ادامه ی داستان......... ❤️
یه خلاصه ای از پارت قبلی بگیم :
شاهدخت گفت : جونگ کوک جان طبیعیه که من رو خوب نمیشناسی! البته که من مدت کوتاهی با تهیونگ بودم و اون من رو کاملا میشناخت!
جونگ کوک گفت : میشه لطفا انقدر اسم اون تهیونگ رو جلوی من نیاری؟ ها؟
الان دیگه من پادشاهم و تو هم ملکه ی منی! باید فقط به فکر من و فرزندمان در اینده باشی! نه تهیونگ و بقيه اون ادما!
راستی ننی خواد الکی هاشیه بری! باید الان یه ذره از خون بانوی اب و ملکه ی خودم بخورم! یعنی نباید بدونم خون تو چه مزه ای داره؟
شاهزاده خانم گفت: واییی ساکت باش لطفا الان نصفه شبه! بگیر بخواب!
جونگ کوک هم گفت : باشه تو بخواب! منم از خونت میخورم!
نیکا گفت : ببینم! الان شوخی که نمیکنی ها؟ اره دیگه شوخی کردی!
جونگ کوک گفت : تا چند دقیقه ی پیش شوخی بود ولی الان واقعا کنجکاوم از خونت بخورم! جونگ کوک شاهدخت رو کشید سمت خودش و........
جونگ کوک شاهدخت رو کشید سمت خودش و با یه دستش شاهدخت و گرفت تا فرار نکنه...... و با اون یکی دستش هم مچ دست شاهدخت رو گرفت و زل زده بود به مچ دست شاهدخت!
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
25 لایک
پارت بعدیییییی 🥲🥲🥲🥲🥲
عالی بود فایتینگ
ولی ته کوشش؟🥲
اونم در راهه
برچه اساسی به این زودی ۷ ماه گذشت اخه💔🤣 توی این ۷ ماه تهیونگ از بین رفت از دوری شاهدخت 🤔🤔
+++؟؟
وای داستان خیلی عالیه
پارت بعد لطفا💓
مرسی
پارت بعد رو حتما میزارم
عالیییی بود
👍🏻🌹
عالییییییییی بود 😘😘😘😘😘
خیلی قشنگه 😆
من الان ثبت نام کردم تا نظرم رو در بارهی فیکت بگم خیلیییییییییییییی خوبه 😁
مرسی 🌹🌹
عالی بود پارت بعد رو زودی بزار ما منتظریم 🥰😁❤️
حتما 🦋❤️