6 اسلاید صحیح/غلط توسط: 🤪Unknown انتشار: 3 سال پیش 32 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
⚠️⚠️⚠️⚠️⚠️⚠️⚠️⚠️
درود 🙋 خب گفتم در عین حال که برای ادامه ی شاهزاده فراری دارید چونه میزنید ، مجرم میلیونر هم بزارم 😂✌ بخونین و لذت ببرین 🙃🌸🌸🌸
شخصیت اصلی بانو هستن و از زبان ایشون ، داستان روایت میشه 🙃🌸 : هندزفری ام رو از تو جیبم در آوردم ، یه نفس عمیق کشیدم ، هندزفری رو به موبایلم وصل کردم ، آهنگ مورد علاقه ام رو پلی کردم و زیر لب گفتم : برو که رفتیم . در حالی که داشتم از اتاقی که نظافت چی ها وسایلشون رو میزاشتن ، میومدم بیرون ، کلاه پستچی روی سرم رو مرتب کردم و لبخند زنان در حالی که داشتم آهنگ رو زیر لبم زمزمه میکردم ، در طی راهروی خالی به طرف اتاقی که کنارش نوشته شده بود دفتر مدیر عامل رفتم ، در زدم و بعد از اینکه صدای منشی رو شنیدم که اجازه ی ورودم رو داد ، با خیال راحت وارد شدم . لبخند زدم و دستگیره رو چرخوندم و وارد شدم ، رفتم سمت میز منشی و بسته ی با دقت کادو پیچ شده ی توی دستم رو گذاشتم روی میزش و زیردستی توی دستم رو به طرفش گرفتم و گفتم : سلام ، حالا که بسته به دست صاحبش رسیده اینجا رو امضا کن لطفا . کادوی توی دستم طرح های ریز و ظریف قلب های قرمز داشت . دختره که موهای بلوند تا شونه و چشم های سبز نافذ داشت و لباس سفید و کت دامن طوسی پوشیده بود ، یه نگاه متعجب به من انداخت و بعد به کادوی روی میز خیره شد و زیر لب گفت : معلوم نیست کی باز اعتراف عشقی کرده . با تاسف زیر دستی رو از دستم کشید و از جاش بلند شد و گفت : چند دقیقه صبر کن ، الان بر میگردم . لبخند زدم و گفتم : باشه . دختره به طرف در سیاهی که آخر اتاق بود رفت ، در زد و بعد از چند ثانیه وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست . لبخند زدم و سریع از اتاق خارج شدم . به طرف دستشویی انتهای راهرو رفتم . یه کیسه از توی جیبم در آوردم و کلاه و سویشرت و شلواری که پوشیده بودم رو در آوردم و گذاشتمشون توی کیسه و از دستشویی اومدم بیرون . کیسه رو انداختم توی سطل زباله ، یه نگاه به خودم که یه لباس مجلسی تا بالای زانوی خیلی شیک پوشیده بودم انداختم ، موهای بلوند روشنم رو یکم مرتب کردم . زیپ کیف دستی ام رو باز کردم و رژ لب و ریملم رو برداشتم و یه آرایش ساده صورتم رو کردم و بعد ریموت مشکی رو از تو کیفم در آوردم و دکمه رو فشار دادم و همون موقع : بنگ . لبخندی از سوی رضایت زدم . آژیر های آتش نشانی شروع به آلارم دادن کرده بودن و پذیرش ساختمون هم از توی بلندگو ها اول همه رو دعوت به آرامش میکرد و بعد به سمت راهروی فرار اضطراری راهنماییشون میکرد اما متاسفانه هدف من ، جای دیگه ایه . در حالی که مردم داشتن با عجله از کنارم رد میشدن و بهم طعنه میزدن ، به ساعت مچی ام نگاه انداختم . با توجه به زمانی که گذشته ، حدود سه دقیقه و چهل و هشت ثانیه ی دیگه برام زمان مونده تا نیروهای امنیتی و آتش نشانی برسن اینجا . قدم هام رو سریع تر کردم و وارد همون دفتری که ازش خارح شده بودم ، شدم ؛ دفتر مدیر عامل . اتاق رو تقریبا دود گرفته بود .
با دستمالی که جلوی صورتم بود ، به طرف همون در مشکی رفتم ، دستگیره رو چرخوندم و وارد اتاق شدم . اتاق کاملا تمیز و مرتب بود جوری که احساس میکردی مدیر عامل این شرکت وسواسی ، چیزی داره . رایحه ی یه عطر تند مردونه رو میشد از هوا استنشاق کرد . به طرف گاو صندوق طوسی انتهای اتاق رفتم و یه دست بهش کشیدم و گفتم : اگه میخوای چیزی رو مخفی کنی ، دقیقا جلو چشم بزارش . خندیدم و نگاهم رو از گاو صندوق گرفتم و به طرف میز بزرگ خیلی گرون و مشکی مدیر عامل رفتم . کشوی سوم رو باز کردم و کف کاذبش رو در آوردم ؛ اما متاسفانه خالی بود . بدون اینکه تعجب بکنم . دستم رو زیر کشو کشیدم و همون موقع ، با نک انگشتام یسری برگه رو حس کردم . با ظرافت برگه ها رو از پایین کشو جدا کردم و گفتم : واقعا که !!! به همون اندازه که من یه دزد عادی نیستم ، مدیر عامل این شرکت هم یه آدم عادی نیست . داشتم به طرف در میرفتم که یه دفعه یه چیزی محکم از پشت به سرم خورد و پوزخند زنان بیهوش شدم . با سردرد چشمام رو باز کردم که دیدم توی یه خونه ی خیلی لوکس و لاکچری ام که اگه تا آخر عمرم هم کلاهبرداری کنم باز هم نمیتونم همچین خونه ای بخرم . وسایلی که به در و دیوار چسبونده بودن میلیون ها نه شایدم میلیارد ها می ارزید . وضعیت خودم هم که تعریفی نداره ، متاسفانه به یه صندلی بسته شدم . دستام از پشت و مچ پاهام هم به هر کدوم از پایه ها بسته شدن ، اولین بار نیست تو این موقعیتم اما چه میشه کرد باید هرچه سریعتر فرار کرد . نفس عمیقی کشیدم و هوا رو با صدا از شش هام خارج کردم و با مظلومیت گفتم : آخه کدوم گستاخی یه بانو رو اینجوری به صندلی میبنده ، واقعا که . همون موقع یه پسر جوون کت شلوار مشکی پوش از پله های گوشه ی خونه اومد پایین در حالی که دستاش تو جیبش بودن ، اومد نزدیکتر و نزدیکتر . وقتی که دیگه فقط چند سانت باهام فاصله داشت ، دست راستش رو از تو جیبش در آورد و چونه ام رو گرفت و آورد بالا تا باهاش چشم تو چشم بشم . موهای بور روشن لخت و چشم های سبز خاصی داشت ، به نظرم زیادی معمولی بود . با گستاخی نگاهش کردم و همون موقع با زانوم یه لگد به سینه اش زدم و در حالی که آزادنه روی صندلی ایستاده بودم ، مچ دستم رو که جای دستبند مونده بود روش رو مالیدم و گفتم : واقعا کار زشته ایه بدون اجازه ، یه خانوم رو لمس کنی . پسره که افتاده بود رو زمین شروع کرد به سرفه کردن و همون موقع وقت رو غنیمت شمردم و گفتم : با اجازه ، من دیگه رفع زحمت میکنم ، خیلی خوش گذشت . از صندلی اومدم پایین و داشتم به طرف پله ها میرفتم چون توی این خونه ی دَرَن دشت معلوم نیست در خروجی اصلا کجاست تازه در خروجی هم پیدا کردم ، شاید نگهبان داشته باشن و دست از پا درازتر دوباره بگیرنم ، پس از پله ها میرم بالا تا یه پنجره پیدا کنم و از اونجا بپرم پایین و برم بیرون . پله ها رو دو تا یکی داشتم میرفتم بالا که یه دفعه یه نفر رو بالای راه پله دیدم . یه بادیگارد کچل ، گنده و هیکلی هم پشت سرش بود و خود طرف هم یه پسر جوون دیگه با کت شلوار مشکی و چشم های عسلی و موی لَخت مشکی بود .
آه خانمان سوزی از اعماق وجودم کشیدم و زیر لب گفتم : مثل اینکه مجبورم باهاتون درگیر بشم ، چرا نمیزارین با خیال راحت فرار کنم ؟! پسر جوونه دست راستش رو برد بالا و به نشانه اینکه به بادیگاردش اجازه درگیری داده ، دستش رو آورد پایین . از پله ها با اطمینان رفتم بالا ، بادیگارده مشتش رو آورد بالا و خواست بزنه تو صورتم که از ضربه اش جاخالی دادم و آرنجش رو گرفتم و چرخیدم و پرتش کردم پایین ، چند بار قل خورد و بعد از اینکه صدای خورد شدن استخووناش اومد لبخند زدم و موهای بهم ریخته ام رو زدم پشت گوشم و به پسره که کمتر از چندتا پله باهم دیگه فاصله داشتیم نگاه کردم و گفتم : ببین شازده ، من اصلا دلم نمیخواد به پسری که توی پر قو بزرگ شده صدمه بزنم ، اما اگه دلت میخواد آخر عاقبتت مثل بادیگاردت بشه ، بیا جلو ، به صورت کاملا رایگان و با خدمات پس از فروش برات بادمجون تضمینی میکارم . پسره پوزخند زد و کراوات مشکی اش رو در آورد و اومد به طرفم . خب در وهله ی اول انتظار نداشتم مقاومت کنه ، اما چه میشه کرد ملت آزادن هر کاری دلشون میخواد بکنن ، من هم آزادم که هر چندتا استخوونشون رو که میخوام بشکنم . دستام رو مشت کردم و گارد گرفتم و اولین حمله رو کردم ، اول یه مشت الکی با دست چپم به طرفش زدم و نرسیده بهش دستم رو عقب کشیدم و مشت دست راستم رو به طرف صورتش بردم . انتظار داشتم به صورتش بخوره اما از ضربه ام جاخالی داد و با کراوات مشکی تو دستش ،
دست راستم رو گرفت و کراوات رو دور مچم پیچید . با عصبانیت خواستم با دست چپم بهش حمله کنم و دست راستم رو آزاد کنم که توی یه حرکت سریع رفت پشتم و دست راستم رو برد پشت سرم . دست چپم رو هم از پشت گرفت و با کراواتش دستام رو از پشت بست . بعد گردنم رو گرفت و از پشت با دستش به گردنم فشار آورد جوری که انگار داشت دستور میداد رو زمین زانو بزنم . آخم بلند شد و افتادم روی زمین . همون موقع ، دو تا بادیگارد اومدن از پشت بازوهام رو گرفتن و از پله ها بردنم بالا . پسره جلوتر از همشون رفت و وارد یه اتاق شیک دیگه شد ، بادیگاردهایی هم که بازوهام رو گرفته بودن به زور ، وارد اتاق کردنم و با زور زیادتر مجبورم کردن روی زمین زانو بزنم . پسره به طرف کتابخونه ی بزرگ گوشه ی اتاق رفت و یه کتاب رو باز کرد و یه کلت رو ازش آورد بیرون . در حالی که داشت کلت رو دور انگشتش میچرخوند یه نگاه به من کرد و گفت : رام باید بشی .
پوزخند زدم و گفتم : با کمال میل ، اما میدونی یه یوزپلنگ چرا هیچوقت رام نمیشه ؟ چون یه یوزپلنگه . پسره پوزخند زد و به اون دو تا بادیگارد اشاره کرد که برن بیرون . دوباره دستام رو آزاد کردم و خیلی شیک رفتم روی مبل مخمل زرشکی مجلسی رو به روی میز مشکی اش نشستم و پام رو انداختم رو پام و گفتم : مثل اینکه قرار نیست بزاری برم ، پس کارت رو بگو که سرم شلوغه . پسره به طرف میزش رفت و کشوی اول رو باز کرد و یه پوشه ی آبی پر رنگ رو از توش در آورد و به طرفم پرتابش کرد . تو هوا گرفتمش و سوالی نگاهش کردم که گفت : انتظار نداری به جز باز کردنش کار دیگه بکنی که . بهش چشم غره رفتم و دکمه ی پوشه رو باز کردم و برگه های داخلش رو در آوردم . همون اسنادی بودن که واسشون این همه بدبختی کشیدم . سرم رو آوردم بالا که پسره پیش دستی کرد و گفت : تو اونا رو میگیری ، منم چیزی که قراره بدزدی رو میگیرم ، معامله خوبیه ، نه ؟ با شک و تردید بهش نگاه کردم و گفتم : از کجا میدونی زیر معامله مون نمیزنم و الان با اینا در نمیرم؟!. پسره به پوزخند زدن ادامه دادم و گفت : از اونجایی که میدونم احمق نیستی ، با یه اسلحه ی پر که تو دستمه و برگه های جعلی و بادیگارد های تا دندون مسلح...... فکر نکنم نیاز باشه دیگه ادامه بدم ، نه ؟ پوشه رو روی میزش پرت کردم جوری که برگه ها پخش و پلا شدن . دستم رو آوردم بالا و عدد دو رو نشونش دادم و گفتم : دو تا شرط ، نه سه تا شرط دارم ، یک ، این اسناد دیگه به کارم نمیان ، یه چیز دیگه میخوام . پسره سرش رو با اغراق تکون داد و گفت : شرط بعدی ؟ لبخند زدم و گفتم : اگه در هر مرحله ای از کار پای پلیس بیاد وسط یا خطرناک بشه کار ، جوری ناپدید میشم که دیگه اصلا نتونی ، صورتم رو توی این کره ی خاکی ببینی ، چون اولین اولویتم حفط جون خودمه وگرنه تا الان اینقدر زنده نمیموندم و در آخر ؛ توضیح اینکه چجوری گیرم انداختی رو میخوام . پسره پشت میزش نشست و یه پوشه ی زرد دیگه رو از کشوش آورد بیرون ، کنجکاوم بدونم کلا چندتا پوشه دیگه تو اون کشوش داره . دوباره به طرفم پرتابش کرد باز تو هوا گرفتمش که گفت : میتونی خودت بخونی ، چیتا ، کنجکاوم بدونم اصلا اسم و فامیل هم داری ؟ پوزخند زدم و گفتم : معلومه که داشتم اما نمیخوام ازش استفاده کنم . بعد پوشه رو باز کردم که دیدم اطلاعات نسبتا کاملی از من توشه . خب بزارید خودم رو معرفی کنم ، خب اسم دقیقی ندارم ولی اسم مستعاری که پلیسا واسه پرونده ام گذاشتن چیتاست ، کلاهبردار ، دزد ، اختلاس گر و کلی چیزه دیگه که توی چندین و چند کشور تحت تعقیبم و اینتر پل در به در دنبالمه ، حالا چرا بهم میگن چیتا ، چون دزدی هایی که میکنم انقدر سریع و تمیز اتفاق میفتن که پلیسا هیچ ردی ازم پیدا نمیکنن و دلیل دیگه اش هم اینه که کلمه انگلیسی چیتر به معنی متقلب تقریبا با چیتا هم آواست . حالا این شازده چجوری این همه اطلاعات از من جمع کرده خودش یا علم الهدی است . در حال انجام عملیات دزدیدن چندیدن سند اداری مهم از شرکت بین المللی S&K بودم که گیر این افتادم و مجبورم باهاش وارد معامله بشم .
با خستگی بلند شدم و دستم رو به طرفش دراز کردم و گفتم : پس جزئیات رو بعدا بهم بده ، منتظر همکاری باهاتم . دستش رو آورد جلو که باهام دست بده که دستم رو بردم عقب و مظلومانه گفتم : صبر کن اگه قراره معامله کنیم پس حداقل نباید اول خودمون رو بهم معرفی کنیم ؟! دستش رو عقب کشید و گفت : کایل داکِت ( Kyle Dacket ) ، میتونی کایل خالی صدام کنی . با تعجب نگاهش کردم و گفتم : تو مدیر عامل همون شرکتی نه ؟ واقعا ناراحت کننده است که از یه بچه ی لوس ناز پرورده شکست خوردم . بهم چشم غره رفت و گفت : خب حالا من باید چی صدات کنم ؟ نمیتونم چیتا ، کلاهبردار اعظم صدات کنم که پس ... . دستم رو بردم به طرف موهام و کلاه گیسی که بلوند تیره بود رو از سرم جدا کردم و لنز های آبی چشمام رو هم در آوردم و انداختمش رو میزش و به صورت متعجب کایل نگاه کردم و گفتم : میتونی هر چی که دلت میخواد صدام کنی ، اما باید قبل از هر کاری با صداقت یه معامله رو شروع کرد ، این چهره ی واقعیمه . لبخند زنان داشتم به صورت متعجبش نگاه میکردم که یه دفعه دوباره به حالت پوزخند زنانش برگشت و گفت : اینکه اسمت چی باشه اصلا برام مهم نیست ، تا وقتی که کارت رو درست انجام بدی ، هیچ چیز دیگه ای برام مهم نیست در ضمن یه کلاهبردار چجوری میتونه حرف از صداقت بزنه ؟. پوزخند زدم و شونه هام رو بالا انداختم و گفتم : بالاخره منم چهارچوب ها و قوانین خاص خودم رو دارم . بعد دستش رو آورد جلو و منم دستم رو بردم جلو و با هم دیگه دست دادیم . بعد از چند ثانیه شاکیانه نگاهش کردم و گفتم : اولا قرار نیست فرار کنم چون از این معامله خوشم اومده ، دوما یه اتاق کاملا لوکس باید بهم بدی ، امروز خیلی انرژی ازم رفته ، سر میز شام بیشتر حرف میزنیم . کلتش رو گذاشت روی میز و بهم نیم نگاهی کرد و گفت : چجوری انقدر سریع قانع شدی ؟ پوزخند زدم و گفتم : کل زندگی من یه دروغ بزرگه حالا یه مدت به خاطر یه آدم پولدار دروغ بگم ، چی میشه ؟! همون موقع یه دفعه در اتاق باز شد و یه نفر تفنگ تک تیرش رو به طرفم گرفت و گفت : واقعا با یه کلاهبردار غیر قابل اعتماد معامله کردی ؟؟؟؟؟ این داستان ادامه دارد ....... .
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
پارت بعدی کجا مونده؟منتظرشم!خوبه مال یک ماه پیشه!منتظرمون نزار لطفا!
کیستی دلبندم ؟!
چرا موقعی که التماس میکنم یه ریئکتی بدین یه نظری ، یه چیزی ، جیکتون در نمیاد ، حالا که پارت ندادم ، طلبکار شدین ؟!
واقعا درک نمیکنم ، در کل خوش خبری بدم بهت ، دیگه تو تستچی داستانام رو ادامه نمیدم 🤷
یکم تند رفتم خدایی ، به دل نگیر 🙏🙏🙏
ببخشید من تازه با داستان هات آشنا شدم🍨
کجا ادامه میدی؟
نه واقعا تو ببخشید خدایی خیلی تند رفتم 🙏
فعلا توی qoutev
مجرم میلیونر هم سرچ کنی تو سای_ته میاره ، پارت دومش هم گذاشتم 😁😎✌
چی خفنهههههه
عرررر
اوفففف
پارت بعددددد
خیلیییییییی درصد خفنی خیلی بالاست 😎✌
فعلا که لاست دستنی رو دارم ادامه میدم 🙃🌸
آهاااای ناخییییی !!!!
کجایییییییییی ؟؟
درود
اینجام 🙋
»=|
😂😎✌
واو چه خفن😎😎✌️✌️✌️
ببین اگه ادامه شاهزاده فراری رو نزاری، با شمشیر الک که سهله، به علاوه لین و الیزابت میایم بکشیمت 😤😤😤😎😎✌️✌️
از تاثیرات همنشینی با تو منم دیگه نمیتونم از این دوتا استیکر😎✌️ دست بکشم 😐💔
عه منم همینطور🤕😂😂😂
استفاده استیکراش وا..گ..یر داره😂😂😂✌
مرسیییییییی 😘❤
بیاین ، منتظرتونم 😂😎🤚
😂😂😂😂😂😂😎✌
😂😂😂😂😎✌
جالب و خفن 🔥
هورا آفرین اول سرنوشت گمشده رو ادامه بده خیلی دوست دارم ببینم بعدش چی میشه مرسی متشکرم🥲❤
سپاس 🙏🌸🌸🌸🌸🌸
چشم 🙃
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
کلا چشم سبز دوست داری نه😂 تو همه کاراکتر هات باید باشه😁
راستی چجوری وقتی پاش بستس پسر بلوندی و زد😐
و لطفا زود منتشرشون کن🙏 به داستانات اعتیاد پیدا کردم✌😂
بعد از مشکی ، محبوب ترین رنگمه 😂😎✌
آره 😂😎✌
خب اول دستش رو باز کرد ، بعد پاهاش رو باز کرد ، بعد زدتش 😂😎✌
چشم ، مرسییییییییییییییییی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
☹️☹️☹️
باهات قهرم ناخی »:(
چراااااااااااااااااااااااا ، کی با مادرش قهر میکنه ؟ میخوای عاقت کنم ، از ارث و میراث محرومت کنم 😂🥴🤚
چون نظر زیادی راجب اقیانوس کوچک ندادی ☹️☹️☹️☹️☹️☹️☹️☹️
من (◍•ᴗ•◍)
نههههههه 😱😱😱😱😱😱😱😱😱😨😨😨😨😨😨😨😨 نکنی هاااا 😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨
اوفففف چه خبره مادرم ؟ 😱😱😱😱😱😱😱😱
نکن اینکارا رو با من 😩😩😩😩😱😱😱😱😱😱😨😨😨
😐 به کدامین گناه پروردگارا ، گفتم که پارت بزار ، زیاد شد ، طومار برات میفرستم 😂😎✌
باشه، پسر قشنگم ، از اونجایی که یه دنیا پسر بیشتر تو دنیا ندارم 🙃🌸🌸
😂😂😂😂😂😂😂
یه دونه نه یه دنیا 😂🤦🤦🤦🤦🤦
حیحی ، باشه 🤭🤭🤭🤭😀😀😀😀😀 قول دادیا =||||||
یه دنیا پسر بیشتر تو دنیا نداری ؟ 🤣🤣🤣🤣🤣
شوخیدم ناراحت نشو مادر 🤭🤭🤭(. ❛ ᴗ ❛.) خیلی ممنوننن (◍•ᴗ•◍)🌸🌸🌸✨✨✨✨
یه دانه ، اشتباه تایپی بود 😂🤦
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
منظورم تفنگ بود =||||||
گرفتم 😂😎🤚
یه سوال ناخی :
گتفنگ تک تیر چیست ؟ 😮😮😮
همون تفنگ تک تیر انداز ، من مخفف میکنم تو بگیر من چی میگم 😂😂😂😎🤚
🤣🤣
وات ؟
چطوری با یه تفنگ چند کیلویی اومد تو ؟ 😂🤣🤣
چشم مادرم 🤭🤭🤭🤭🤝🏻🤝🏻🤝🏻😂😂😂
دیگه دیگه ، طرف خیلی خفنه 😎✌
آی آی آی 😀😀😀👌🏻👌🏻👌🏻✨✨✨✨
هی هی هی »:]
کایل اسم مستعار الک توی اون مهمونی بود 😀😀😀🤭🤭🤭🤭
حیحی ببین چقدر خوب میدونم خانم معلم 😂😂😂😂😂😂
آفرین ، ببین درست رو خوب خوندی 👌👌
معلومه 🤭🤭🤭🤭😀😀😀😀😀😂😂😂😂( ꈍᴗꈍ)( ꈍᴗꈍ)( ꈍᴗꈍ)
😂😎✌