سلام به همگی من ستایش هستم من داستان های لیدی باگ رو می نویسم و برای شما به اشتراک می گزارم اینم بگم که این اولین تست منه و امید وارم خوشتون بیاد
منو کت نوار شرور رو شکست دادیم و اومدیم روی یه ساختمون نشستیم و غروب خورشید رو نگاه میکردیم و حرف میزدیم به کت نوار گفتم به نظرت نبرد آخر ما و هاک ماث شروع میشه کت نوار گفت ما تجربه های زیادی داریم ولی ممکن از لحاظ غذا و استراحت کم بیاریم و باید اماده باشیم و خوب استراحت کنیم به کت گفتم من مطمئنم وقتی تبدیل میشی خب انگشتر توی دستت هست دیگه کوامی ات تا اونجایی که یادمه خیلی بلا بود وقتی تبدیل میشی اون جزعی از بدنت حساب میشه و اخلاق رفتار کوامیت روی تو تاثیر میزاره کت گفت به نظرم نظریه ات درسته
من گفتم احتمالا ترز فکر کوامیت که باید استراحت کنیم و غذا بخوریم لابد اونم پنیر کممبر
کت نوار برای امروز فکر کنم کافی باشه بای بای پیشی من رفتم خونه و گفتم اسپانتس اف بعد تیکی گفت ای شیطون بلا علاقه ات داره به پیشی بیشتر میشه به تیکی گفتم اره چون ادرین حسی به من نداره من به چه درد ادرین می خورم از دید ادرین :پلگ این چند وقت لیدی باگ صدام میکنه پیشی من
حس میکنم علاقه اش به من داره بیشتر میشه منم هر روز علاقه ام بهش بیشتر میشه حق با من بود من و لیدی باگ برای هم ساخته شدیم
از دید پلگ اره درست میگی ادرین من تصمیم گرفتم که کمتر کممبر بخورم ادرین زد زیره خنده 🤬 چی شد ادرین ادرین گفت نکنه از حرف های لیدی باگ ناراحت شدی شیطون من گفتم نه بابا میخوام دیگه کمتر بو کممبر بدم منم گفتم آها
از کی تا حالا این قدر موادب شدی نکنه به کوامی لیدی باگ علاقه پیدا کردی 🧐😉منم گفتم ن ن ن ن نه بابا من فقط کممبر دوست دارم خیل خب بابا اره تو درست میگی من به کوامی لیدی باگ علاقه پیدا کردم و تصمیم گرفتم به ادب خو بیافزایم
از دید ادرین اوه چه شاعرانه خب ببینم این به نفع منم هست دیگه چون اخلاق تو روی من تاثیر داره اینو میگم پلک گفت اره بعد زدیم زیر خنده پلک گفت من بدم کممبر بخورم خلاصه ضد حال بد جوری بهم زد همین الان گفت میخوام دیگه کممبر بخورم از دست این پلگ
از دید مرینت : تیکی خیلی خسته ام ساعت چنده تیکی ساعت ۸ و نیم مرینت من گفتم پس نیم ساعت دیگه پشت میز غذا ام تیکی زد زیره خنده به تیکی گفتم خنده نداره زمانی که لیدی باگ بودم خیلی از انرژیم مصرف شد تیکی گفت معجزه گری که خیلی انرژی مصرف میکنه معجزه گر طاووس من گفتم عجب شانسی میتونیم هاک ماث و مایورا رو انقدر خسته کنیم که متوجه ی زمان نشن بعد یه نقشه می کشیم و اونا رو تو دام میندازیم
تیکی گفت نقشه ات حرف نداره مرینت من به نیکی گفتم من بدم شام بخورم تیکی بعد میام پیشت میخوابم بای
امید وارم دوستانم قشنگ بوده باشه و راضی بوده باشید خدا حافظ 👋🏻👋🏻👋🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عااااااااالی بود