سلام بچه ها گفتم یک داستان درست کنم راستی بچه اسلیت پدر رابینه
قسمت اول تو یک روز آفتابی هایتان ها به رستوران رفته بودن اما ریون باهاشون نیومد شاید بپرسدچرا الان میگم چون یه اتفاقاتی داشت داخل سر ریون میافتاد و نمی تونست خودشو کلترل کنه برای همین تصمیم گرفت برگرده آزاراس ولی آزاراس نابود شده بود حالا اون اتفاق چی بود
ریون نیمه ی تاریک داره پس با این وجود دوتا روح تو بدنشه و اون روح غیر قابل کنترل شده بود و ریون نمی خواست به دوست آسیبی بزنه ریون وسایلشو جمع کرده بود و به دوستاش نگفته بود با قدرتش اومد پرواز کنه که یک دفعه رابین درو وا کرد و گفت بدونه خدافظی می ری ریون گفت رابین من دوتا روح دارم! رابین گفت چی تو دودودودتا روحححح داداداری ریون گفت آره و غیر قابل کنترل شده باید از این جا برم چون همتونو نابود می کنه
رابین گفت ریون تو دوست مایی نباید از اینجا بری ریون با چشا گریان گفت مجبورم رابین با امید گفت ما جولوشو می گیریم ریون سریع اشک هاشو پاک کرد گفت ممنون رابین ممنون رابین گفت تو راهدرما نتو میدونی از دید رابین ریون یه جوری شد چشماش سفید شد بای صدای عجیبی گفت می کشمت ترسیدم خیلی ترسیدم حواسم نبود چوب دستی مو کوبی دم به ریون انقدر مهکم زدم ریون کو بی ده شد تو دیوار ریون گفت آخ رابین چی کارمیکنی دردم اومد من گفتم ببخشید ریون یک جوری شدی
ریون یهو وسیله هاشو بر داشت گفت دیدی درست نمی شه از دید ریون سری پاشدم یه بغزی تو دلم بود می خواستم گریه کنم ولی نتونستم سریع بلند شدم نمی تونستم پرواز کنم خواستم از ساختمون بپرم ولی رابین منو گرفت نه ریون نپر زیرت زمینه بیوفتی میمیری گفتم ولم کن رابین گفت ولت کنم پریدی گفتم ولم می کمن یا هرچی دیدی از چشم خودت دیدی دیدم بیستبوی تبدیل به یه مگس شده داره مارو می بینه سریع تا رابین دستمو ول کرد پریدم یک دفع شنلمو گرفت من قفل شنلمو بازکردم وپر واز کردم
وشنلمو گرفتمو در؛ رفتم دیگه از رابین می ترسم
خوب پارت بعدیو بعدن میزارم
آنچه خواهید دید اینه که
ریون از جولوی جزیره هارد میشه
از جولوی نگهبانا ابور می کنه
وبه یک در میر سه خیلی هیجان انگیزه از دستش ندین
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
عالییییی بوددددد سریعععع بعدیییی رو بزارررر