سرنوشت عشق ۸(بیا داخل)

معرفی رو اینجا میگم بالا جا نشد :پارت ۸ برای بعضیا شاید دوباره بیاد و اسلاید های ۵ و ۶ اونا عجیب باشه من خودم نمیدونم چرا اونطوری شد و برای بار دوم هست مینویسم چون رد شد دلیلش هم غلط املایی شد آخه خدایی به خاطر غلط املایی رد میکنن اونم هیچ غلط املایی نبود سانسور کرده بودم که منتشر شده که غلط املایی گرفتن😒

🐱⭐مرینت رفت و من پشت سرش میرفتم یهو دیدم جلوی یه کافه نگه داشت پیاده شده میکروفون رو فعال کردم از پشت شیشه هم به مرینت یواشکی نگاه میکردم یهو یکی اومد جلو مرینت نشست 🐞⭐اون فرد آردین بود چشام داشت از حدقه میزد بیرون خواستم برم 👤سلام بشین باید با آدرین فاصله بگیری 🐞چی چرا لابد باید ز*ن تو هم بشم امر دیگه؟ 😶👤اگه فاصله نگیری به همه میگم با*ردا*ری 🐞بگو برام مهم نیست 👤و آدرین رو محو و نابود میکنم 🐞ولی تو نمیتونی ...👤ولی نداره فقط فاصله بگیر تا لو نری 👤میتونی بری 🐞⭐با ناراحتی بلند شدم رفتم سوار ماشین شدم 🐱⭐هیچ‌ کدوم از حرف های مرینت و آدرین رو نشنیدم اینگار میکروفن کار نمی‌کرد عصبانی شده بودم کم مونده بودم برم اردین رو بکشم آخه اون با مرینت چیکار داشت نکنه تحدی*دش کرده مرینت داشت میرفت منم راه افتادم تا گمش نکنم دیدم داره میره سمت خونه زود گاز دادم تا زود تر از مرینت برسم خونه تا شک نکنه 🐞⭐داشتم میرفتم خونه تا برا آخرین با با آدرین وقت بگذرونم چون باید از فردا باهاش سرد رفتار کنم تا ازم راحت جدا شده با اینکه برام سخته ولی مجبورم 🐞⭐رسیدم خونه در رو زدم 🍓بله؟! 🐞منم مرینت🍓 بله بفرمایید 🐱سلام خوش گذشت 🐞عا چی اره خوش گذاشت چند روز بعد: 🐞آدرین میشه بریم شهر بازی 🐱ام اخه 🐞تورو خدااا 🐱باشه بزار برم لباسام رو عوض کنم بیام 🐞باش منتظرم 🍓شما چرا زود زود میرین بیرون اها اره فهمیدم😜😝 (عجب مادر شو*هر پایه ای)🐞نه نه فقط.. 🐱من اومدم بریم 🐞اره اره بریم 🐱مامان کم اذیتش کن 🍓باشه باشه 🐞آدرین زود باش 🐱من رفتم خداحافظ 🐞بیا بیا 🐱اومدم

🐞⭐داشتم گاز میدادم کم مونده بودیم تصادف کنیم ولی آدرین داشت سکته میکرد🐱چیکار میکنی اروم 🐞یوهووووووووو با داد ادامه دادم ببین اون روز سرعت میرفتی من زهر ترک شدم خوبه ⭐🐱رسیدیم پیاده شدیم مرینت برا اولین بار دستم رو گرفته بود ولی صد تا سوال تو مغزم بود واقعا مرینت نمیخواد در باره اردین بهم بگه؟نکنه تح*دیدش کرده با من نباشه من زندگی بدون مرینت رو نمیخوام زندگی بدون ع*ش*قم برابر با مرگ هست(اونقدر بدم میاد بعضیا اینطوری حرف میزنن🤢🤢)🐞بدو بیا ترن هوایی 🐞⭐ هم خیلی خوشحال هم خیلی ناراحت بودم 🐱⭐خیلی داشت خوش می‌گذشت داشتیم میرفیم سوال ماشین بشیم که یهو..... (دستم شکست)

مرینت اومد 👩‍❤️‍💋‍👨 منم همراهیش کردم خیلی خوب بود فک کنم ۳ دقیقه همون طوری مونده بودیم که مرینت ازم جدا شد 🐞آدرین خیلی خیلی ممنونم🫂🐱برای چی 🐞همه چی 🫂 و رفتم و سوار ماشین شدم و رفتیم خونه گفتم میرم لباسام رو عوض کنم و رفتم اتاق بدون اینکه لباسام رو عوض کنم رفتم تو حیاط بارون می‌بارید دوست داشتم همراهش گریه کنم که یهو ...از زبان آدرین (من چقدر کرم دارم😁😈)رفتم تو اتاق پیش مرینت که دیدم رفته تو حیاط زیر بارون و داره همراهش گریه می‌کنه میدونستم چرا برای اینکه خوشحال بشه رفتم و از پشت ب*غ*لش کردم برگشتم سمتم گونه اش رو پاک کردم 🐱چرا گریه میکنی ؟(آدرین می‌دونه ولی نمی‌خواد به مرینت بگه که میدونم)🐞یهو همراه این بارون گریم گرفت نمیدونم چرا 🐱چیرو مخفی میکنی این ۴ روز (از وقتی پیام اومده)🐞من من چیزی رو مخفی نمیکنم و رفتم داخل دیگه بغضم ترکید و شروع کردم به گریه کردن در حال رفتن به اتاق بودم که 🍓مرینت حالت خوبه 🐞 بله و رفتم اتاق درو بستم و نشستم پشت در و گریه کردم 🐱یه ساعت گذشت خواستم یکم تنها باشه تا شاید آروم شه مرینت خیلی ناراحت بود البته میتونم بفهمم چرا رفتم دم اتاق دستگیره رو پایین دادم که دیدم قفله🐱مرینت عز*یز*م منم در رو باز کن🐞......🐱مرینت جواب بده بهم از زبان مرینت قبل از اینکه آدرین بیاد :خوب بود نیاز به تنهایی داشتم و آدرین هم یک ساعت بود نیومده بود و من دیگ حالم خوب شدن بود اومدم پاشم برم سمت تخت که سرم گیج رفت و هیچی نفهمیدم(بیهوش شد اونقدر گریه کرده بود🥺)🐱مرینت میدونم ناراحتی فقط بگو خوبی ...مرینت ....مرینتتتتت🐞.....

تاخخخخخخ(در رو شکست صدای بهتری پیدا نکردم😐😶)🍓چیشده چرا در رو می‌شکنی بدون توجه به حرف مادرم رفتم داخل و دیدم مرینت بی هوش افتاده رو زمین و صورتش خیسه فهمیدم گریه کرده(نه میخواستی دیجی بیاره برقصه 😑😒)بلندش کردم و زود بردم سمت بیمارستان رسیدم و رو به تختی مرینت رو گذاشتم دکتر رفت داخل و بعد نیم ساعت اومد بیرون چرا اینقدر طول کشید؟🤨دکتر :آقای گرست خانم شما خوبه ولی همینطور که میدونید در این دوران نباید زیاد فشار عصبی بهش وارد بشه یا زیاد غمگین بشه پس لطفا بیشتر حواستون بهش باشه دکتر رفت و من رفتم سمت اتاق مرینت بیهوش بود رفتم کنار تختش نشستم 🐱چرا اینقدر ناراحت میشی دیگه نمیذارم اینقدر ناراحت بشی ولی باید بدونم که اون بچه از کی هست پس راه افتادم به سمت بیرون داشتم میرفتم که یکی گفت وایسم برگشتم دیدم مرینته که بهوش اومده 🐱حالت خوبه 🐞 خوبم (با لحن تند گفت)🐱چرا اینطوری حرف میزنی 🐞حرف زدم مگه چشه خوشت نمیاد برو ه*ر*ی 🐱مرینت حالت خوب نیست انگار این چه حرفیه 🐞حال ندارم باهات حرف بزنم برو بیرون 🐱مرینت حالت خوبه چت شد تو 🐞گفتم برو بیرونننننننننننن 🐱رفتم بیرون نمیدونم دلیل اونطور برخورد کردن مرینت چی بود و نمیدونم از کی با*رد*ار*ه وکی قراره بهم راجب موضوع آردین بهم بگه اصلا قراره بهم بگه یا نه به این موضوعات داشتم فک میکردم که ....

گوشیم زنگ خورد برداشتم 🍓آدرین چیشد؟مرینت خوبه؟حالش چطوره؟چیزیش نشده؟بهوش اومده؟...🐱مامان آروم باش نفس بگیر اره مرینت خوبه بهوش هم اومده 🍓کی میایین؟🐱دکترش گفت بعد از تموم شدن سرم می‌تونه بره 🍓باشه پسرم برو پیش مرینت خداحافظ 🐱خداحافظ میخواستم قطع کنم که دیدم... از زبان مرینت از وقتی آدرین از اتاق رفت بیرون :نمی‌خواستم سر آدرین داد بزنم ولی مجبورم بودم چون.....(به همین زودی نمیگم😃😁) تو این چند روز آردین هی بهم زنگ میزد و می‌گفت باید از آدرین فاصله بگیرم و من هم همین کار رو میکردم ولی آدرین نمیداشت گوشیم زنگ خورد🐞الو؟👤بیا جلوی در بیمارستان 🐞تو از کجا میدونی من تو بیمارستانم؟👤گفتم بیا جلوی در پارک روبرو و تلفن رو قطع کرد از اتاق زدم بیرون که آدرین اومد سمتم 🐱 مرینت سرمت تموم نشده بود چرا اومدی بیرون 🐞لازم نمیدونم توضیح بدم 🐞⭐اصلا نمی‌خواستم با آدرین اینطوری رفتار کنم ولی اینطوری باهام سرد میشد و براش راحت تر بود ولی برای من سخت 🐱مرینت دیگه اینطوری نمیشه باید باهم صحبت کنیم همین الان و دستم رو گرفت 🐞من کار واجب دارم برم زود میام و دویدم سمت در و آدرین نتونست بیاد(موندم چرا نتونست 😐)گفت اونطرف خیابون داشتم رد میشدم که چشمام سیاهی رفت 🐱مرینت یک ساعت بود رفته بود نگران شدم و بهش زنگ زدم 🐱الو؟🗣️سلام 🐱سلام گوشی مرینت دست شما چیکار می‌کنه ؟🗣️نشناختی نه؟ نباید هم بشناسی من با مرینت تصادف کردم و من آشنا هستم 🐱تو..کی هستی ؟🗣️من بابای ب-چ*ه مرینتم!😈(برین برای نتیجه برای خودتون خوبه)