رو معرفی کنید من ستایش ملقب به تیا ۱۵ ساله می باشم😁