🐱Miralex Season4 Part1🐞

خب این ماجرا بعد از رفتن به نیویورک و... اگه قسمت ویژه میرالکس رو دیده باشین میفهمین که چی میگم حالا بگذریم ... داستان👈👈👈👈👈

از زبان مرینت👇 هوفففففف😧 خیلی خستم تیکی( از مدرسه اومده)😩 تیکی:عیب نداره بابا حوصله داری من هنوز تو فکر ماجرای ۱۰ روز پیشم😟 مرینت:کدوم رو میگی؟ تیکی:بابا منظورم مال ماجرای نیویورک هست که با بقیه نجاتش دادیم... مرینت:خب چرا تو فکری؟😐 تیکی:هیچی همینجوری دارم درباره اینکه هاک ماث نسبت به قبلا قوی تر شده بود😒 مرینت:ول کن بابا حوصله داری اون ماجرا گذشته😏 تیکی:ام‌...ام..(یکدفعه مرینت وسط حرفش پرید) مرینت:تیکی الان حوصله ندارم باشه؟ بعدا حرف میزنیم تازه من خوابم میاد خستم تو هم بگیر بخواب😧😥

بعد از ۳ ساعت مرینت بیدار شد و یه خمیازه کشید و به تیکی گفت:تیکی زیاد دیگه خوابیدی بیدار شو🙄 تیکی بیدار شد😶 و گفت چیه چیکار داری؟😐 مرینت:میای بریم بیرون یه گشتی بزنیم و از پاریس نگاهی بندازیم😏🙄 تیکی: ام... باشه😊 بعد مرینت تبدیل شد و رفت روی برج ایفل🗼 ........ بعد از اون نگاهی به شهر انداخت و یه نفس عمیق کشید و گفت چه هوایی😀 که یکدفعه

یک یه امواج نورانی مانند او مد که زمین رو تا ۵ بیشتری میتونست بلرزونه💀 مرینت گفت این دیگه چی بود نکنه کار هاک ماثه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟😲😨😰 باید سر در بیارم که یهو آلیا بهش زنگ میزنه و میگه:سلام مرینت خوبی میگم زود بیا خونه ما سریععععععع😦 مرینت:چی شده؟؟؟؟؟؟؟؟😰 گفت فقط بیا مرینت قطع کرد و گفت مثل اینکه بعدا باید سر در بیارم الان باید ببینم آلیا چی میگه😳 بعد سریع یویو رو انداخت و رفت تو راه داشت از طریق یویو اخبار گوش میداد که میگفت امواجی عجیب در شهر پارس بوجود آمده که باعث خرابی های زیادی شده

مرینت:وایی چقدر بد😣 که دیگه رسید از اون طرف رفت توی کوچه که کسی نیست و سریع به حالت عادی برگشت و رفت تو خونه آلیا وقتی در رو باز کرد دید که آلیا و رز و جولیا و.... اونجا بودن و گفتن هوراااااااا یه سوپرایز داریم برات مرینت 😁 مرینت گفت تو منو تا اینجا با استرس کشوندی... حالا سوپرایزت چی هست؟😑 گفت:مرینت ما آدرین رو دعوت کردیم خونه الان تا ۱ دقیقه دیگه میرسه بهش گفتیم که مرینت دعوتت کرده که با آلیا و بقیه دور همی داشته باشیم 😍😆 مرینت:چییییییییییییییییییییییییییییییییی😲😲😲😲😲😲😲😲 چیکار کردی آ...آ...آلیا😰 آلیا:بیخیال نکنه میخوای بگی چرا این کار رو کردی خو معلومه وای اینکه از ماجرای نیویورک به بعد دیگه تو و آدرین با هم صمیمی تر شدین واسه همینم میخوام کاری کنم که تو و آدرین..... با هم صمیمیه صمیمی شین😀 مرینت با یه نگاه ترسو آنه فقط نگاه میکرد که یکدفعه زنگ در خورد😮

رز گفت من در رو باز میکنم 😊 مرینت گفت ن‌...ن....نهههها که دیگه در رو باز کرد که آدرین بود آدرین گفت سلام به همگی بالاخره بابام که به زور اجازه میداد برم خونه دوستام الان خودش به زور منو فرستاد😅 که همه گفتن سلام آدرین😀 آدرین مرینت رو دید و گفت سلام مرینت مرسی که منو دعوت کردی😊 مرینت:ام...س ...لا.. یعنی سلام آدرین خ...خواا.ه...شششششش م.. نمی کنم یعنی خواهش میکنم آدرین آدرین یه لبخند زد و بعد از اون بعد از گفت و گل دورهمی حرف و اینا مرینت یادش افتاد که مامان و باباش تا ۳ دقیقه دیگه میرسم خونه و باید بره به همه گفت بچها من باید برم دیگه خداحافظ کار مهمی دارم آلیا گفت باشه خیلی خوب🙄 و بقیه هم گفتن خداحافظ مرینت رفت بیرون که تا ۳ قدمی از خونه درو نشده بود که یکدفعه آدرین گفت مرینت کلیسا میگم... ام... بیا یه عکس یاد گاری از خودم و خودت بگیرم☺ مرینت گفت:وا..وا واقعا😀 آره عیب نداره که🙂 بعد با هم عکس گرفتن که تو عکس پارت هست 😊 بعد از اون مرینت تو راه همش داشت میگفت وای تیکی تیکی جونم دیدی چی شد باورم نمیشه آدرین خواست با من عکس بگیره😀😀😀😀😀 تیکی وای انگار چی شده تو هم😑

که یکدفعهههههههههههه:

دوباره همون امواج عجیب اومد .... مرینت گفت وای دوباره و مثل دفعه قبل زمین لرزید همه مردم از خونه هاشون اومدن بیرون آلیا و بقیه هم اومدن .... مرینت:یعنی چی این دیگه چیه یکدفعه یه ساختمون به خاطر اون امواج که مثل زمین لرزه بود خراب شد و فرو ریخت و به سمت مرینت رفت!!!!مرینت که همین طوری خشکم زده بود ساختمون داشت سمتش میومد🤤

کههههههههه یکدفعهههههههههههههههههههه

خب بچها اینم از پارت منتظر پارت بعدی باشین لطفا نظر بدین ممنون میشم اگه نظرات به ۳ تا برسه پارت بعدی رو میزارم😁😁😁😁