9 اسلاید صحیح/غلط توسط: Farnoosha انتشار: 3 سال پیش 935 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام سلام💙🧡خدمتتون پارت جدید💞ناظر عزیز و محترم لطفا منتشر کنید🎀
بچه ها خواستم بگم اجی فاطمه ی من نیاز به حمایت داره💙لطفا داستان میراکلسیش رو بخونین که خیلی قشنگه...این چندوقت کلی ناراحته.. من یه عالمه اجی خوب و مهربون دارم که اینقدر ماشاالله معروف هستن نیاز به تبلیغ و اینا نیست😂🧡ولی اجی فاطمه رو لطفا حمایت کنید💞دوستتون دارم❤حالا بزن بریم سراغ داستان😊
مرینت:ادرین خواست بره دوباره ارایشگاه که ژینوس اومد سمتمون و گفت:به به عروس و دوماد عزیزمون...ماشالله که چقدر هم به همدیگه میاید..نیازی نیست برگردین ارایشگاه اقای اگرست...لباستون همینجاست...ادرین:چی!ولی من که اصلا اینجا نیومدم! ژینوس:اممم میدونم ولی ما خدمات خاصی به مشتری های vip میدیم و خب من به یه پیک گفتم که لباستون رو از اون ارایشگاه بیاره...مرینت(تو ذهنش) خب معلومه که باید خدمات خاص بدید خدا میدونه چقدر از ماها پول میگیرین.. ادرین:خیلی عالی شد پس من کجا میتونم برای تعویض لباس برم؟ (یجور میگه انگار میخواد بره تعویض روغن موتور😂😐) ژینوس:خانم و اقای اگرست همراه با من بیاید دوتا اتاق طبقه ی بالا هست برید اونجا لباستون رو عوض کنید...توی اتاق سمت چپ کت و شلوار شما(یعنی ادرین) و توی اتاق سمت راست لباس عروس شما(یعنی مرینت) هست...مرینت:ممنونم...(بعد از تعویض لباس) ادرین:نیم ساعته منتظر مری هستم پس چیکار میکنه لباس رو از اول میدوزه یا میپوشه! ژینوس:اقای محترم لطفا صبر داشته باشید برای زندگی مشترک باید به همچین دیر کردن ها عادت کنید..دیگه خود دانی،،ادرین:نه راستشو بخوای دل تو دلم نیست ببینم چجوری شده وگرنه من اماده شدن هاش رو زیاد دیدم
مرینت:دیگه اماده شدم..به نظرم خیلی خوجل شده بودم😂 مثل این خانوما اومدم بیرون فکر نمیکردم ادرین اینجا باشه فکر کردم هنوز داره لباس میپوشه...ادرین:نگاهم به ساعتم بود که یهو کسی رو نزدیکم احساس کردم....مممم مررر مرینتتتت(زبونش بند اومده بچم😂) مرینت:ادرین تقریبا ۵دیقس از جات تکون نخوردی و داری نگاهم میکنی،!ادرین:اصلا حرف تو دهنم ماسیده بود...ولی اروم اروم شروع کردم:اینقدر،،، خوشکل شدی...که....که....که غیر قابل توصیف شدی...مرینت:احساس کردم گونه هام گل انداخت...سرمو بردم پایین چون خجالت کشیده بودم و توی همون حالت کرواتش رو یه تکون ریز دادم و گفتم:تو هم خیلی خوشیپ شدی...اممم...چیزه... خوشتیپ بودی...ولی خوشایپ تر شدی...ولی اروم اروم سرمو اوردم بالا و انگار ادرین هم یکم از شوک در اومده بود که یهو (همزمان) گفتیم:دوستت دارم!✋🏼❤ادرین:چون همزمان گفتیم دوتامون ریز ریز خندیدیم...بعدش روی دستش یه بو-سه کاشتم و گفتم: حالا قبل از اینکه منو به کشتن بدی بیا بریم سوار ماشین بشیم خیلی ضایعست مهمونا عروس تنها رو ببینن..مرینت:هی خندم میگرفت از حرفاش ولی ادامه داد:اهم!فردا تیتر اول روزنامه ها میشه:همسر ادرین اگرست به دلیل زیبایی فراوانش شو^هر خود را به قتل رساند😂😂
مرینت:عه مسخره نشو دیگه بیا بریم...ژینوس:خب راضی بودی گل دلم؟ (بچه ها گل دلم یه لفضه که منو دخترخالم همیشه میگیم وقتی میخوایم واسه یکی ناز کنیم😂 ژینوس هم برای گرفتن انعام اضافه داره ناز میکنه🤣) مرینت:اره عزیزم راضی بودیم و با شدت ادرین رو کشوندم بیرون وگرنه باید خونه مون رو هم بهش میفروختیم😐 ادرین:خیلی خب مری جونم اروم باش من بهش انعام نمیخواستم بدم🤣 مرینت:حالا هرچی بدم میاد اینا که فقط هرکاری میکنن تا پول بگرین...ادرین در رو واسم باز کرد و اون دامن دراز و بلندم رو دوتایی با کمک هم با بدبختی توی ماشین جاش دادیم😐 ادرین توی راه یه موزیک خیلی شاد و دومس دومسی(یعنی بوم بوم💥😂) گذاشت و کلی خوشحال بود...(رسیدن تالار..بچه ها ببخشید من هی از اینور میپرم اونور میخوام به جاهایی که دوست دارید برسه) ادرین:در رو واسه ی مرینت باز کردم و از ماشین پیاده اش کردم و بعدش با لبخند جنتلمنانه ای دستم رو کج گرفتم سمتش...مرینت: دستم رو دور با^زوش حلقه کردم و توی مسیر تالار که پارچه ی توری و گل گلی سفید بود و کنارش یه عالمه گلدون های بلند بودن شروع به حرکت کردیم..،مهمان ها هم همونجا بودن و کلی دست میزدن...وقتی اون راهروی تزیین شده رو به پایان رسوندیم دوتا فشفشه سمت چپ و راست پارچه ی توری روشن شدن...وای من ااز بچگی عاشق فشفشه بودم😍(خودت دیگه مادر شدی خیر سرت😂راستی بچه ها من زیاد از ساقدوش خوشم نمیاد سلیقه ایه دیگه...برای همین نزاشتم واسشون)
ادرین:اخر راه رو یه پله بود که یه ذره ازش بالا میرفتیم یه سکوی دایره ای شکل بود و یه میز دایره ای شکل هم وسطش بود و عاقد هم پشت میز بود...مرینت:دستم رو ازش جدا کردم و رو به روی هم روی میز ایستادیم و عاقد هم وسطمون بود... من هم با خوشحالی ادرین و بعدش مهمونا رو نگاه میکردم...الیا و مامانم و بابام پیش همدیگه بودن. واسشون خیلی اروم و زیرزیرکی دست تکون دادم... قیافه ی ذوق زده ی ادرین رو نگم براتون😂 عاقد بعد از ۱دقیقه سکوت شروع کرد...عاقد:اقای ادرین اگرست ایا قسم میخورید در سختی ها،شادی ها،و تا پای جان درکنار خانم مرینت دوپن چنگ بمانید؟(زیاد متن عاقد ها رو بلد نیستم اگه یکم مسخره شد ببخشید😂) ادرین:البته..بله😍 عاقد:و خانم مرینت دوپنچنگ ایا عهد میبندید(همون قسم میخواستم متفاوت بشه🤣 منم هی پارازیت میندازم حرستون در میارم😎) در سختی های زندگی،خوشی ها و نا خوشی ها و تا جان دارید در کنار ادرین اگرست بمانید؟ مرینت:با ذوق و خیلی بلند گفتم:بله!😍عاقد:من این دونفر رو ز^ن و شو^هر اعلام میکنم(نمیدونم چرا دارم از خنده میترکم جلو مامانم خیلی ضایعست😂😂) ادرین: دویدم سمتش و بغلش کردم و بردمش بالا و توی هوا چرخوندمش و اونم بلند بلند میخندید...(دقیقا عکس همین پارت) مرینت:وقتی گذاشتم پایین اشک کوچولیی که روی گونم بود رو ادرین پاک کرد و گفت:اشک چرا خانومم؟ مرینت:اشک شوقه🤧😍 بعد از اون الیا و جولیکا و زویی و میلن(و همه دیگه😐) ریختن سرم و بغ#لم کردن... ادرین هم داشت با بقیه مهمونا صحبت میکرد و خوش و بش رو شروع کرد...بعد از حدودا نیم ساعت اهنگ ارومی پلی شد
ادرین اومد نزدیکم..و بعدش متوجه شدم هیچکس وسط نیست و فقط منو ادرین موندیم...دستام رو دور گر-دنش حلقه کردم و اونم با گرفتن کمرم منو به خودش نزدیکتر کرد..،سرم رو روی شونش تکیه دادم و چشمام رو بستم...پاهامون اروم اروم تکون میخورد و اروم اروم هم رقص تانگو رو شروع کردیم...*یه پا عقب و یه پا هم جلو.😊* بعد از رقصیدن به مدت ۱ دقیقه همدیگه رو ب و س ی د ی م...بعد از تموم شدن مراسم دیگه شب شده بود...منو ادرین داشتیم از مهمونا خداحافظی میکردیم و اخرین کسایی که رفتن امیلی خانوم و بابای ادرین بودن...امیلی:ایشالا خوشبخت بشید عزیزای دلم...هرچند که مطمئنم پسرم با داشتن همچین دسته گلی مثل مرینت تا اخر عمرش خوشبخت میمونه...ادرین:ممنون مامان..امیلی:من مطمئن بودم بالاخره بعد از اون اتفاقای تلخ دوباره به همدیگه میرسید...خدانگهدار🧡 ادرین:همه رفته بودن و فقط و فقط منو مرینت مونده بودیم،،،بهش با ذوق نگاه کردم و دوباره بردم بالا و چرخوندمش...وقتی پایین گذاشتمش بینیش رو گرفتم و با یه چشمک گفتم:دیدی به دستت اوردم؟ دیدی تونستیم با همدیگه در برابر سختی ها کنار بیایم؟ مرینت:خیلی خوشحالم ادرین...ادرین:ما اینقدر در کنار هم قوی بودیم که وقتی فقط و فقط ۱۵ سالمون بود کل شهرمون رو نجات دادیم...مرینت:یهو یادم به تمام خاطراتی که با ادرین توی زمان ابرقهرمانیمون بودیم یادم افتاد...گفتم:واای ادرین یادش بخیر... یادته چقدر شیطون بودی؟ البته اضافه کنم هنوزم هستی. ادرین:دلم واسه لکنت گرفتنات تنگ شده😄ولی هیچوقت اون دورانی که بهت پیشنهاد دوستی میدادم یا ابراز علاقه میکردم و تو....ولش کن بیخیال الان باید خوشحال باشیم...مرینت:وای ادرین خیلی و^ر میزنی😁😂😎ادرین:مثلا میخوام تو شب عروسیمون یکم ابراز علاقه کنما😑 مرینت:نه اخه من خیلی منتظر خونه ی جدیدمونم.،،دل تو دلم نیست که ببینمش
ادرین:باشه عزیزم بیا بریم....مرینت:ادرین؟ ادرین:جون دلم؟ مرینت:راستش یه چیزی میگم نگران نشو چون طبیعیه...ولی...من خیلی دلم درد میکنه،..شاید چون زیاد فعالیت داشتیم...ادرین:چچچ چیییی!بدووو باید بریم بیمارستان...نه نه ندو...وایسا الان ماشینو میارم...مرینت:اه ادرین صبر کن...یعنی من جرات ندارم حتی بهت بگم دلم درد میکنه! ادرین:پس چی؟الان چطوری؟ مرینت:خوبم.،،فقط یه ذره درد میکنه... ادرین:باشه قربونت بشم...بیا..نا سلامتی میخوایم خونه ی جدیدت رو بهت نشون بدم پرنسسم...بیا اروم..دستش رو گرفتم و اروم جلو اوردمش تا برسیم به ماشین.. مرینت: توی ماشین ادرین با یه دستش فرمون رو تکون میداد و با اون یکی دستش یا دستمو میگرفت یاد دلم رو نوازش میکرد...وقتی رسیدیم ادرین کراواتش رو در اورد و دور چشمای من بست...(چیز دیگه ای نبود جز این سلطان؟😂😐) ادرین:ببخشید باید چشمات بسته میبود و منم چیز دیگه ای جز این الان دم دستم نیست...مرینت:اشکال نداره فقط بیا بریم...ادرین:دستش رو گرفتم و از اونجایی که خونه ویلایی بود تا در رو باز کردم چشماش رو باز کردم...مرینت:واووووو باورم نمیشد! اونجا یه عمارت بود! (منم با خودتون ببرین پلیزززز😢😂) مرینت:ااا ادرین! اینجا ععععع عمارته؟! ادرین:بعله! مرینت:وای یعنی ما الان توی عمارت زندگی میکنیم؟😃 ادرین:خب اره دیگه...(این اقا تو عمارت بزرگ شده واسش عادیه😑) مرینت:اما پووولش! ادرین:تو که میدونی من اونقدری دارم که....مرینت:اره اره اونقدری داری که تا اخر عمرمون کافی باشه😂 مرینت:خیلی خوشکله ادرین...حالا چون مامان بابات هم یه عمارت دارن که اسمش به عمارت اگرست معروفه اسم اینو چی بزاریم😂ادرین:عمارت اگرست 2😂😂 مرینت:وای کلی ذوق دارم داخلش رو ببینم بدو..
نتیجه چالش داریم💙🧡امیدوارم خوشتون اومده باشه...لطفا نظراتتون رو راجع به داستان توی کامنت بفرمایید و لطفا اگر خوشتون اومده لایک کنید😊
ناظر عزیز و محترم لطفا منتشر کنید🧡💙اگر هم دوس داشتی بیا توی کامنت همین پارت بگو که ناظرش بودی منم با دوتا اکانت فالوت میکنم😊
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
41 لایک
جچ: همینجوری تصادفی🥺🥺🥺
جواب چالش: دنبال رمان جدید میگشتم که یهو داستانت رو دیدم.
چالش: از طریق دوستم
تروخدااااا پارت بعد رو بفرست دیگه دارم دق میکنم
عالیییی بود اجی
ج چ : وقتی با خواهرم اجی شدی رفتم ۱ پارت خوندم و یعدش دیگه نشد اصلا بیام تستچی بعد یه مدت که امدم دنبال رمان میراکلسی بودم که یاد رمان تو افتادم و امدم و خوندمش و باهات اجی شدم.
راستی اجو یه داستان نوشتم اگه دوست داشتی بخونش و بهم ایراداش رو بگو💜
عالی بود اجی
ممنونم اجی
راستی آجی.مرسی عشقم که داستانم رو معرفی کردی.😍😘💜💜
خیلی دوست دارم❤❤💙💙
بوس.بوس
منم خیلی دوست دارم اجی
هروقت اجی هام نیاز به کمک داشته باشن تا جایی که میتونم ازشون حمایت میکنم
عالییییییییی بود آجی😍❤💞
فوقالعاده.....بی نظیر....خوشگل...
ج.چ:داشتم داستان یکی از کاربر هارو میخوندم که دیدم تو پیام دادی.نمیدونم چرا....ولی همینطوری وارد پروفایلت شدم.ولی این بهترین کاری بود که انجام دادم.چون باعث شد داستان تو رو پیدا کنم.😘😍💜💛💚💙💞❣❤
ممنونم اجی قشنگم
منم خوشحالم که اجی خیلی خوبی مثل تو پیدا کردم
💜💛💚💙💞❣❤
عالییییییییییییی
جچ:من خیلیییییییییییییی داستان میخونم میخوام نویسنده هم بشم همیشه توی تستچی توی بخش داستانم یک روز تو بخش داستان با داستان آشنا شدم
ممنون گلم
خداروشکر که از داستانم خوشت اومد
ج.چ: من داشتم پروفایلتو میدیدم که داستانتو دیدم و رفتم خوندمش و عاشقش شدم
موقسیییی
خوشحالم خوشتون اومد