❤️🌻🌻تا نصفه نوشتم بقیش برا بعد
یک روز زیبا و دلنشین بود پسری به نام آدرین بلخره داشت به دبیرستان بر میگشت و مدرسه ها باز شده بودند اون با خودش میگفت:دوست دارم همه توی مدرسه با من دوست باشن😉
(اما یه نفر که،حدسش رو میزنید به سختی دوستش میشه😄)
خو آدرین بلاخره به مدرسه رسید از ماشین پیاده شد و رفت داخل کلی دانش آموز رو دید همینطور که داشت به راست و چپ نگاه میکرد یهو از روبرو به یه نفر میخوره و هم آدرین و اون نفر به زمین میافتند اون یه دختر بود گفت:هی چته دیوونه 》و وقتی هر دوتاشون هم دیگه رو دیدن دختره یه بار دیگه گفت:عجب نمیدونستیم آدرین آگراست هم حواس پرته🤣🤣و با دوستاش خندیدن😅😅
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
عالی بود
میای عاجی شیم کیوتم
تنک♥️🐞
بله من آجی میشم
سانست هستم😊
عالی بود پارت بعدی لطفا
باشه خیلس ممنون
عالی بود منتظر پارت بعد هستم
باورم نمیشه باشه ادامش در حال نوشتنه
سیع میکنم هر پنجشنه جمعه یه هر وقت آزادم بنویسم و بزارم😉