
سلااام راستی اهم* این داستان کاملا تخیلیه .. این پارت دومشه اگه تا حالا نخوندین حتما اول پارت یکو بخونین داستا کلا درباره تهیونگ و کوکیه
(بچه ها آخر این پارت میخوام یک چیز مهم بگم ! خب پارت دوم داستانو شروع میکنم ) *از زبان تهیونگ* با نامجون رفتیم طبقه پایین که دیدیم کوکی داره تو بغل جیمین گریه میکنه ، اروم ره به نامحون به نامجون گفتم: خب الان فکر کنم حالش بهتر بشه نه؟ .. نامجون: اره ولی چطور؟ امکان نداره! من فکر میکردم با تو خیلی راحت باشه اون فقط یک ماهه با جیمین آشنا شده این منطقی نیست! .. من آروم از پله ها رفتم پایین تر و گفتم: چرا هست ، چون کوک نمیخواد غرورش بشکنه و جلوی من گریه نکنه! من هم مثل دوستشم هم برادر و همخونه و حتی بابا!!! اون هیچ کسی رو نداره .من دارم به این فکر میکنم که یا اونم آیدل شه یا با خودم ببرمش سفر اونطوری همه چیز درست میشه مگه نه نامجون؟
نامجون : اوهوم این دو تا تنها راهه ... جونگ کوک سرشو از روی بازوی جیمین برداشت و مثل اینکه فهمیده بود ما هم اونجاییم پس سریع اشکاشو پاک کرد 🙃 کوک: اوه هیونگ تو اومدی اهم خب من بهتره برم تو اتاق ! .... نامجون : ما هم دیگه میریم جین یکم خرید داشت باید واسش تهیه کنیم مگه نه جیمین؟ جیمین: اوه اره اره خدافظ ... تهیونگ: خدافظ ... تهیونگ بعد از اینکه نامجون و جیمین از خونه رفتن رفت سمت اتاق کوک و در زد و گفت: هی کوکی خوبی؟ میخوای حرف بزنیم؟
*از زبان کوک* شنیدم که تهیونگ از پشت در صدام زد ، من یکم قبل توی بغل جیمین گریه کردم نمیدونم چی شد اما الان خیلی حس بهتری دارم و فکر کنم بتونم با تهیونگ هیونگ صحبت کنم پس گفتم: هیونگ بیا تو ... تهیونگ اومد داخل اتاق و دوتامون رو صندلی نشستیم ... تهیونگ: خب؟ چیزی هست که بخوای به من بگی؟ ... من: نه راستشو بخوای من الان واقعا بهترم و یه جورایی انگار یه بار سنگین از دوشم برداشتن واقعا از جیمینی ممنونم اون همیشه خیلی بهم کمک میکنه هرچند فقط یک ماهه که میشناسمش 🥺 با این حرف تهیونگ یک تا ابروشو داد بالا و گفت: آها که اینطور ؟ .... من: نه نه هیونگ شما هم خیلی کمکم کردین جیمین فقط یک آشنا یا یک دوسته اما تو همیشه مراقبم بودی
تهیونگ: به هر حال...من میخوام بهت یه پیشنهاد بدم ! بیا آیدل شو ... من: عهههه نه لطفا شما چرا همیشه همینو میگین؟ ... تهیونگ : اوکی قبوله ولی باید یک ماه دیگه روی خودت فشار نیاری و بیای بریم سفر این برای روحیت خوبه ... کوک بعد از کمی فکر کردم قبول کرد و گفت: اوکی کجا میریم؟ تهیونگ: بریم ژاپن من تا حالا اونجا نرفتم اما قبلش باید با مدیر برنامم صحبت کنم... (یک هفته بعد ) *از زبان راوی* تهیونگ و کوک هردو از هواپیما پیاده شدن ..کوک: وااای اینجا خیییلی قشنگههه ... بعد تهیونگ پوکر بهش نگاه کد و گفت: چی میگی کوک؟ اینجا فرودگاهه! چیز خاصی نداره که ! بعد ریز خندید و رفتن به یه جای دیدنی در ژاپن که اسمش هست پارک ملی شینجوکو گیوئن !! این یک جای قشنگ در توکیو هست
تهیونگ : برو روی اون پل که عکس بگیرم ازت اینو برای مجله جدید میخوام یک مسابقست بین همه آیدل ها! کوک: سوژه های بهتری هستن! بیا از ماهی ها عکس بگیر تهیونگ: عه نه دیگه من باید یه چیز خوشگل تحویل بدم! جونگ کوک : اوف خیلی خب ... یکم بعد دوتاشون رفتن روی صندلی های یک کافه نشستن و بستنی خوردن که یکهو یکی اومد نزدیک و گفت: جونگ کووووووک!! تو اینجایییییی !!!!!!! جونگ کوک سرشو اوورد بالا و یونگی یعنی یکی از بهترین دوستاش در روران بچگی رو دید این مال زمانی بود که مادر و پدر کوک زنده بودن ،
یونگی : خب چی کارا میکنی ؟ این کیه؟ وای وای خدا این که ... این...تهیونگ؟ اون همونی که ۶ ماهه آیدل شده تهیونگ: ارهراستش اونقد معروف نیستم کوک: من با تهیونگ زندگی میکنم از بعد از تصادف .. یونگی: اوهوم متاسفم.. خب خوشحال شدم دیدمت ! من دیگه برم کلی کار دارم تو توکیو که باید انجام بدم راستش برای کار اومدم و خیلی جالبه که تو رو دیدم بعد با هم دست دست دادن و خداحافظی کردن
کوک: خب تهیونگ ما هم بریم .. توی راه داشتن قدم میزدن که یکی جلوشونو گرفت خیابون ها تاریک شده بود و چند نفر توی یک کوچه تاریک گیرشون انداخته بودن .. کوک ژاپنی بلد بود پس گفت: با ما کاری نداشته باشین ما چیزی نداریم که شما بخواین! ... تهیونگ: چی شده؟ چی میگی من هیچی نمیفهمم ... کوک: مهم نیست فکر کنم دزدن باید فرار کنیم چون من میترسم .. بعد یکیشون به ژاپنی گفت: هرچی پول دارین رد کنین بیاد ما وقت نداریم.. کوک: اوه پس دزد ها هم سرشون شلوغه؟
یک دفعه همه جا روشن شد و یکی از دخترای اونجا که کره ای بلد بود گفت: سوپرایززززز اوپا میدونستم میای ژاپن واسه همین برات سوپرایز درست کردم و به چند تا از دوستای ژاپنیم هم گفتم که بیان کمک خوب خوشحال شدی..؟؟؟ ... بعد از چند لحظه طولانی سکوت بالاخره تهیونگ سکوت رو شکست و گفت: شما؟؟؟ خب بزارین باهاتون رو راست باشم الان قیافه همه افرادی که اونجا بودن اینجوری شد 👈😐 حتی من که دارم اینو مینویسم😐
کوک: تو اصلا کی هستی ؟ میدونی این کارت چقدر زشته؟ تو الان یک آیدل رو ترسوندی ! .. اون دختر صداشو صاف کرد و گفت : اهم هی تهیونگ من دختر خالنم واقعا نشناختی؟ ... تهیونگ بعد از کمی فکر کردن گفت: اوووه ببخشید اره تو ای وای اره هه آخه منو تو همو زیاد نمیبینیم .. تو همش توی ژاپنیو ما توی کره خب تعریف کن بالاخره ازدواج کردی؟ .. اون دختر: اره بالاخره به کسی که میخواستم رسیدم ! بعد از اون کوک و تهیونگ رفتن خونه دختر خاله تهیونگ و یکم اونجا موندن و بعد برگشتن به هتل (بچه ها نگران نباشین این دختر هیچ نقش خاصی در فن فیک ما نداره)
توی هتل... کوک: ممنونم هیونگ خیلی خوش گذشت حالا کی برمیگردیم؟...تهیونگ : حدود یک هفته دیگه .. بعد تهیونگ حولشو برداشت وتصمیم گرفت یک دوش کوتاه بگیره رفت تو حموم و با یک سوسک مواجه شد و جیغ زد و با دمپایی کشتش که صدای کوک از اونور اومد که گفت: چیزی شده؟ .... تهیونگ: نه اصلا! فقط نمیدونم چرا امروز از آدمیزاد گرفته تا سوسک میخوان فقط منو سوپرایز کنن !!! بعد دوتاشون خندیدن
خب اینم از پارت دوم که پارت آخر بود و بعدش یک داستان دیگس البته میخوام ببینم دوس دارین یا نه چون مثل این یکی اینقدر روزمره و فلاف و تو دل برو نیس یکم خشن بازی میکنیم البته چیز نگران کننده ای نداره 😐😅 اینو فعلا گزاشتم تا یکم روحیتون رو زیاد کنم واسه داستان بعدیم و این که بگین آرمی هستین؟ چند ساله؟ اگه سوالی از من دارین توی این کامنت های این پارت بپرسین
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ادامشو حتما بزار چرا میخوای تمومش کنی لاوم😔
خیلییییی عالی بود استار جون💜💜💜💜😊
های لابلییییی
ارمیم
یه سالو نیمه که ارمیم🥰🥰
داستانت عالی بود ولی انگار نصفه موند اینجوری بود که منتظر پارت بعدی باشیم ولی حال و هوای پایان باز رو هم نداشت
حالا هرچی من فیک بعدیت رو خیلی میدوستم همون خوناشامیه
فایتینگ ارمیییییی
بوراههههه💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
هلووو
اره این فقط واسه معرفی بود خب 😅
یه چیزی شبیه این : آهای ارمی ها من اینجام
من یه ساله ارمی هستم و بلینک هر دو شون رو خیلی دوست دالم😊😊
چ خوف
عالی بود
مرسی ^^ به زودی داستان جدیدمم تایید میشع
مرسی ^^ داستان بعدیمم گذاشتم
خوب راستش من اصلا نمیدونم بی تی اس و آرمی چیه😂😐
به هر حال داستان جالبی بود
ممنونم🙃
میخوای بهت بگم؟
بی تی اس یه گروه کره ایه که فک کنم ۹۰درصد جهان بشناسنش بزرگترین طرفدار دنیا رو داره که به طرفداراشون آرمی میگن، ما آرمی هستیم، اگه میخوای بیشتر باهاشون آشنا بزن تو گوگل اسمشون همه جا هست😊☺
بازم داستان بزارررر حیف نزارییییی 😉
واقعااااا عالیههههه مینویسیییی ❤
گزاشتم عزیزم منتظرم تایید شع
سیلام عالی
.
.
.
.
.
.
بالاخره کوکو خوب شد بیخشید کوک🤣🤣🤣
امروز هم از سوسک گرفته تا وی دارن منو سوپرایزمیکنن یه پست توی ویورس گذاشتم بعد دیدم سوسک جفتمه خیره شده به عکس ویکوک🤣🤣🤣منم زدم نفلهاش کردم فقط فک کنم گناه کردم آرمی بوده🤣بایستشم ویکوک بوده🤣🤣🤣
ولی مهم تر اینکه وی برام کامنت گذاش💔🙃
مرسی🥰
منم پست گذاشتم و تهیونگ واسم کامنت گذاشته😌😌
خوشبختم منم کوزت صداکن عاشق کوزتم واسه همین اگه هم نخواستین یلداصدام کنید😉😁😁😁
باشه کوزت😍
بچه هاااا داستان بعدیمو گزاشتم داره تایید میشه ایندفه خوب کاملش کردم ^؛^ یه سوپرایز بزرگ در راهه