11 اسلاید صحیح/غلط توسط: Ɛℓα انتشار: 3 سال پیش 42 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سریع تو یه حرکت قافل گیر کننده از دستو خودشو آزاد کردو پرید رو زمین!قبا از اینکه بتونم حرکتی کنم قایم شد!بهترع بگم ناپدید شد!شروع کردم به گشتن تک تک اتاق ها اما چیزی پیدا نمیکردم.انقد لفتش دادم که تانیا اومد بالا میگه:دختر صدبار صدات کردم کجایی؟بیا وافل ها سوختن!سریع با جیغ:چییی؟وافل ها سوختن؟بابا من گشنمه!و بدو از پله ها پایین رفتمو رفتم آشپزخونه دیدم سفره قشنگ چیده شده و وافل ها آماده برای خوردنن!برگشتم با این حالت😑ب تانیا گفتم:ک وافل ها سوختن ن؟خندیدو درحالی که لیلی رو پشت میز غذا خوری مینشوند گفت:داشتن میسوختن!منم دیدم نیومدی خودم سفره رو چیدم!
یکم از وافل خوردم.(همينطوري هم کل خونه رو زیر نظر داشتم که ببینم آدم فضاییه کجاس!)تانیا:اوممممممممم!خیلی خوش مزس دختر!توش چی ریختی؟همون لحظه فضاییه دقیقنننن از پشت صندلیه تانیا رد شد!تانیا قیافه متعجب و ترسیدمو که به پشتش خیره بود رو دید با شک و تردید برگشت پشتشو نگاه کردو گفت:تالیا؟خوبی؟تند گفتم:خوبم آره عالیم!
دیگه پیشو نگرفتو ادامه حرفش درباره خواهر شوهرشو گفت.اونروز همش دنبال فضاییه میگشتم اما پيداش نمیکردم.تا اینکه ظهر توماس(برادر کوچیکم که 12 سالشه) از مدرسه برگشت.اون موقع نشسته بودیم با تانیا قهوه میخوردیم و از هردری مثل استعفا دادن از کارم صحبت میکردیم که توماس درو باز کردو اومد داخل.با تانیا احوال پرسی کردنو توماس گفت که میرع لباساشو عوض کنه.مام حرفی نزدیمو برگشتیم سر حرفمون:تانیا گفت:پس الان باید دنبال کار جدید باشی!یه قلوپ از قهومو نوشیدمو گفتم:به نظرت کجا به منی که شیش بار تاحالا اخراج شدم،کار میده؟کمی فکر کردو گفت:یکی از هم دانشگاهی هام بچه داره و دنبال پرستاره!میخوای بهش معرفیت کنم؟_اوه اوه عمرا!من حوصله جیغ و داد بچه رو دارم آخه؟نه نمیشه!دور بچه رو خط بکش!پوفی کردو گفت:خا بابا تو هم!فنجون قهوه رو دستم گرفتمو گفتم:حالا بیخیال تو آگهی ها میگردم یه چیزی پیدا میکنم دیگه!
اون شب هم به همین منوال گذشت.تانیا و لیلی رو ساعت 10 شب راهی خونشون کردم.میزو جمع کردمو خمیازه کشان رفتم بالا تو دستشویی که مسواک بزنم.داشتم مسواک میزدم که احساس کردم صدایی از توی وان میاد!مده صدای خنده!مسواک به دهان و لرزون لرزون رفتمو آروم پرده ی وان رو کنار زدم…
دیدم فضاییه تو وان نشسته و میخنده!مسواکمو دراوردمو عصبانی پرت کردم سمتشو با همون دهن خمیر دندونی گفتم:ای تف تو روت!ترسیدمممممممممم!برش داشتمو بردمش سمت اتاقم و گذاشتمش رو تختم که تازه متوجه لباس های توی تنش شدم!دقیق که شدم دیدم لباس های بچگی توماسه!
سریع پاشدم در اتاقو باز کردم نگاه کردم ببینم کسی تو راهرو هست یا نه!درو بستمو قفلش کردم.رفتم رو تخت کنار فضاییه نشستمو گفتم:این لباسارو از کجا آوردی؟همينطوري نگام میکرد!ای بابا اینم هيچي نمیفهمه////:به لباس های تو تنش اشاره کردم که بلند شد رو تخت وایسادو دستاشو دو طرفش بالا بردو زبونشو بیرون آوردو دور خودش میچرخید!(همون حالت هواپیمایی که بچه ها از خودشون در میارن)میدونستم یه وتف خاصی تو چهرمه!😂🤦♂️بعد از چند دور چرخیدن دوباره رو تخت نشستو معصومانه نگام کرد!گفتم:من که نفهمیدم چی گفتی!ولی به هرحال یه روزی میفهمم این لباسا از کجا اومده!نمیتونستم ببرمش زیر شیروونی،چون باید درشو باز میکردم و باز کردن در زیز شیروونی صدای زیادی داشت و توماسو بیدار میکرد.پس ناچارا آدم فضایی کوچولو امشب پیش من میخوابید.
لپتاپمو باز کردمو تو گوگل درمورد آدم فضایی ها سرچ کردم.یه عده ای از مردم میگفتن خرافاته و الکیه و عده ی دیگه میگفتن وجود دارن.خلاصه هیچکس مطمعن نبود.منم مطمعن نبودم اینی که کنارم رو تخت خوابیده،این موجود کوچولو ی کیوت،واقعن یه آدم فضاییه یا یه گربه ای که تو آزمایشگاه جهش یافته شده!داشتم متن یه سایتی رو میخوندم که یهو دیدم فضاییه دستشو آورده گذاشته رو لپتاپ!متعجب نگاش کردم دیدم به انگشتش نگاه میکنه!رد نگاهشو تا انگشتش گرفتم و انگشتشو آروم از لپتاپ برداشتم که دیدم رو اسم اَلنِ(Allen)دست گذاشته!متعجب نگاش کردم گفتم:اسمت اینه؟اَلِن؟سرشو آروم بالا و پایین(به نشانه ی مثبت)تکون داد!گفتم:حرفامو میفهمی؟بازم سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد!با تعجب خیلی بیشتری گفتم:پش چرا جوري وانمود میکنی انگار نمیفهمی؟!یه لبخند خبیث زد!انقده کیوت شده بود که نتونستم عصبانی بشم که چرا کل روز گیرم آورده و زدم زیر خنده!
خلاصه اون شب هم گذشت و فردا صبح شد.صبح خیلی زود بیدار شدمو جون نمیدونستم که فضاییه چی میخوره و همچين وقت نداشتم بفهمم چی میخوره،همون وافل رو درست کردمو قبل از اینکه توماس بیدار شه وافل هارو بردم تو اتاقمو دادم به فضاییه که الان اسمش اَلِن بود!
توماس رو راهی مدرسه کردمو لپتاپمو آوردمو دنبال آگهی های کار گشتم.اما چیز مناسبی نبود.همشون مدرک میخواستن و منی که مدرک مکانیکی داشتم نمیتونستم منشی یه روانپزشک باشم یا نگهبان حيوون های گمشده باشم!خلاصه بعد از سه ساعت گشتن تونستم یه چند تا کار مناسب لیست کنم.الان فقط باید میرفتم و باهاشون صحبت میکردم که ببینم بهم کار میدن یا نه.تندی رفتم تو اتاقم که دیدم این نشسته داره با گلدون های توی اتاقم صحبت میکنه!(به زبان فضایی خودش البته)بیخیالش شدمو رفتم سراغ کمد لباسام و همشونو ریختم رو تخت!این کنجکاو اومد ذو تخت نشستو با تعجب نگام میکرد!گفتم:حالا که تو حرفامو میفهمی پش بهت میگم که میخوام برم دنبال کار!یعنی مصاحبه ی کاری!الان هم میخوام یه لباس درست حسابی بپوشم!اگه نظری درمورد لباسی داری بده!
یه چند دست لباس پوشیدم اما هیچکدومشون خوب نبودن!برگشتم رو به این گفتم:تو هم یه نظری بده دیگهه!پاشد و با اون پاهای کوچولوش رو تخت راه میرفتو هی لباس هارو اينور اونور میکرد تا اینکه یه شلوار نخی گشاد آبی آسمانی که دور کمرش یه ربان سفید داشت رو گرفت سمتم و بعدش هم یه بولیز مردونه سفید و یه دستمال گردن آبی آسمانی داد دستم!پوشیدمشون و یه سمت بولیز مردونه رو کردم تو شلوارم و سمت دیگشو بیرون گذاشتم.موهامو بالا دم اسبی بستم و یه چند تاهم دستبند چرمی انداختم دستم.یه صندل چوبی با پاشنه ی پنج سانتی پام کردم.و تیپمو با یه کیف قهوه ای به رنگ دستبندام،که یه سمتی انداختمش،تکمیل کردم.یکمم آرایش کردمو یه بوص برا خودم تپ آینه فرستادم!به که چه ماه شدم!😗
داشتم میرفتم که الن پامو گرفتو ملتمسانه نگام کرد!جوري که انگار میخواست باهام بیاد!گفتم:عمراااا!نمیشه!اگه یه فضایی رو کنارم ببینن درجا میکشنت!اما انقد اون نگاه ملوسش گیرا بود که نتونستم نه بگم.کیف چرمیمو با یه کوله همون رنگی عوض کردمو مدارکمو الن رو تو کوله گذاشتمو گفتم:اصلا هيج صدایی ازت در نمیاد!حرف بزنی میکشنت باشه؟آروم سرشو تکون داد.منم زیپ کوله رو جوري بستم که بتونه نفش بکشه!البته اون زمان هنوز نمیدونستم که الن به اکسیژن یا هیچ گاز دیگه ای نیاز نداره!بلکه زندگیش به یه سنگ وابستس…
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
وای فوقالعاده بود 😍
مصییی
مث همیشه فوق العاده
امیدوارم بتونه کار پیدا کنه:)
مصی نفصمممم