
اینم از پارت هشت بازرس ثبتش کن 🤭🙂
دست خیلی پهن داشت طوری که جلو چشمام هم گرفته بود پس فکر کنم پسر بود سعی کردم فرار که خیلی سفت تر منو به خودش چسبوند یک دستش رو دور کمرم حلقه کرد چقد داغ بود ....... دستش رو از دور کمرم برداشت اروم شدم همینطور که دستش روی چشمام بود یک ورقه کاغذ گزاشت تو دستم و سریع دوید و رفت طرف یک ماشین تا اومدم ببینمش رفته بود
کاغذ رو باز کردم توش نوشته یکی طلب سوجین نمیدونم بترسم یا خوشحال شم😐 یک دفعه یک نفر زد به شونم با ترس برگشتم نگاش کردم تهیونگ بود تهیونگ: کی رو دید میزنی کلک😂 ا.ت: چی ها هیشکی به خدا (هیچی بهش نگفتم) تهیونگ کمکم کرد تا بلند شم و تا خونه همراهیم کرد و رفت انگار نه انگار دیروز اتفاقی افتاده باشه🙂
از زبان تهیونگ (برگشت به دیروز موقعی که تهیونگ کنار کشید) لعنتی خاک تو سرت کنن پسر چرا کنار کشیدی الان ا.ت فکر میکنی عشقت انقدر ها هم مهم نبوده برات ... تمام شب به فکر ا.ت و اون کار مسخرم بودم از یک طرفی هم خوشحال شدم برای اولین بار تو زندگیم دلم برای یونگی سوخته بود و اونجوری یکم انگار یونگی رو خوشحال کردم در محکم باز شد صددرصد سوجین بود در اتاقمو باز کردم رفتم پایین بلهه خودشه سوجین بود ولی یک دقیقه هم نشست با من و مامان سریع رفت بالا تو اتاقش رفتم دنبالش مامانمون : هوی چتونه 😐 در زدم و با گریه گفت بیا تو 😭 رفتم در باز کردم رو تخت خوابیده بود و گریه میکرد😭 بلندش کردم . یک کار خیلی عجیب انجام داد و اومد بغلم تا حالا اینکارو نکرده بود حتی وقتی بچه بودیم 😭 تو بغلم گریه میکرد و منم سفت گرفته بودمش انقد گریه کرد که خوابش برد ولم خیلی براش سوخت گزاشتمش توی تخت و خودم هم نشستم پایین تختش و موهاش رو ناز کردم تا خودم هم خوابم برد یکی دو ساعتی خوابیدم نا یک دفعه گوشیم زنگ خورد . امروز چه اتفاق های عجیب میفته جی یی بود جواب دادم جی یی با گریه : تهیونگا هق هق😭😭 تهیونگ: چیه چی شده چرا گریه میکنی جی یی: کوک و خانوادش دارن میرن بوسان اونجا خونه خریدن 😭😭😭 تهیونگ : چی داری میگی یعنی چی؟ جی یی : الان بیا خونه کوک اینا منم دارم میرم 😭 تهیونگ: باشه باشه . خب اینم از پارت تهیونگ❤️
از زبون سوجین🙂🖤 (برگشت به دیروز همون موقع که سوجین هم رفت) با بغض اومدم خونه پدر ا.ت رو در میارم تا اومدم خونه مامانم داشت تلوزیون میدید تا در رو بستم تهیونگ سریع اومد پایین یک ذره هم نشستم سریع رفتم بالا تو اتاقم و درو بستم افتادم رو تخت و گریه کردم تهیونگ در زد حوصله نداشتم پس گفتم بیا تو اومد تو بلدم کرد یک کار عجیب انجام رفتم تو بغلش و زار زار گریه کردم 🥲تا حالا این کار رو انجام نداده بودم سفت بغلم کرد انقد گریه کردم که خوابم برد 😭 ولی فهمیدم منو گزاشت رو تخت یک ساعت دیگه گوشی تهیونگ زنگ خورد بلند شد و با عجله و نگران از خونه زد بیرون بیدار شدم و زنگ زدم به بابام 🙂 سوجین : سلام بابا خوبی بابای سوجین : سلام دخترم خوبم مرسی . چیزی شده چرا بغض داری ؟ سوجین :(همه اتفاق ها رو تغریف کرد) بابای سوجین : یک انتقام از این دختره کی بود ا.ت میگیرم که دختره منو ناراحت کرده . اینم از پارت سوجین ❤️🥲
(ادامه اسلاید ۲) خیلی خسته بودم پس خوابیدم 🙂 ( یک هفته بعد) ( یک هفته تعطیلات زمستونی داشتن) صبح زو پاشدم و گوشی رو چک کردمو جی یی پیام گزاشته بود جی یی : سلام ا.ت من امروز فهمیدم نمیتونم بدون کوک زندگی کنم با خانوادم تو بوسان همون محله کوک اینا خونه خریدیم دارم میرم اونجا خداحافظ دوست یک ماهه من ❤️🥲 خیلی نا راحت شدم بلند شدم و سریع رفتم سمت خونه جی یی اینا داشتن کارتن ها رو میزاشتن تو ماشین کلی تو بقلم گریه کرد خیلی ناراحت شدم تهیونگ هم بود منو تهیونگ با هم برگشتیم تو راه یک دفعه چشم به خونه کارینا اینا افتاد رفتم و دوباره در زدم باز همون زنه در رو باز کرد زنه : باز تویی ا.ت : بله کارینا اومد خونه؟ زنه : نه گفتم اون زیاد اینجا نمیاد ا.ت: پس کجاس ؟ زنه: اه چقد سوال میکنی چمیدونم کجاست . و درو سریع بست در اون انباری رو دوباره باز کردم و یک چیزی خیلی عجیب دیدم..............
لایک و فالو فراموش نشه❤🤍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
ج.چ : ۱۴
پارت بعدی کیوتی 💖🥺
پارت بعدییییییب 😂😂😂 نظر همیشه گیم 😂😂😂😂😂😂😂
سلام گلم خسته نباشی
عالییییی بود
ج چ : ۱۴ سالمه
فضولی نباشه ولی تو چند سالته ؟ ( اگه دوست داشتی جواب بده )
خیلی قشنگه میشه زودتر پارت بعدو بزاری؟
چشم 🙂
خیلی خوب بود مثل همیشه 💙😁
مرسی صوییتی🤍🤭