10 اسلاید چند گزینه ای توسط: 🤪Unknown انتشار: 3 سال پیش 130 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
🙃🌸
خب ، این هم پارت یک ، من میخواستم با یک سورپرایز کاملا جدید و هیجان انگیز و خفن شاهزاده فراری ۳ رو بزارم و شروع کنم ولی اَمون نمیدین که ، حالا سورپرایز رو واسه ی یه موقعیت بهتر نگه میدارم 😂✌ اِ اِم لیدیز اِند جنتلمن ( همیشه دوست داشتم بگم 😂😎✌ ) این شما و این پارت اول فصل ۳ و پایانی شاهزاده فراری :
شاهزاده فراری۳: تغییر۱ :
قصر سِلِسین ، از زبان راوی :
در سحرگاهی شوم ، شاهدخت ایزابل با سردردی وحشتناک بهوش اومد ، در حالی که هنوز اثرات زیاد نوشیدن دیشب توی صورتش نمایان بود ، با خستگی از جاش بلند شد . صورتش هنوز قرمز بود و کمی احساس خستگی میکرد . سرش هم به شدت درد میکرد انگار باروتی بود که هر لحظه امکان داشت منفجر بشه ، چند قدم جلوتر رفت که یه دفعه تمام اتفاقات تلخ شب گذشته در یک لحظه اومدن جلو چشماش ، در حالی که اشک تو چشماش جمع شده بود ، بغضی که راه گلوش رو به سختی بسته بود رو قورت داد و نهایت تلاشش رو کرد که خودش رو آروم کنه ، که یه دفعه متوجه کاغذ مچاله شده ی توی دستش شد ، مشتش رو باز کرد و با یه نامه ی مچاله شده رو به رو شد ، کاغذ چروکیده رو آروم باز کرد و بعد سر نامه رو برید و برگه ی داخلش رو بیرون آورد ، چیز زیادی از اتفاقات دیشب توی بار یادش نبود حتی روحش هم خبر نداشت این نامه از کجا بدستش رسیده یا حتی کی به اتاقش برش گردونده . به طرف میزش رفت ، با اینکه دم دمای طلوع خورشید بود اما هوا هنوز به طور کامل روشن نشده بود ، شمع روی میزش رو روشن کرد ، صندلی رو عقب کشید و روش نشست . دسته ی موهای بافته شده اش رو کنار زد و نامه رو باز کرد . دست خط هر کی که بود واقعا مزخرف بود ، یا حداقل اینطور به نظر میرسید . و به آرامی با خورشید که لبخند زنان مژده ی روزی دیگر رو میداد همراه شد و متن نامه رو زیر لب آروم زمزمه کرد :
(از اونجایی که مطمئنا خودت هم میدونی توی نامه نوشتن افتضاحم ، دست خطمم که نگم برات همینجوریش قابل مشاهده هست ، نمی دونم چطوری باید شروع کنم شاید این حرفا آخرین حرف هایی باشن که دارم میزنم پس.......... . ) شاهدخت محزون نامه رو مچاله کرد و با عصبانیت زیر لب گفت : من هنوز باور ندارم که مردی ، حداقل فقط یه چیز ، فقط یه چیز کوچیک بهم نشون بده ، تا مطمئن بشم که زنده ای . ایزابل با ناامیدی سرش رو پایین برد و بغضش رو قورت داد و زیر لب گفت : خواهش میکنم ، فقط یه کور سوی امید بهم نشون بده ، التماست میکنم ، مهم نیست چه بهایی داشته باشه فقط بهم بگو زنده ای . و در خفای اتاق شاهدخت فقط تاریکی با سکوتش پاسخگوی التماس های ایزابل بود . شاهدخت ایزابل که هنوز آمادگی رویارویی با حقیقت تلخ رو نداشت ، نامه رو به داخل پاکت سر جاش برگردوند و در کشوی چوبی سفید میزش رو باز کرد و با نا امیدی ، نامه ی نصفه خونده شده رو در کشو رها کرد و تک تک لحظات گذشته رو مرور کرد .
فلش بک به زمان برگزاری جشنی که به افتخار برگشت سالم و سلامت ایزابل برگزار شده بود ، از دید ایزابل :
حرف زدن درباره احساساتم واقعا کار سختی بود ، هیچوقت برام پیش نیومده بود که جلوی یه نفر دیگه به جز دایی اینجوری عین بچه ها بزنم زیر گریه . اما به نظرم ، الک قابل اعتماده و میشه بهش تکیه کرد بیشتر از همه ی کسایی که تو زندگی ام اومدن و رفتن ، بعد از تموم شدن رقص ، مهمونی هم داشت آداب و رسومات پایانی خودش رو طی میکرد نجیب زاده ها توی گروه های کوچیک پخش شده بودند و از همدیگه خداحافظی میکردن ، به طرف الک چرخیدم و لبخند زدم و گفتم : فکر کنم دیگه وقت خداحافظیه کایل . الک پوزخند زد و گفت : ایزابل من واقعا از اعماق وجودم نگرانتم . با این حرفش ناخودآگاه استرس گفتم و با صدایی که یکم میلرزید گفتم : منظورت... دقیقا چیه که نگرانمی ؟! الک قیافه ی جدی به خودش گرفت و گفت : با این سلیقه ی انتخاب اسمت ، نگران بچه هاتم که چه اسم عجیب غریبی قراره بهشون بدی . عصبانی شدم و با مشتم کوبیدم به بازوش که دیدم قاه قاه داره میخنده ، چشمام رو ریز کردم و با یه لحن حق به جانب گفتم : الک از کی تا حالا نمکدون شدی ؟! منم نگرانتم که با این حجم از نمک توی رگ هات مریض بشی ، بیفتی رو دستمون ، دیگه اِما نتونه برات زن پیدا کنه . با تموم شدن جمله ام هر دوتامون خندیدم . با شوخی ای که کرد ، جو سنگین چند دقیقه پیش کلا محو شده بود . پس لبخند زدم و گفتم : دیگه واقعا باید خداحافظی کنیم ، شاهزاده فراری فردا میبینمت . برای الک دست تکون دادم و بعد به طرف اریک که پایین پله ها ایستاده بود ، رفتم . لبخند مصنوعی ای تحویلش دادم و گفتم : جناب اورول لطفا از طرف من از پدرتون بسیار تشکر کنید ، مهمونی امشب بسیار برام با ارزش و جالب بود . همون موقع مارگارت اومد نزدیکم و زمزمه کنان گفت : بانوی من کالسکه آماده است . اریک دست راستم رو گرفت و پشت دستم رو بوسید ( یه رسمه برای ادای احترام به یه بانو دربار و اعلام اینکه به شناختن اون شخص علاقه مندی ، البته فکر کنم ، نتیجه خوندن تعداد زیادی مانهواست 😂✌ ) و گفت : بانوی من ، واقعا باعث افتخارم بود که پذیرای تک ستاره ی درخشان آسمون امپراطوری بودم . زیر لب جوری که نشنوه زمزمه کردم : همین چند دقیقه پیش یه نفر گفت شبیه ماهم ، حالا هم که ستارمون کردن ، تا آخر امشب تبدیل به همه اجرام آسمانی میشم . همون موقع اریک اومد نزدیک تر و زیر گوشم نجوا کنان گفت : ولی شاهدخت مواظب احساساتتون باشید ، وقتی کنار اون فرد خاص هستید ، انگار هیچ چیز دیگه ای براتون اهمیت نداره ، درخشان ترین لبخندتون رو بهش میزنید و کم کم دارید بهش وابسته میشید ، علاقه ی پنهان شاهدخت به اون پسرک باید هر چه سریعتر در اعماق قلبتون دفن بشه ، یه شاهدخت فقط و فقط میتونه برای منافع کشورش وارد رابطه با کسی بشه یا حتی ازدواج کنه ، لطفا این نصیحت کوچیکم رو گوشه ی ذهنتون داشته باشید ، شاهدخت من .
با شنیدن هر کلمه ، بیشتر بی تاب و متعجب میشدم و توی اعماق قلبم هم احساس عجیبی داشتم ؛ اما انگار اریک یادش رفته که من ملکه رزهای سرخم . کسی که وقتی کوچیک بود جلوی مقبره تاریک و خالی مادرش احساستش رو سر برید . سرد مثل یخ ، بی احساس مثل سنگ . پوزخند زدم و با سردی نگاهی که مثل خنجر بود به عمق چشم های سبزش خیره شدم ، اریک که جا خورده بود خواست شروع به صحبت کردن بکنه که گفتم : جایگاهت رو برای نصیحت کردن من بدون پسر دوک اعظم ، من هم مثل تو شخصا علاقه خیلی زیادی دارم که فردا سرت کادوپیچ شده توی راهروهای عمارت دوک اعظم بچرخه .، خون سرخ سردت از جای بریده شده ی گردنت همه جا بچکه و ناله ها و شیون خانوادت گوش آسمون رو کر کنه . لبخند عصبی ای زدم و به چهره ی متعجب اریک نگاه کردم و گفتم : پس لطفا ، تا فردا زنده بمون که خودم با دستای خودم میخوام از صحنه ی روزگار محوت کنم ، اریک . بعد هم بدون اینکه کلمه ی دیگه ای بینمون رد و بدل بشه ، به طرف کالسکه رفتم و سوارش شدم . سرم رو به دیواره ی کرم رنگ کالسکه تکیه دادم و به منظره ی جنگل تاریک بیرون خیره شدم و زیر لب گفتم : من به الک احساسی دارم ؟ امکان نداره !! شاید به هم نزدیک باشیم اما هیچوقت از منظر کسی که عاشقشم بهش نگاه نکردم ، حتی با وجود شوخی های مسخره ی اِما ولی این اولین باره که این احساس عجیب توی قلبم رو حس میکنم . یه دفعه به خودم اومدم و طلبکارانه تو دلم گفتم : دارم به چه چیز مسخره ای فکر میکنم ، همش تقصیر اون اریک لعنتیه ، بعدا باهاش تسویه حساب میکنم .
دین... دین... دین... ، پیام بازرگانی : آیا شما هم به فکر خواندن ادامه داستان هستید ؟ آیا شما هم برای پایان این فصل هیجان زده هستید ؟ چه چیزی در انتظار شاهزاده فراری و کارتیاست ؟ فرار ؟ جنگ ؟ صلح ؟ ، فصل پایانی شاهزاده فراری ، تغییر ؛ _ مهم نیست چقدر قدرت یا ثروت داشتی باشی ، یا حتی یه پادشاه باشی ، کسی که مرده ، مرده ، دیگه هیچوقت برنمیگرده .
بعد از مدت کوتاهی به قصر برگشتیم ، بی هیچ حرفی به طرف اتاقم رفتم و لباسام رو عوض کردم ، یه دست لباس نسبتا معمولی برای مبارزه ی سرمه ای تیره رو از کمدم بیرون آوردم و پوشیدمش ، بعد به طرف پنجره رفتم و بازش کردم و سرم و تقریبا نصف بدنم رو بردم بیرون ، در حالی که مواظب بودم از این ارتفاع نیفتم و دعوت حق رو لبیک نگم ، آجرهای کنار پنجره ام رو آروم تکون دادم و بعد درشون آوردم و گذاشتمشون روی پام بعد دستم رو به داخل شکاف ایجاد شده توی دیوار بردم و دوتا خنجر رو در آوردم . آجرها رو برگردوندم سرجاشون و بعد درحالی که خنجرها رو پشت لباسم داشتم تنظیم میکردم ، ایستادم . یه نفس عمیق کشیدم و بعد خودم رو از کناره پنجره آویزون کردم و بعد از چندبار تاب خوردن ، به بالکان طبقه پایین پریدم . یکم دور و اطرافم رو بررسی کردم کردم بعد با کمک درخت کنار بالکن رفتم پایین و به سمت مخفيگاهی که باهاش کلی خاطره ی شیرین و تلخ دارم ، راهی شدم . این داستان ادامه دارد......... .
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک
خواهش میکنم پارت بعدشو بذار توروخدا جون هرکی دوست داری من واقعا عاشق داستانتم و میخوام بدونم آخرش چی میشه توروخدااا بذارش توروجون هرکی دوست داری
درود
والا حقیقتا
دیگه تو تستچی فعالیتی ندارم و ادامه داستان و نسخه بازنویسی شده اش رو توی سایتی که چندتا کامنت پایین تر، یکی از دوستان نام برده میزارم .
جیخخخخ اومدییییی خب کی میذاریییی
عاالیی دادای گولم 👌🏻🚶🏻♀️✨
پارت بعدو زودتر بده تا ایشالا یکی دو ماه دیگه که با اسرار دوستان اومدم تستچی بیام بخونم میسییییی❤️✨
😅😂🙏
والا داستان رو از اول توی یه سایت دیگه میزارم
عام...من توی یه سایت دیگه ام کلا
اسمش Quotev
ولی بخاطر داستان تو میام اینجا میخونم لایک میکنم نظر میدم میرم😂
والا راستش منم دیگه رفتم سراغ همین سایت
در کل ممنونم که حمایت میکنی
یه چند وقت نبودم
این پارتا از کجا نازل شددد؟
مخوام
پارت مخوامممم😐😂
برم بعدیا رو بخونم
عالی بوووو😍😂
😂😂😂
از آسمان 😂😎✌
مرسیییییییییییییییی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
(وی ناراحت است که چرا پس از دوهفته این داستان بسی بسی زیبا را میخواند چقد من تباهم چرا باید آخرین نفر خبر دار بشم پارت جدید منتشر شده😭)
آخی ، فدا سرت همین که میخونی و نظر میدی خودش برا من خیلی خوشحال کننده است 🙃🌸🌸🌸🌸🌸
🎃Ҡօʍąղժօ
| 2 ساعت پیش
نه اگه با تبر بزنی قشنگ حالت جا میاد رحیت عوض میشه😐
حیحی 🤤🤤🤤
ولی نه
با ت.بر زود تموم میشه
با چا.قو یه حس دیگه داره
ز.جر و ت.ق.لا ی قربانی بدبختت دیوانه کننده ست ، نیست ؟ 😀😀😀🤝🏻🤝🏻🤝🏻
با یوقاچ خالی اگه به خوای بدن یه نفر رو هکیت هکیت کنی ، ۸۰ ساعت طول میکشه . سریال پلیسی ، جنایی زیاد میبینم 😎✌
🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂
واقعا هشتاد ساعت طول میکشه ؟
آره واقعا 😎✌
🤪Unknown
خسته
| 2 ساعت پیش
😳🤯 آقا اینکارا ارج و قرب دارن ، الکی به شوخی و مسخره بازی نگیرید ، تو واقعیت تصورش خیلی منزجر کننده است 🥴🥴🥴🥴
😐😐😐 ? R U OK MOTHER
صد البته ، من دستم رو با کاغذ میبرم تا چند هفته سرش ناله میکنم =|||||||||
ولی هی ؟ ಠಿヮಠ
خودت رو نمیگی هر کاری دلت می خواد سر کاراکترات میاری ؟ »=||||
این هم یه طومار تایپیده بودم 🤦
No , darling , not at all . I wanna sleep 😎🤓✌
صد درصد 😐✌
من ، منم 😂😎✌
پس کو طومارت مادر ؟
برو استراحت کن مادر =|😂😂😂
تو راهه 🤓
از خدامه ولی نمیتونم 🤦
چرا نمی تانی ؟
چون... چون...
سوال قشنگیه 😂🌸🌸🌸🌸
چون درس دارم 😎✌🤕
چه ویشتناک (همون وحشتناک خودمون)
انقد که بهمون فشار میارن من تو فکر تر.ک تحصیلم =||||
با این حجم از فشار ، به نظرم ترک تحصیل هم دیگه پاسخگو نیست 😂🤕✌
بنظرم تنها چیزی که جواب میده ،
مر.دنه ( ╹▽╹ )🚶🏻♂️
دور از جونت 🥺
نگو اینجوری پسرم 🥺🥺🥺🥺
حیحی (◕ᴗ◕✿)
باشه مادر (◍•ᴗ•◍)🤭🤭🤭
آفرین پسر قشنگم
( تحت تاثیر وقایع اخیر زیادی لطیف شدم ، کدوم میخواد ناخی کماندو رو رونمایی کنم 😂😎✌ )
🤪Unknown
خسته
| 1 ساعت پیش
😳🤯 من لطیف شدم یا شما نشخ ( برعکس بخون ) شدین 🥴
شما لطیف شدی مادرم 🙂🙂🙂🙂🤭🤭🤭🤭🤭😂😂😂😂🤝🏻🤝🏻🤝🏻
راستی مادرم ، پدرم کیست و کجاست ؟ ಠ‿ಠ (الان میشه قضیه ی رستم و سهراب (وای خدا چقدر سر مرگ سهراب حرص خوردم 😑😑😑😑😑😑))
🤔😎✌
سوال زشتیه🥴🥴🥴🥴🥴🥴 ، من سینگل بگورم ، بعد تو پسر خوندمی ، مامان بابات رو خودت پیدا کن 🤷😎✌ 😂😂😂😂
ببشید ولی از اونجایی که من پسر بدیم ، سوال زشت هم می پرسم (◍•ᴗ•◍)
واقعا ؟ 🤣🤣🤣🤣
◉‿◉ ی_یعنی . . .
ااااا ، نه بابا 😂
این یعنی ای که نوشتی خیلی معنی پشتشه ، پسرم 🥴
بعله »=]
عایم د بد گای »=]]]]
آه 🥺🥺🥺
اوه گاد ، یور اونلی مای بد گای 😂😎✌
حیحیححیحیحیحیحیحیحیحی »=]]]]]]🤭🤭🤭🤭😀😀😀😀
😂😎✌
مثل همیشه عالی✌
تو با تصورات من چه کردی😐😂
😂😂😂
مرسییییییییی 🙏🌸🌸🌸🌸
و منی که از هفته دیگه حضوری برم😐⚔
😎🤚
موفق باشی و خیلی خیلی مواظب باش 🙃🌸🌸🌸🌸🌸
مرسیی
چشم😐
🙃🌸🌸🌸🌸🌸