
سلام من سارا هستم این اولین داستان منه امیدوارم خوشتون بیاد لطفاً اگر خوشتون اومد تو کامنتا بگین و اگر هم انتقاد داشتید باز هم کامنت بذارید اگر کامنتا به ۵ تا برسه قسمت بعدی رو میزارم
من خواب بودم (+تیکی - مرینت) +مرینت بیدار شو - پنج دقیقه ی دیگه +عروس خانم بیدار شو آقای آگراست پشت دره - وای چیکار کنم؟😬😱 لباس ندارم؟ + آروم باش خواستم بیدارت کنم😁 -😑
من رفتم مدرسه بعد وقتی که رفتم تو کلاس دیدم که کنار آدرین یک دختر نشسته بعد از اون پرسیدم این دختر کیه گفت؟ که این خواهر گم شده ی من آریانا هست گفتم با خودم خدایا شکرت حداقل یه دختر دیگه مثل طرفداراش نیست که بخواد بچسب مثل سوسک ژاپنی (گاکامی اشغال😬) خداروشکر آریانا همیشه نیمه پر لیوان رو نگاه می کرد وقتی منو دید گفت سلام می خوام باهات دوست بشم اسمت چیه؟ گفتم مرینت اسم تو چیه گفت آریانا گفتم اسم قشنگی داری گفت ممنونم بعد هم با هم حرف زدیم ولی زنگ خورد ولی به خاطر اینکه اون یه سال از من کوچکتر بود توی کلاس دیگه بود ولی وقتی منو دید احساس کردم که داره به آدرین به چیزایی میگه شیطونیم گل نکرد و رفتم تو کلاس
(#آریانا !آدرین) #داداشی اون دختره خیلی قشنگه😍 از کجا تو رو میشاخت؟ ! چون ما هم کلاسی هستیم #وووااایییی داداشی بهتر از این نمیشههههه ! مگه چی شده؟ #شما دوتا خخخخخییییللللیییی به هم میاین❤️ ! عزیزم اون فقط یه دوسته ( سارا: آدرین خفه میشی یا لیدی باگت رو میکشم🔪 !:باشه غلط کردم) # چه دوست چه هم کلاسی همه میدونن شما یه زوج کاملید 🥰
همه رفتن توی کلاس هاشون آریانا به خاطر اینکه کوچکتر بود کلاسش دیرتر شروع می شد من همیشه خیال پردازی می کرد همیشه فکر می کرد که اون میتونه مثل کت نوار و لیدی باگ ابر قهرمان بشه و همینطوری داشت برای خودش خیال پردازی می کرد کلوئی داشت از اون کلان رد میشد که آریانا رو دید آریانا رو مسخره می کرد و گفت تو هیچی نیستی تو اصلا نمیتونی قهرمان بشی تو خیال پردازی فقط داری می کنی (لازم به ذکر هست که این کار را برای کلویی عادی شده) آریانا خیلی ناراحت شد که یهو....
از زبان مرینت: من داشتم به مسئله هایی که خانم بوستیه میداد توجه می کردم که یه صدای بلندی اومد از پنجره نگاه کردم مردم جیغ می کشیدن . از خانم اجازه گرفتم و رفتم یه جایی تبدیل شدم این شرور اسمش رویاپرداز بود. هرچی که تو ذهنش تصور می کرد به واقعیت می پیوست سختی بود ولی بالاخره تونستیم اون رو شکست بدیم وقتی شرارتش خنثی شد باور نمی شد کی بود اون آریانا بود حدس میزدم که کی اونو ناراحت کرده کت نوار حرفای همیشگیش رو می زد هی بهش میگفتم اما گوش نمیکرد وقتی آریانا به حالت اولش برگشت اون چشاش گرد شده بود
آریانا که با مرینت دوست شده بود مرینت اریانا را به آلیا معرفی کرد الیا که فهمید این خواهر گمشده آدرینه باورش نمی شد😳 آریانا با مرینت حرف میزد که آریانا گفت: امروز من به برادرم یه چیزی گفتم ولی هی داشت جواب میداد (+ مرینت #آریانا) + چی میگفتی؟ #اینکه شما دو تا به هم میاین 😍 مرینت این قدر سرخ شده بود که از گوجه گذشته شد آلبالو🍒 مرینت با خودش گفت که به آدرین نتونست احساسش رو بگه پس میتونه به خواهر آدرین بگه
+ ام... راستش... من ..... چند وقتی میشه که من.... #چی ....چی ..... نگو.. آریانا داشت از خوش حالی میترکید🤯 # این بهترین لحظه ایه که تا حالا تجربه کردم🤩 + میشه بهش بگی #فکر کن من نگم
مرینت که دید آریانا راز نگهدار خوبیه و همچنینن یه دوست خوب با اینکه سنش کمه ولی واقعاً دوست خیلی خوبیه مرینت هر چی داشت بهش گفت همه ویژگی ها و خصوصیات هاش رو گفت هر که دوست داشت گفت تا اینکه...
ممنونم که داستان منو خوندید هر نظری داشتید بگید اگر کامنت ها به ۵ تا برسه پارت بعدی رو میزارم
بای بای👋🏻♥️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
امروز بالاخره وقت کردم داستانت رو بخونممم☺️👌عالی بیود🙂💘
اجی میشی سارا جونم؟؟؟😊
سلام دوستان
لطفاً این تست رو به بیشترین تعداد انجام دادگان ممکن برسونین
لطفا
ممنونم
و لطفاً ما رو به دوستاتون معرفی کنید
سلام من همون نویسنده هستم
ممنونم از اینکه نظر میدید
من پارت بعدی رو گذاشتم و درحال بررسیه
شما هر روز بزنید عشق پایدار ۲ شاید اومد
ولی به هر حال ممنونم که نظر دادید