8 اسلاید صحیح/غلط توسط: لیانا ۲ انتشار: 3 سال پیش 912 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر عزیز و محترم لطفا منتشرش کن💕🙏
لباس بنفشمو همراه شلوار مشکيم که تازه مامانم خريده بود با يک کت ساده مشکي پوشیدم و رفتيم اونجا.
همين که رفتيم مامان بزرگ جوري ب.غ.ل.م کرد انگار چند ساله منو نديده.
_سلام خوشگل من خوبي؟
_مرسي مامان بزرگ شما خوبين؟
بو.س.ه ي م.ح.ک.م.ي به گ.و.ن.م زد و گفت:چه تيپي زدي .....
از ا.غ.و.ش.ش دراومدم که لیا ب.غ.ل.م کرد.
_سلام اينجا چه خبره؟
_مگه قراره خبري باشه.واي مری چه قدر خا.نو.م شدي.
_سرت خو.رده به جايي دختر
کنار لیا عمو و ز.ن عمو بود که با اونها هم سلام و احوال پرسي کردم و بعدش عمه.چنان منو به خودش ف.ش.ار داد که نزديک بود جيغ بکشم.
_سلام عمه چيکار ميکني؟
_برادر زادمو بغ.ل ميکنم مگه چيه....مرینت کلي حرف ندونسته دارم بايد برات بزنم.
پس قضيه حرف هاي مارسل بود.حرف هاي مشکوک مامان و بابا.حرف هاي الان مامان بزرگ و لیا و عمه خيلي عجيب بود...واي خدايا نجاتم بده من ت.ن به اين از.دو.اج زوري نميدم.
_اقا ادوارد کو؟
_هيچي کار داشت موند....اين روزا سرش خيلي شلوغه.
_اوهوم
ادریان رو نديدم که گفت:سلام خانم خانما.
چرخيدم طرفش
_سلام ببخشيد نديدمت.
_معلومه .
چي ميگفت من که هنوز جايي رو نگاه نکرده بودم.
کمي نزديکش شدم.
_کجا رو نگاه ميکنم؟
_نميدونم والا.
_ادریان؟!
_اينطوري نگو ادریان مثل اين بچه دبستاني ها...شنيدم داري ع.ر.و.س ميشي.
پوزخند زدم و گفتم:قبل اينکه به خودم بگن!!!!!!حالا اين دا.ما.د خو.ش.ب.خت کيه؟
_ق.ب.و.ل کردي؟
چي گفتم..با من من گفتم:نه بابا من کجا ش.وهر کجا من ميخوام درس بخونم .ا.ز.د.و.ا.ج نمیکنم
ادریان سرشو به علامت باشه بابا تکون داد و لبخند زد.
به سمت جمع رفتم امیلی با ديدن من به سمتم اومد و سريع بغ.ل.م کرد.
_سلام دخترم خوبي؟خوشي چه خبرا!
_سلام ممنون.
_بيا پيش خودم.
_نميزارين با بقيه سلام کنم.
_اخه فرار ميکني.
با تعجب نگاهش کردم و گفتم: نه نترسين.
فکر کنم واژه( نترسين) کمي بهش ب.رخ.و.رد .به سمت بقيه رفتيم و سلام واحوال پرسي.وقتي نشستيم .همهمه ها رفت بالا از صداي همهمه خوشم ميومد از سکوت بيزار بودم از جيغ زدن خوشم ميومد.
لیاد با دست بهم اشاره کرد که برم پيشش منم زودي از کنار امیلی بلند شدم و رفتم پيشش تو اشپزخونه.
_بله؟
_مرینت ميخوام يک چيز خيلي مهم بهت بگم شک زده نشي به کسي هم نگي.
_باشه.
بايکي از دستا.ش باز.ومو گرفت و گقت:الان اقاي گابریل ميخواد درباره از.دو.اج صحبت کنه.
با اين حرف صداي گابریل پيچيد تو گوشم:همه ساکت يک لحظه و نگاهش روي من که گوشه سالن ايستاده بودم خورد.
دوباره رفتم سرجام کنار امیلی نشستم.
گابریل:خب ازد.وا.ج يک کلمه و کار مقدسه..حتما شنيديد که ميگن ازدو.اج نيمي از دين است.در اين اصل مهم بايد تو طرف داراي روحيه عالي اخلاق يکي و شرايط ديگه اينا مقدمه اي هست براي يک ا.زدو.اج و ما ميخوايم در اين ام.ر نيک شريک باشيم همين .(😂😂)
با بهت نگاهش ميکردم تنها کسي که فشارش افتاده و رنگش پريده من نبودم ادرینا ،ادرین و فرانک*فرانک همون پسرت که مری بهش خورد اسمشو یادم رفته کردمش فرانک دیگه هر جا گفتم فرانک بدونید فرانک همونه* هم بودند و تنها کسي که ميدونست شايد من بودم.
توحال و هواي خودم بودم که ادرینا ناگهاني بلند شد.همهمه ها شروع شد.ادرینا يک دسته مو جلو انداخت معمولا بلوز و شلوار يا تونيک و شلوار با ناز به سمت ادرین رفت و روي صندلي کنارش نشست.با صداي هوي هوي کسي به خودم اومدم..چرخيدم به سمت صدا
فرانک روي مبل رو به روييم نشسته بود.و با دست بهم اشاره ميکرد.
_بله؟
باسر اشاره کرد برم پيشش.نگاهي به اطراف کردم همينم مونده برم پيش اون.دوباره گفتم:کارتون؟
اخم با نمکي کرد و گفت:بيا اينجا.
سرمو چرخوندم به سمت ادرینا .نشسته بود روي صندلي کنار ادرین و بهش خيره بود.چه ز.و.ج ع.ش.ق.و.لا.نه اي ميشدند.پس اين وسط منو چرا ميخواستن به اين پسر ببندن.(زیرا خواهر و برادرن_اه تو این داستانم میخوای حرف بزنی همش؟😐)
ادرینا ميوه اي از روي ميز برداشت و به سمت ادرین گرفت به سختي تونستم لب.خ.ن.ون.ي کنم.
_ميخوري عز.يز.م(شايدم ع.ش.ق.م😂)
ادرین لبخندي ساختگي ميزنه و ميگه: نه ممنون.
ادرینا به ژاکلین اشاره ميکنه و ميگه:چرا ناراحته.؟؟؟؟
ادرین نگاهي به ژاکلین ميکنه و ميگه:نميدونم.
ادرینا:واي که چه قدر هوا سرد شده تو سردت نيست.
ادرین بلند ميشه و ميگه:نه و به سمت اشپزخونه ميره.همين که اون ميره ادرینا خيره به من ميمونه.
سفره شام انداخته شد و همه خورديم البته زحمت سفره چيدن به گردن منو و لیا بود که وسطاش ژاکلین هم به کمکمون اومد.
خدايا اين دختر چرا اينقدر خوشگل بود مخصوصا چشاش.
چشمهاي سبز تيرش مثل تيله بود و مهم تر اخلاقش بود.باخودم گفتم اگه اين که چشاش سبزه با ادرین که چشاش سبزه ازدو.اج کنن بچشون خوشگل ميشه مخصوصا چشاش.
شب هم مامان خواست اونجا بمونيم .رختخواب ها رو انداختيم و همه دختر ها به يک اتاق رفتيم.
منو و لیا و ادرینا و ژاکلین .ادرینا که از اول با موبايلش کار ميکرد منم با لیا و ژاکلین حرف ميزدم.
لیا:چه خبر از درس ها؟
_مثل هميشه.
_يعني عالي.!
_نميشه گفت عالي چه خبر از دانشگاه.اميد به پزشک شدن خوبه؟
_مری تو نميتوني درک کني چون اصلا از زيست خوشت نميومده.سال ديگه که پيش دانشگاهي هستي و سال بعدش ميري دانشگاه ..و ميخواي مهندسي بخوني....تو عاشق رياضي هستي همونقدر که من هستم.
_درسته.
_حالا تو ميخواي چي بخوني؟
_مهندسی طراحی.
_دانشگاه پاریس ديگه نه؟
_اگه قبول بشم .
_که ميشي.
ژاکلین برگشت/
_کي ميخواد بره دانشگاه پاریس؟
لیا:مرینت اگه قبول بشه ..
_ادرین هم ميخواد بره.
****
صبح با صداي امیلی از خواب بلند شديم.
_پاشين دخترا ظهر شد.
اولين نفر من بودم چشامو باز کردم.
بلوز مشکي پوشيده بود
بلند گفتم:سلام ...صبح به بخير.
_ سلام .صبح خيز ترين ادم.
و ل.گ.د ارامي به پاي ژاکلین زد و گفت:پاشو دختر دير شد.
ژاکلین چششو باز کرد و گفت:مامان ول کن اول صبحي.
امیلی به من نگاه کرد و گفت:يکم از ادب ادرین به اين نرفته.
بلند شدم .نگاهي در اينه کردم موهام دورم ريخته بود و هنوز حالت لختشو گرفته بود.
امیلی:چه موهايي به به.
با کليپس بستم و گفتم:ممنون.
لباسمو پوشیدم به سمت دستشويي رفتم صورتم رو شستم وقتي از خواب بلند ميشدم به طرز عجيبي سفيد ميشدم که خودم دليلشو نميدونستم .بقيه کم کم بيدار شدند و همگي صبحونه مفصلي خورديم.
مارسل ديشب دير وقت اومده بودکه سر سفره گفت:اقا ادرین اقا فرانک نميخوايند سري به بيرون بزنيد؟
فرانک:بدم نمياد.
پس بعد صبحونه همگي حاضر شين.
ادرین:کجا؟
_گشت و گذار.
لیا:مارو نميبريد؟
مارسل:شما که حتما.
همگي از عمه و ادوارد و لیا و ادریان و منو و مارسل و ادرین و ژاکلین و ادرینا و فرانک اماده شديم.
کلا 2تا ماشين بود چون آلمانیا ماشيناشونو نياورده بودند.
منو و مارسل و ژاکلین با ماشين ادریان و لیا رفتيم.
منو و مارسل و ژاکلین با ماشين ادریان و لیا رفتيم.
عمه و ادوارد با ماشين خودشون و
بقيه با ماشين فرانک که از المان اورده بود.
خيلي با صفا بود و هوا خنک.ناهارم رفتيم يک رستوران معروف تو شانزلیزه و غذا خورديم.عصر هم به شهربازي رفتيم.خيلي خوش گذشت ولي ادرینا بيش از حد ترسو بود و هر وسيله اي رو سوار نميشد.
شب هم پيتزا خورديم و برگشتيم خونه .
وقتي رسيديم .عمه گفت:همه زود خوشگل کنن بيان اتاق بغلي.مامان يک دامن کوتاه با جوراب شلواري و بلوز قهوه اي سوخته اورده بود.
رفتيم به اتاق عمه اهنگ گذاشت و برخلاف فکرم اولين نفري که رفت ژاکلین بود خودشو با هر چيزي خوش ميکنه.شايد شخصيتش با اون چيزي که من فکر ميکردم فرق داشت.شايد اون دختره مهربون نبود.بايد کمي باهاش صميمي ميشدم.
نميدونم چرا عمه اهنگ گذاشت در هرصورت هر چه قدر اصرار کردن من نرفتم.
شب هم اونجا خوابيديم.
لیا اينا شب رفتن خونشون و من کنار ژاکلین خوابيدم.
ژاکلین:چه قدر از اينکه چند نفري کنارهم بخوابيم خوشم مياد .
_چه جالب.
_خيلي باحاله به ادم يک حس باحال دست ميده.
_نميدونم.
_مرینت....ميدونستي که ميخواي با ادرین ازد.و.اج کني يعني بايد ..
چرخيدم سمتش. دلم بي خودي تير کش کشيد.
_چي؟
_ميدونم همه ميدونن غير تو و ادرین....همه غير عر.و.س و دو.م.اد تو چند اينده احتمالا بابا گابریل رسمی بهتون اعلام ميکنه...
خيره تو چشاش بودم.
_هي دختر چرا مثل مي.خ شدي؟
_دستي روي صورتم کشيدم و گفتم:چي؟
_خودم شنيدم.مامان باباي منو ومامان باباي تو و عزيز و بابا گابریل داشتن حرف ميزدن.
نفس سختي کشيدم.
_داري دروغ ميگي.
_متاسفانه راسته و اجباري.
_چرا اجباري.
_چون فکر ميکنن به در.د هم ميخ.ورين.
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
30 لایک
عالیییییییییی
مرسیییی
پای عالی بود
ممنون
واییییییییی عالیییی بود ترو خدا الان بعدی رو بذار بیچاره مرینت😐😂
مرسییییی
تو برسیه
یعنی میگی تو برسیه تن و بدن من میلرزه
الان منتشر شد
عالی بود اجو جون منتظر پارت بعد هستم😆😆😆😆😆😻😻😻😻😻😘😘😘😘😘🙈🙈🙈🙈🙈💕💕💕💕💕💕😍😍😍😍😍😍
اجو پارت بعد رو همین الان بزار
مرسی اجی.
اره تو برسیه
دوباره گذاشتتیش
اره.یکی تمام کامنتشا گ.ز.ا.ر.ش کرد و بعد خودش
چه کار بدی 😫
اصلا فکر نمیکنن نویسنده الان کل انرژی شو از دست میده فقط فقط گز.
ا.رش میدن🥀💔