
ناظر عزیز لطفا منتشرش کن💕🙏
هرروز يا يک روز درميون اين ج.ن.گ برپابود ...و هميشه هم بابا کنار ميومد.تازگي ها توقعات مامان داشت زياد ميشد و بابا از پسش برنميومد...مارسل هم به مامان رفته بود کارنميکرد و چیز خوب ميخواست.. لباسامو در اوردم و يک لباس راحتي پوشيدم که تلفن خونه زنگ خورد با اين سر و صداها ...هيچکس صداي تلفن رو نميشنيد...از زير لباسام لباس پيداش کردم..شماره خونه مامان بزرگ بود. _سلام _سلام مرینت جان خوبي ؟ _مرسي..شما خوبين؟عمو خوبن؟ _خوبن ...مارسل خوبه؟مامان خوبه؟بابا خوبه؟ _اره همه خوبن... _سر نميزني به ما ديگه.
_مدرسه ها شروع شده و درس ومشق نميزاره. اخ.ه خ_ی_ل_ی تو تا_ب_س_تو_ن ميو_مدين. _مامان بزرگ... ميدونيد که دليلشو... مامان بزرگ(همون جینا) اهي بلند کشيد و گفت:امشب يک سر بياين اينجا... _براي چي؟ _خونه مادربزرگ رفتن هم سوال داره. _نه ..منظورم اينه کسي هم اونجاست. _همين خودموني ها. _مامان بزرگ ميدوني که مامان من ز.ن عمو رو ببينه عص.بي ميشه. _وقتي بفهمه کي داره مياد عص.بي نميشه. _کي مگه قراره بياد. _ديگه من برم کارامو بکنم.شب ساعت 9 منتظرتونم. _خداحافظ . _خداحافظ.
يعني کي قرار بود بياد....سر و صداها قطع شد....از اتاق رفتم بيرون مامان با خوشحالي در حال سرخ کردن گوشت ها بود باباهم روي مبل کنار مارسل نشسته بود. _سلام بابا. _سلام عز.يز.م. مامان:کي اومدي ؟ _سلام.نيم ساعتي ميشه. _پس بيا کمک غذا درست کن _چشم. با اينکه از خستگي داشتم مي.م.رد.م رفتم داخل اشپزخونه و مشغول درست کردن سالاد شدم بعدشم بقيه غذا رو درست کردم و سفره رو چیدم.همه نشستن دور میز. من:مامان بزرگ زنگ زد و گفت امشب بريم خونشون.
مامان:ديشب خونشون بوديم که. با اينکه مامان از خونواده ي بابا ب.د.ش ميومد ولي مامان بزرگ استثنا بود و عا*ش*ق*ش بود. بابا:ميگفتي هر شب که زحمت نميديم. من:گفتن همه خودموني ها هم ميان. _اگه اون ز.ن عموت باشه نمیام بابا:سابین.! من:مامان بزرگ گفت يک کسي هست که اگه بفهمين کيه حتما مياين. مامان:کي؟ من:نميدونم.
بعد از تموم شدن غذا ظرف ها رو بردم توي اشپزخونه و مشغول شستن شدم.بقيه هم رفتن خوابيدن بعد از تموم شدن ظرفهابه اتاقم رفتم و شروع کردم به درس خوندن.اولين هفته از ماه ابان بود.....درس ها سنگين نشده بود ولي بايد از همين اول شروع ميکردم تا ساعت 6 درس خوندم و بعدش هم رفتم حموم...ساعت 7 و نيم بود که مامان گفت حاضرشم..... لباس خاکستريم رو همراه شلوار مشکيم پوشیدم و رفتم دم در مشغول پوشيدن کفش هام شدم ... مارسل هم اومد کنارم نشست و مشغول کفش پوشيدن شد. _چرا کتوني ميپوشي.؟
_ميخوام برم فوتبال. _مگه خونه مامان بزرگ نمياي؟ _نه . _حتي اگه لیا باشه؟ _اونا که نميان. _شايد اومدن. مارسل دست از بستن بندهاي کفشش کشيد و گفت:بگوج.و.ن من؟ _چرا ق.س.م بخورم... مارسل کفشاشو دراورد و انداخت اونطرف و کفشایی که خیلی دو.ی.تش داشت رو در اورد از کارش خندم گرفت وقتي خندمو ديد اونم خنديد و لپمو کشيد و گفت:خیلی خوبی. _من يا لیا؟
از جا بلند شدم...و رفتم لب حوض نشستم اونم دنبالم اومد ولبه پله نشست و باداد گفت:بيا مامان ديگه. (وای خدا که تو چقدر خوبی مارسل_اه تو اون داستان همش با من بودی الان مارسل؟ _حسود😐💔) .از نظر مالي وضعمون بد نبود ولي مامان هميشه سعي داشت بگه ما خيلي با ک.لاس.يم.با صداي بوق ماشين از لب حوض بلند شدم و رفتم سمت در ...درو باز کردم که چشمم به ماشینمون خورد...نورش افتاده روي صورتم.دستمو جلوي چشمم گرفتم و رفتم سمت ماشين درو باز کردم و گفتم:سلام . _سلام .بازم دير اومدم؟ _نه...خيلي هم به موقع اومدين. _اميدوارم نظر مامانتم همين باشه. لبخندي به بابا زدم و همون موقع مامان سوار شد.کيفشو گذاشت روي پاش و گفت:اين نورتو خاموش کن چشمم ک.ور شد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
لیانا مثلا (تو تابستون خیلی میومدین ). چی داره که سانسور کردی ابجی ...😂😂😂
گفتم الان رد میشه کردم😐💔😂
به خدا شورش در اوردن ....😂😂😂
عالیییییییی بود آجی
مرسیییی اجو
اجی هر کاربری که این داستان رو میخونین لطفا کمکم کنین برنین اخرین تستم رو ببینین من کمک لازم دارم😭
من دیدم اجی برات کامنتم دادم میتونی بخونیش
اره اجی ممنون❤
میگم شما چرا نقطه میزارین من هرچی تو پیامام و رمانام هم بزارم منتشر میشه😐
تو شانس داری خب
یا ممد تو رو دوست داره بهت گیر نمیده
به خدا خیلی خر شانسی بیشتر 50 تا پارت داستان نوشتم تو یکیش داشت تازه با نقطه بازم رد شد😑
نمیدونم.
من یه د.و.ستت د.ا.ر.مم مقطه نزارم رد میشه😐💔
خوشا به حالت دختر🤣منم شانس تو رو موخواااام😭
ااااااهههههه چه خرشانس😐من هرچقدرم نقطه بزارم گاهی اوقات رد میشه
لیانا بعدی رو نمی دی؟
چرا تو برسیه
من هرچی میرم تو برسی نیست یکمی صبر میکنم شاید برام اومد
الان منتشر شده
عالی بود اجو😘❤❤❤
مرسیییی اجی
عالی
مرسی
میگم اجی پارت بعد رو گذاشتی و یا اینکه تو بررسیه یا نزاشتی؟
اخه مال من ۱روزه که توی بررسیه
اجی برسیه.
چند نفر میگن ممد دبگه نمیزاره رمان منتشر بشه💔
اجی من پرسیدم خود ممد جواب داد و یه چندتا کاربر دیگه
هم خود ممد هم ۲تا کاربر گفتن شایعست
اره حتما شایعست اخه چرا باید ممد رمان نوشتنو تو تستچی ممنوع کنه
امکان نداره چون نصف تستام تو تست چی رمان و داستان هستن 😑
لیانا جان اینو خودت نوشتی!؟😶
اره خب.
چرا اینو میگی؟
اخه من یه جا کپی همینو دیدم😐💔
کجا؟😐💔
لیانا جون اسمش پری هست
و اینکه اون فرد از اجی پری کپی کرده
پری هیچوقتتتتت کپی نمیکنه
تا الان یه عالمه داستان نوشته با هوش و خلاقیت خودش
من توی یک اکیپ هستم که کمک میکنم کسایی که داستانشون کپی میشه رو فردی که کپی کرده رو پیدا کنیم ولی اجی پری هیچوقت کپی نمیکنه
ببینم نکنه منظورت ع*شق به سیک کنکورییه؟🤣اخه یکم شبیه اونه و این داستانم مال خود پری هست😊😁
نه عشق به سبک کنکوری نه همین
توی برنامه ایتا دیدم😐💔
میگم مطعمتی اینو جای دیگه نذاشته بودی قبلا که بخوان کپی کنن؟؟
میدونم داستاناش خوبه میدونمممممم ولی اخه خیلی شبیه فقط اسم کاراکترا فزق داره بعد ممکنه قبلا یه جا دیگه گذاشته باشه که از روش بخوان کپی کنن چون اون کاناله خیلی قسمت گذاشته بود
اره من قبلا تو یه وبلاگ گذاشتمش...ولی بعد بلاگه پاک شد
پس یعنی طرف از تو کپی کرده😶
شاید.
ولی ولش کن خودش باید میفهمید کپی کار زشتیه.
بچه ها به نظرتون
من عا.ش.ق بادیگاردمم رو ازش خوشتون میاد اگه بزارمش؟
آره آجی اگه اون ایده منو بذاری روش ❤️❤️❤️❤️
💜
اره اجی جونم شما هرچچی بزاری فوق العاده زیباست
اجی اگه برای خودت سخت نمیشه رو بزار وگرنه ما از خدامونه داستان قشنگ بخونیم