سلام اسم من حدیثه هست من میخواهم یک داستان درباره ی مرینت و آدرین بنویسم اما لیدی باگ و کت نوار نداره و اولین بارمه که داستان مینویسم امیدوارم خوشتون بیاد
از زبان راوی مرینت الان پایین یک تپه بیهوش هست و حافظه اش را هم از دست داده و هیچی یادش نمیاد که دلیلش رو بعدا تو داستان متوجه میشوید از زبان مری آه چقدر سرم درد میکنه (الان داره بارون شدیدی میاد و مرینت یک لباس بارونی زرد رنگ پوشیده و کلاهش هم روی سرش هست) اون کیه داره میاد سمتم
12 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
31 لایک
عالیییییییییی بود 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
سلام من نویسنده ی عشق واقعی هسنم به خواسته ی شما در تست کانتر استریکم این داستانت رو خوندم خیلی عالی بود ولی یه سوتی دادی
گفتی بارون بند اومد و همه جا برف بود چطوری بارون تبدیل به برف میشه🤔🤔🤨🤨
ممنون که نظر دادی💖 ببخشید اصلا حواسم نبود😂😂😂
اها باشه اشکال نداره
سلام عزیزم عالییب ادامه بده اگر عکس بزاری طرفدار هات بیشتر می شوند
سلام ممنون که نظر دادی اول نمی دونستم چطوری عکس بزارم اما برای پارت دو گذاشتم