زندگی پرمشقله❤(پارت 3)

آها مثل همیشه توی اسلاید 6 میرسیم توی نتیجه ادامش هست عریزم😇

من با این که گریه میکردم سریع رفتم از خونه بیرون ولی من نمیتونستم به راحتی برم اما سریع رفتم دم در خانه ماریا و زدم و اون تا ماجرا رو شنید اومد پیشم و با تاسف بهم گفت که مامان اونم همینو بهش گفته و اونم جریان منو داره😖///من///آجیی بیا بیا سریع تر بدو ایم من خیلی میترسم داره یه اتفاقات عجیبی بی افتع😭😫😭////ماریا= وایی گریه نکن عزیزم من کنارتم بیا فقط بریم از اینحا دور شیم ........

من/// باشه بیا بریم😳/////ماریا = وایی بونا سرم درد گرفته 😳وایی صبر کن یه ذره صبر کن ///ماریا انگاری حالش بد شده بوده برای همین رفتیم یه جا نشستیم..........

بعدهمونطور که گفتم رفتیم روی صندلی نشستیم ودیدم ماریا بیهوش شده //من///نه نه ماربا بلندشو الان نه الان نه😢الان نهه باید سه کاری بکنم .وایی چرا یه دفعه منم سردرد گرفتم 😥😥وابیی الان چرا نههه😴//من هم با ماریا بیهوش شدم و نزدیک 5ساعت بیهوش یودیم که انگارب یه نفر مارو به بیمارستان رسونده بودماریا از خواب بلند شد////ماریا = بونا بیدار شو منم بیدار شدم بیا دیگه ناز نکن//من///وایی هنوز سرم درد میکنه عه عه عه تو هم بیدار شدی ما چرا توی بیمارستانیم؟😟مگه چیشده چجوری نفهمیدم؟/////ماریا = توهم بیهوش شده بودی و یه نفر ناشناس مارو نجات داده 2ساعت دیگه مرخص میشیم....................

من//وایی من اصلا اینجا رو دوست ندارم حس بدی دارم بدنم داره یه جوری میشه 😟😣////ماریا= صبر کن منم همینطور بیا فرار کنیم😐////من///وا خب فکر بدی نیست بیا بریم😐/////ما از اونجا فرار کردیم کسی هم دنبال ما نیامد 😔 ////ماریا وایی من خرس گنده عین بچه ها فرار کردیم بیا بریم دلم هم خیلی برا مامان و بابام تنگ شده///من///منم همینطور آجی ولی ننیدونم چیشده کع این بلا ها داره سرمون میاد...........

من // آجی نگا کن یه چند تا پسر اونجان چقدر خوش تیپن😍///ماریا = وایی اون پسره چقدر خوش تیپه😍/////من و ماریا عاشق اون پسرا در نگاه اول شدیم///من/// آجی بیا بریم پیششون///ماریا= بیا بریم حله////من///سلام چقدر تو خوشتیپی؟❤///متین=(همون پسره) وا نگا کنید چه دخترایی چیشده این وقت شب؟ اومدید اینجا؟^///ماریا= سلام توهم خیلی خوشتیپی😍/////افرا =(همون پسره).............(ادامه نتیجه)