درود دوستان ،از پارت یک خیلی استقبال نشد ولی خب بازم من ادامش میدم
**حدود یک هفته بود که من توی زندان بودم، اینجا افتضاح بود همه جا پر از گشنگی و خستگی و م*رگ و بوی خ*ون بود....از کوچیک تا بزرگ رو نابود میکردن، واقعا جای تعجب داشت که کاسانه هنوز زندس عمو... **برگشتم به کاسانه نگاه کردم -:چیزی شده؟ +: تو هیچ انگیژه ای بلای فلال کلدن ندالی؟ -: خب....نمیدونم...مگه اصن میشه از اینجا فرار کرد؟ +: آله،خیلی لاحته،ولی خب زودی دستگیل میشی، البته بلای من که اینجولی بود -: وایسا!!!!تو قبلا فرار کردی؟؟؟ +:آله،ی بال فلال کلدم...ولی بهدش اتفاق خوبی نیوفتاد -:عام...خب قابل تصوره....میشه بگی چجوری فرار کردی؟ +:از تو فاژِلاب -:فاضلاب؟ خب...منطقیه.... +: اونجالو با کلی جَشَد و ژنازه پل کلدن، بلای خیلی بو میده و سلباز ها اونژا نمیلن -:این خیلی شانس خوبیه که من از اینجا فرار کنم...میتونی بهم بگی چجوری میتونم برم فاضلاب؟؟؟ +:تونستنو که میتونم ولی سخته چون من اجازه لفتن به اونژارو رو ندالم چون ی بال فلال کلدم...اما خب با یسری تلاش میتونم ببلمت اونژا -:اگه منو ببری واقعا ازت ممنون میشم +:امشب نصفه شب بیا شالن غذاخولی....خودت میبلمت اونژا...
*تمام روز داشتم به این فکر میکردم که چجوری فراز کنم ، وقتی فرار کردم چیکار کنم؟و مهم تر از همه، باید کاسانه رو هم با خودم ببرم، نمیتونم تو این جهنم ولش کنم ، کاسانه تو این یک هفته خیلی بهم وابسته شده...منم....منم همینطور...برام مثل ی خواهر کوچولو دوست داشتنیه ، برخلاف ظاهرش شکننده و آسیب پذیری که داره خیلی قویه که تونسته از دست تمام اون شکنجه ها جون سالم به در ببره.... **بالاخره زمانش رسید...
**با کاسانه توی اتاق غذاخوری راه میرفتیم، اون خوب بلد بود نگهبانارو دور بزنه، خیلی از این کارش خوشم میاد، منو به سمت آشپزخونه برد و ازم خواست بی سر و صدا اجاق گاز بزرگ رو جابجا کنم، و با هزار سختی تونستم این کارو بکنم...زیر گاز، ی کانال نسبتا متوسط بود که میتونستم توی جا بشم، اونو باز کردم و با کاسانه واردش شدیم...طولی نشید که بوس افتضاح گوشت گندیده به مشام ما رسید...حالم داشت بهم میخورد...یکم جلوتر پر از ج*سد بود...انگار اونا ج*سدارو اینجا نگهمیدارن...خیلی وحشتناک بود...کاسانه منو راهنمایی کرد که به سمت جلو راه بریم...حدود پونزده دقیقه بعد به مرکز فاضلاب رسیدیم...همه چیز داشت خوب پیش میرفت که ناگهان ی عنکبوت خیلی بزرگ دیدم و از ترس فریاد کشیدم...صدام همه جا میپیچید...طولی نکشید که صدای نگهبانان به گوشمون رسید...شروع کردیم به دویدن...با تمام سرعتمون میدویدیم، کمی بعد سرباز ها پشت سرمون ظاهر شدن، بالاخره به خروجی رسیدیم...آره،آره،آره، خودشه، میتونیم بریم بیرون....اما تا بتونم خرپجی رو باز کنم کمی طول کشید و وقتی پشت سرم رو نگاه کردم دیدم سربازا کاسانه رو گرفتن +:عمو...فلال کن،من همینجا میمونم، بلو،فلال کن **سعی کردم مقاومت کنم اما فایده نداشت....با گریه اونجارو ترک کردم.... **از فاضلاب با تمام قدرت و سرعت خارج شدم و سعی کردم نزدیک ترین هم خدمتی ام را پیدا کنم و...
ادامه دارد...
دستم خورد**
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ببین بگم عالی یا بی نظی کم گفتم
عزیزم ادامه بده 🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰
مرسی گیگیلی
💝💝
عالی بود.
پارت بعد هم بساز. منتظرم
خداقوت بهت سازنده🌸
مرسی بازم