ناظر عزیز و محترم لطفا منتشرش کن🙏💕 بچه ها ببخشید دیر شد امتحان داشتم ولی بجاش براتون زیاد نوشتم🐞🐾
حرفي نزدم مامان پتو رو از روي تختم برداشت و انداخت روم و اروم گفت:قر.بو.نت برم چه زود بزرگ شدي.نور افتاب دقيقا توي صورتم افتاده بود که چشامو باز کردم.نگاهي به ساعت کردم 6 صبح بود ولي نميدونم افتاب از ک.ج.ا.ش بود حاضر شدم و رفتم.
همين که داخل شدم..جولیکا و الیا و رز به سر و کو.لم پر.يد.ند.گفتم:اروم باشيد الان همه ميفهمن...
جولیکا بو..سه.. اي به گو..نم زد و گفت:مبـــا.ر.که»
جولیکا خوشحال بود از قرار معلوم حال جیم خيلي بهتر شده بود ...
جولیکا:خب تعريف کن ديگه.
کل قضيه رو تعريف کردم..اما که حرف هاي ما رو ميشنيد گاهي حرف هايي ميزد که حس ميکردم ح..س..و..دي.ش ميشه.
9 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
41 لایک
خیلی جلب
بعدی رو بذارررررررررررررررررررررررررررر
صبر کن
داستان خیلی جالبه و فان انگار توی ایرانن😂❤
در کل عالی بود😃❤
وای اره من هر داستان میراکلس که میخونم مرینت رو با روسری تصور میکنم🤣🤣🤣🤣
😂😂
😂🐞
مرسی
خیلی خیلی خوب بود آجی جون
مرسیییییییی اجی
خیلی عالی بود
ممنون
به داستانم یک سر بزن
باشه
واییییییییی عالیییی بود بعدی رو بذار ببخشید دیر اومدم خواب بود
ممنونننن اجو
عالی بود
پارت بعدی رو زود زود بزار
مرسی
عالیییییییییییی♥♥
مرسییییی
خیلی خوب بود
مرسی
زود به زود بده من بخاطر داستانت هر ۵ دقیقه گوشیمو چک میکنم
چشم الان میزارم