10 اسلاید صحیح/غلط توسط: رزیتا انتشار: 4 سال پیش 156 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان اینم از پارت دوم
خب دوستان این پارت یک داستان یادم نمیاد قسمت قبلی کجا تموم شد از یه جایی شروع میکنم دیگه خب بریم سراغ داستان
از زبان مرینت: رفتم خونه به مامانم سلام کردم و رفتم تو اتاقم که دیدم یه جعبه رو میزمه که مال من نیست ولی خب خیلی خسته بودم و رفتم خوابیدم
از زبان آدرین : رفتم خونه و رفتم تو اتاقم که یه جعبه رو میزم دیدم که مال من نیست اما خب خسته بودم برای همین رفتم و خوابیدم
چند ساعت بعد
.
.
.
از زبان مرینت : بلند شدم مامانم گفت میره بیرون خرید منم رفتم ببینم اون جعبه هه چی بود بازش کردم یه گوشواره بود همین که مردمش تو گوشم یه موجود عجیب ازش آمد بیرون ترسیدم و جیغ کشیدم و هرچی دم دستم آمد بهش پرت کردم و اون گفت آروم باش مرینت اسم من تیکی من یه کوامیم منم گفتم وای حرفم میزنه اون همه چی توضیح داد که من از این به بعد یه قهرمانم و اینا منم که دهم یه متر که چه عرض هزار متر باز شده بود😂 از تعجب
از زبان آدرین بلند شدم و اون جعبه باز کردم و دیدم یه حلقه توشه همین که مردمش دستم یه موجود عجیب ازش آمد بیرون سریع بدون اینکه فرصت حرف زدن بده همه چی رو توضیح داد بعد یک مرتبه گفت حالا زود باش بگو کممبر من کو من گفتم اسمت پلگ بود دیگه پس پلگ تو فقط کممبر میخوری گفت اگه نمی خوردم که نمیگفتم بهم بده رفتم برایش آوردم باورم نمیشد میگفت حالا منو عشقمو تنها بزار باهاش قرار دارم گفتم حتما امر دیگه ای ندارید خندید و گفت نه
برمیگردیم از زبون مرینت : گفتم تیکی. اگه من قهرمانان پس شرورا کجام نباید الان با اونا بجنگم گفت نگران نباش مرینت قبل از جنگ من همه چی رو به تو یاد میدم و اینکه ارباب شرارت که دشمن ما به حساب میاد فعلا قسط شرور کردن کسی رو ندارم پس نگران هیچ چیز نباش گفتم باشه و رفتم بیرون یکم با شهر آشنا شم هر طور فک میکنم شهر برام آشنا نیست انگار مامانم بهم دروغ گفته بود ولی من بهش اعتماد دارم هر چی نباشه مامانمه ( از زبان راوی: جون عمت) داشتم قدم میزدم برا خودم ( بچه ها آدرین هم آمده بیرون قدم بزنه ) که با یه پسر رو به رو شدم یکم فکر کردم و فهمیدم همون پسره همکلاسیمه الان که دقت کردم تو چشماش محو شده بودم انگار عاشقش شده بودم
از زبان آدرین : یهو به یه دختره بر خوردم دقت که کردم دیدم اوه درسته اون مرینته هم کلاسیم رفتم خودمو بهش معرفی کردم و اونم گفت خوشبختم البته با لکنت خودتون دیگه می دونین دیگه و خداحافظی کردیم
از زبان مرینت برگشتم خونه مامانم هنوز نیومده بود منم که حوصلم سر رفته بود دوباره رفتم بیرون این دفعه رفتم باشگاه دلم میخواست بوکس کار کنم رفتم برای خودم تمرین کنم که متوجه شدم تمرین نمیخوام خیلی آسون بود انگار قبلا تمرین کرده بودم دیگه یک ساعتی گذشته بود رفتم خونه مامانم برگشته بود مامانم گفت کجا بودی منم بهش گفتم و اون گفت باشه گفت برو بخواب شبه فردا مدرسه داری گفتم باشه رفتم خوابیدم تیکی هم پیشم خوابید صبح شد بیدار شدم رفتم مدرسه دوباره آدرین دیدم تو چشماش محو بودم که یکی گفت انگار مرینت ماهم عاشق شده دیدم الیا هست بهش گفتم آره از زبان الیا : مرینت وقتی گفت آره از لبو هم قرمز تر شده من بهش گفتم نگران نباش من تو اعتراف عشق کمکت میکنم مرینت گفت ممنونم گفتم خواهش میکنم رفتیم سمت کلاس ( خب وقتتون نمیکردم میریم زنگ آخر) از زبان الیا: داشتیم کتاب مینوشتم که دیدم مرینت دستش گرفت ✋ از زبان مرینت : یهو موقع نوشتن دستم درد گرفت اونو از درد گرفتم
و فشار دادم دردم میکرد خیلی فک کنم بخاطر اینکه بوکس کار کردم اینطوری شد البته خودم میدونستم اینجوری میشه با اون ضربه آخری که به بوکس 🥊 زدم دستم درد نمیگرفت تعجب میکردم و به خانم گفتم میشه برم دستشویی گفت البته رفتم دستم رو روی دهنم گذاشت و جیغ زدم اگه کسی پیشم نبود یک جیغ بلندی بکشیدم که نگو دستم زیر آب خنک گذاشتم و از کیفم باند در آوردم و دستم باند پیچی کردم و دستکش پوشیدم ( بچه حتما میگین مرینت باند از کجا آوردی بچه ها مرینت توی کیفش یکم وسایل کمک های اولیه داره مثل باند و چسب زخم ) رفتم سر کلاس نشستم و ادامه دادم الیا هم چپ چپ دستم رو نگاه میکرد زنگ که خورد همه رفته بودن بجز منو الیا و نینو و آدرین بچه الیا با نینو عاشق همن و دوستن و الیا نینو با مرینت آشنا کرده بود الیا گفت مرینت دستت چی شده با گفتش آدرین و نینو برگشت سمت ما گفتم هیچی و سریع رفتم اخیش از بیخ گوشم گذشتا
از زبان آدرین : الیا مگه دست مرینت چی شده الیا گفت قبل از اینکه مرینت بره دستشویی دستش گرفت انگار درد داشت و وقتی برگشت دستکش پوشیده بود حتما یه چیزی شده
آدرین و نینو گفتن آها و از زبان مرینت رفتم خونه به مامانم سلام کردم خدا را شکر نفهمید دستم درد میکنه منم بدو بدو رفتم اتاقم و از اونجایی که خسته بودم خوابیدم که یه خواب عجیب دیدم خواب دیدم که یه خانم و یه آقا گفتم مرینت دوپنچنگ تو برای شش سال از خانواده اخراج میشی و پیش سابین میری که از خواب پریدم ( بچه ها حافظه مرینت داره برمیگرده) رفتم پیش مامانم و بهش گفتم گفت اشکالی ندارد من گفتم میرم بیرون گفت باشه رفتم از زبان سابین وای نه داره یادش میاد نباید اینجوری شده به مامان باباش زنگ زدم گفتم ماجرارو گفتن یادش هم بیاد تا شش سال از خانواده اخراج هستک
خب دوستان اینم از پارت دوم که تموم شد
امید وارم خوشتون بیاد لطفا نظر بدید
خدانگهدار
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
عالیییییییییییییییی