سلام دوستان من رزیتا هستم و این داستان لیدی باگ و کت نوار هست پارت اول داستان این داستان ممکنه شبیه داستان اصلی نباشه لطفا نظراتتون رو بگید
سلام من مرینت دوپنچنگ هستم ( یه توضیح بچه ها الان خانواده مرینت پولدارن و در نیویورک زندگی میکنن ) من دو تا خواهر کوچک تر دارم و سه تا برادر کوچک تر اسم های اونا : ماری و ماریا خواهر های مرینت : مارسل و مارتین و میتو بردارهای مرینت مرینت با مارسل دوقلو هست اما مرینت یه ساعت زود تر از مارسل بدنیا آمد بنا برین اون بچه اول خانواده هست و الان ۱۲ سالشه مرینت مارسل هم همینطور ماری ده سالشه مارتین هم همینطور ماریا و میتو نوزاد هستن یعنی الان دو روز هست که بدنیا آمدن خب بریم سراغ داستان
راستی اسم مامان مرینت سایینا و پدرش تام هست اونا یه مدل معروفن و از مرینت هیچ عکسی در فضای مجازی نیست خب از زبان مرینت : خسته شدم از بس مامان بابام بهم دستور دادن من دیگه خسته شدم نمیخوام مدل باشم من خوانندگی دوست دارم عجبا ( مرینت چند تا آهنگ خونده ) مامان بابام صدام زدن رفتم ببینم چی شده نشستم پیششون گفتن مرینت تو باید تکلیف تو با خودت روشن کنی من گفتم مامان بابا من نمیخوام مدل باشم گفتن پس تا شش سال از خانواده ما حذف میشه و به پاریس میری و کسی به اسم سابین توی این مدت از تو نگهداری میکنه انگار قلبمو تیکه تیکه شد و با گریه از خونه رفتم بیرون از زبان مادر مرینت : زیاده روی کردیم بهتره بذاریم کاری که دوست داره رو انجام بده تام گفت باشه پس نمیفرستیمش بره پاریس
از زبان پدر و مادر مرینت: رفتیم تو اتاق مرینت اما اونجا نبود نرسیدیم که یهو گوشیم زنگ خورد( راستی بچه ها خواهر برادری مرینت مدرسه هستن مرینت مدرسه تموم شده) جواب دادم بیمارستان بود گفت مرینت تصادف کرده به تام گفتم رفتیم اونجا یعنی بیمارستان و دکترا گفتن مرینت حافظشو از دست داده بر اثر تصادف ایشون در حال رد شدن از خیابون تصادف کردن و سرشون ضربه دیده گفتیم حافظش بر میگرده گفتن معلوم نیست گفتن میتونیم ببینیمش گفتن نه بیهوش هستن ما رفتیم اونور و گفتم به تام که بهتره مرینت تا شش سال بره پاریس پیش سابین تقصیر ماست که تصادف کرده من تو این مدت نمیتونم تو صورتش نگاه کنم
گفت باشه پس نباید مارو ببینه و به سابین گفتیم به محض بهوش آمدنش ببرش پاریس باشه ( بچه ها سابین خدمتکار هست و تو پاریس شیرینی فروشی داره و یه خونه ) پدر مادر مرینت رفتن و سابین منتظر بود مرینت بهوش بیاد مرینت بهوش آمد هی میگفتم من کیم اینجا کجاست سابین بهش گفت من مادرتو و پدرت مرده و اسم تو مرینت ولیفا هست یه نکته سابین ازدواج نکرده و ا ینجا داره به مرینت دروغ میگه خب مرینت و سابین به سمت پاریس حرکت کردن و رسیدن سابین یه اتاق برای مرینت از قبل مرتب کرده بود و مرینت رفت اونجا و تو رخت خوابش خواب رفت بچه الا مرینت تو همون خونه که تو انیمیشن نشون میداد زندگی میکنن
از زبان سابین
مرینت تو مدرسه ثبت نام کردم و از فردا باید برفت مدرسه خودمم مغازه باز کردم فردا : مرینت ساعت پنج صبح مامانم بلندم کرد و امادم کرد و منو فرستاد مدرسه من رفتم مدرسه رفتم سر کلاس و نشستم یجایی که یکی آمد سرم داد کشید و گفت خانم نمیدونم چی چی اینجا جای منه پاشو برو اونور ( از رفتارش باید فهمیده باشید کلویی هست) مرینت اینجا خجالتی و دستور پا چلفته نیست و گفت خانم نمیدونم چی سند اینجا رو داری نشونم بده و اینجا یه جای عمومی و میبینی من زود تر آمدم اینجا و حالا اینجا جای من پس بفرما برو اونور و نشستم سر جام به کسی هم توجه نکردم چون داشتن نگام میکردن و دهنشون ده متر باز مونده بود نمیدونم چرا ( یه نکته اگه همه بدونن مرینت کیه مرینت حتی از کلویی هم قدرتش بیشتره همینطور ثروتش ) کلویی با عصبانیت تمام رفت یجا دیگه نشست و همون موقع فهمیدم یه بچه لوسه به تمام عیاره
کم کم همه بچه ها آمدن و یه دختر مو قهوای کنارم نشست و خانم آمد چون همه بچه ها همو میشناختن و من دانش آموز جدید بودم رفتم و خودم معرفی کردم و نشستم سر جام و دختره کمترین گفت سلام من الیا سزارم خوشبختم و با هم دوست شدیم ( بچه ها حاشون شبیه انیمیشنش هست) خانم هم گفت بچه ها من خانم بوستیه هستم و درسو شروع کردیم من تو کلاس همش حواسم به یه پسره بود اسمش ام آها اره آدرین بود آدرین اگراست فک کنم عاشق شدم مدرسه تموم شد تو راه خونه بودم که یک مرتبه دیدم یه پیرمردها همش منو زیر نظر داره از زبان آدرین امروز یه دختر تازه وارد داشتیم مرینت بود نمیدونستم ولی انگار عاشقش شدم تو را خانه همش یه پیر مرد منو زیر نظر داشت ولی من دیگه رفتم خانه از زبان مرینت من دیگه رفتم خونه به مامانم سلام کردم و رفتم اتاقم
خب دوستان امید وارم از داستان خوشتون بیاد بزودی عاشقانه و باحال میشه اما یکم صبر کنید و با نظراتتون بهم انگیزه بدید چون تست اولم برای اینکه پارت بعد بزارم باید پنج تا کامن بزارید
خدانگهدار تا پارت بعد
تستچی لطفا قبول کن و تست زود تر منتشر کن
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود من عاشق این داستان های عاشقی هستم
سلام عزیزم
تو یه جاهایی رو از داستان کوروش کپی کردی
۱-اسم برادر مرینت
۲-اینکه مارسل و مرینت دو قلو هستن
۳-اینکه مرینت چند دقیقه یا چند ساعت از مارسل بزرگ تر هس
یه جاهایی هم از یه داستان دیگه کپی کردی
۱-فامیلی مرینت که ولیفا هس
سلام چیز های که گفتی درسته ولی من فقط اسم کپی کردم و اینکه اولین کسی که از اسم مارسل استفاده کرد یه داستان دیگه هست و اینکه خود کوروش هم از اون احتمالا کپی کرده دوما من نمیدونم کوروش کیه شاید داستانش خونده باشم ولی من خودم اینا رو نوشتم و مهم اسم نیست اتفاق داستان هستش داستان من متفاوت هست
و اینکه فامیلی واقعی مرینت ولیفا نیست و این موقتی هست
و خیلی ها از اسم مارسل کپی کردن
مارسل...؟..
اره چطور
سلام دوستان شرمنده اگه غلت املایی داشتم دوستان این دفعه بدون کامنت یعنی جلو جلو پارت دوم رو گذاشتم ولی لطفا نظراتتون رو راجب داستان بهم بگید
خیلیییی عالیییی
منتظر پارت بعد میمونم
ممنونم