
سلام اینم از پارت سه امید وارم خوشتون بیاد و حتما نظر بدید و اگه هیجانی نیست اول هاشه از چند قسمت بعد هیجانش خیلی بیشتر میشه ممنون که داستانم رو میخونید😊❤
لیدی باگ و کت نوار!!!!!!!!!!!... حسابی جا خوردم... و تعجب کردم.. دیدم پایین کاغذ نوشته بود کاغذ رو برگردون کاغذ رو برگردوندم پشتش نوشته بود واندر وومن عزیزم من تو رو برای این ماموریت انتخاب کردم چون میدونم دختر قوی و زرنگی هستی و از پسش بر میای کار تو فقط کمی جنگیدن و برگشتن نیست ماموریت اصلی تو گرفتن معجزه گر حاکماث هست فکر نکن نمیتونی من بهت اعتماد دارم موفق باشی مدیر والر.... بیشتر جاخوردم 😕😓😨آخه چرا منننننن پینکی که با من نامه رو میخوند گفت: پس حتما باید بری با مامان و بابات صحبت کنی... من حرفش رو قطع کردم و گفتم: وای پینکی من.. من حتما شکست میخورم.. یا کاری میکنم که دنیا نابود بشه.. یا... گفت نه نه نه نه نه نه نه... تو حتما موفق میشی و کاری میکنی که پاریس آرامش ابدی رو پیدا کنه! و با لیدی باگ و کت نوار یه تیم عالی میشی تازه من و دنا پیش تو هستیم من خودم ده تنه پشت تو ام! گفتم: ممنون پینکی خیلی دوستت دارم ❤😊گفت منم خیلی دوستت دارم❤... دنا داد زد : نمیخواین بخوابین؟! 😠😤پینکی گفت: حسودیت نشه هاپو کوچولو خوابیدیم 😂😐 من و پینکی زدیم زیر خنده 😂
دنا رو تختش جا خوش کرد و زودی خوابید منم گوشیمو چک کردم و زود خوابیدم چون فردا روز طولانی رو در پیش داشتم....
چشم هامو باز کردم.... صبح شده بود ساعت هشت و نیم بود ولی دنا و پینکی هنوز خواب بودن تصمیم گرفتم الان برم پیش مامان و بابام پس آماده شدم به سالن غذا خوری رفتم چون امروز روز تعطیل بود و صبح زود بود هیچ کدوم از بچه ها نبود اما خوشبختانه آشپزمون غذا هارو تازه آماده کرده بود زود صبحانه خوردم. رفتم دفتر خانم والر و ازش اجازه گرفتم و به معاونمون گفت که منو با یکی از سرویس های مدرسه برسونه دم در خونمون.به خونه که رسیدیم معاونمون گفت زیاد طول نکشه گفتم باشه از ماشین پیاده شدم رفتم جلو در ولی در نزدم کلید داشتم در رو که باز کردم خدمتکار هایی جلو در بودن گفتن واییی سلام خانم ماریا بلخره اومدین خونه!!؟ سلام مامان و بابا خونه اند؟گفتن آره خونه هستند گفتم پس هیییس! درضمن منو خانم ماریا صدا نکنید ماریا بگید کافیه گفتن چشم گفتم نایجل کجاست؟(نایجل مدیر خونه و شرکته و به همه چی تو خونه رسیدگی میکنه و حواسش به همه چی هس ) گفتن تو آشپزخونه هست داره آشپزی آشپز جدید رو نظارت میکنه گفتم باشه مرسی
چشم هامو باز کردم.... صبح شده بود ساعت هشت و نیم بود ولی دنا و پینکی هنوز خواب بودن تصمیم گرفتم الان برم پیش مامان و بابام پس آماده شدم به سالن غذا خوری رفتم چون امروز روز تعطیل بود و صبح زود بود هیچ کدوم از بچه ها نبود اما خوشبختانه آشپزمون غذا هارو تازه آماده کرده بود زود صبحانه خوردم. رفتم دفتر خانم والر و ازش اجازه گرفتم و به معاونمون گفت که منو با یکی از سرویس های مدرسه برسونه دم در خونمون.به خونه که رسیدیم معاونمون گفت زیاد طول نکشه گفتم باشه از ماشین پیاده شدم رفتم جلو در ولی در نزدم کلید داشتم در رو که باز کردم خدمتکار هایی جلو در بودن گفتن واییی سلام خانم ماریا بلخره اومدین خونه!!؟ سلام مامان و بابا خونه اند؟گفتن آره خونه هستند گفتم پس هیییس! درضمن منو خانم ماریا صدا نکنید ماریا بگید کافیه گفتن چشم گفتم نایجل کجاست؟(نایجل مدیر خونه و شرکته و به همه چی تو خونه رسیدگی میکنه و حواسش به همه چی هس ) گفتن تو آشپزخونه هست داره آشپزی آشپز جدید رو نظارت میکنه گفتم باشه مرسی
طبق چیزی که حدس میزدم مامان و بابا تو اتاق نشیمن اصلی بودن اومد تو اتاق و مث بچه دوساله ها داد زدم: مااااااماااااان! بااااباااا! و پریدم تو بغلشون اونها هم بغلم کردن و بعد از احوال پرسی گفتم:مامان خانم والر بهمون یه ماموریت.....مامانم پرید وسط حرفم:میدونم دخترم خانم والر با ما یه ماه پیش هماهنگ کرده و اونجا یه خونه خریدیم بابام ادامه داد هر چقدر طول بکشه مت کوه پشتتیم گفتم ممنونم از هردو تا تون مامانم گفت برو آماده شو فردا ساعت ده میایم دنبالت
بدو بدو بیرون رفتم و بهشون گفتم ممنون شما بهترینید...
از زبون مرینت😜💖👈
سلام من مرینت هانی بِل یا همون لیدی باگ هستم ۱۶ سامه و در پاریس زندگی میکنم قیافه ام(خودتون بهتر میدونید) موهای سرمه ای و کوتاهی دارم چشمام آبیه تک فرزندام. بابام مدیر یه شرکت بزرگ تولیدی لباس هست و کلی طراح وکار گر داره و مامانم هم مشاور شرکته..فک کنم خودتون فهمید که کلی پولداریم...من خودم عاشق طراحی ام و خیلی از طرح هامو مامانم به شرکت میبره مینم بگم حداقل نصف لباس های فرانسه رو ما تولید کردیم و تو دنیا لباس هامون،مارک هانی بل(اسم مارک لباس هاشونو گذاشتن هانی بل)خیلی معروفن مدرسه میرم و پاریس رو از حاکماث با کت نوار نجات میدم و.....(خودتون بقیشو بهتر میدونید😐)
از مدرسه برگشتم خونه رفتم تو اتاقم و به تیکی گفتم: اوووف چه روز خسته کننده ای بود تیکی گفت: آره مرینت آخه ورزش داشتی😂گفتم: آره پدرم در اومد😂_مرینت راستش میخوام یه چیزی بهت بگم+بله تیکی بگو_فکر کنم تا حالا خودت فهمیدی که بجز این معجزه گر هایی که داری و بجز معجزه گر مایورا و حاکماث معجزه گر های دیگه ای هم هست+آره میدونم چطور_راستش این همه ی جعبه نیس ۱/۳ جعبه هست+چیییییی یک سومِ جعبه؟!!😨_آره متاسفانه بقیشون تو دنیا پخش شدن مخصوصا قدرتمند ترینش...+کدوم چه قدرتمندی؟ مگه قدرتمند ترین مال منو کت نوار نیس؟!😯_چرا مال شما با هم قدرتمنده اما یکی هست که به تنهایی صاحب قدرت ابدیه و میتونه هر قدرتی که بخوای رو بهت بده اگه حاکماث ازش خبر دار بشه ممکنه سعی کنه پیداش کنه ولی خوشبختانه فقط من ازش باخبرم +حالا چه معجزه کری هست خیلی دوست دارم بدونم😐_معجزه گر اسب تک شاخ+مگه اسب تک شاخ هم داریم؟!😕_معلومه که داریم ما از هر حیوانی یه معجزه گر داریم و قدرتمند ترینش اسب تک شاخه +خیلی خطر ناک میشه اگه بیوفته دست حاکماث!!😓😨_آره ولی الان بهتر نیست درس بخونی فردا کلاس ریاضی و فیزیک داریاا😐+خوب شد گفتی تیکی!! 😲 تیکی:😂😂من😐😅
امید وارم که خوشتون اومده باشه و حتما نطر بدید ببخشید آدرین هم از پارت بعدی میاد ممنون از صبر و همراهی تون❤😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ویسا مگه لیدی باگ مرینت دوپن جنگ نبود اسم پدر مادرشون سایرن و تام بود شغلشونم شیرینی فروش فامیلیشم دوپن چنتا ولی تو داستانت یکی دیگس
چرا بود من خودم عوض کردم
عالییییییی😉😉😉😉😉😍😍😍
لطف داری😍😚💚
دوستان پارت بعد منتشر شد برید بخونید
تستچی جون چرا پارت چهارم داستانم رو منتشر نمیکنی😢😢
عالییییییییی بود داستانت حرف نداره
خیلییییی ممنون عزیز دلمممم زهرا جون💖😊
عالیییی🥰
واقعا😍 یا برا اینکه ناراحت نشم میگی😶
نه بابا واقعا قشنگه🥰البته هرچی جلوتر بره خیلی بهتره میشه😊طرفداراتم زیاد میشه😉
ممنون😍💖