من و او پارت ۳

برگشتیم خونه دیدم پدرم نیس به مادرم گفتم گفت اومد دنبال خواهرت با شما احتمالا الان میاد همه رو مبل نشستیم دیدم لوکا خیلی ناراحته احساس می کنم که اونم از ازدواج با من ناراحته که یهو لایلا در رو باز کرد دیدم با چند تا پلیس اومده

ترسیده بودم گفتم بله بفرمایید که لایلا گفت جناب سروان خودش هست مرینت دوپن چنگ کسی که عشق من رو دزدیده گفتم من کسی رو ندزدیدم

پلیس گفت یعنی شما آقای آدرین آگراست رو ندزدیدید گفتم که نه چون اون همکار من هست و لایلا هم گفت منم همکار تو هستم مگه رئیس یا بهتر بگم خالم بهت نگفته گفتم خیر خانم رئیس به من چیزی نگفتن که تو هم اومدی خانم دروغ گو

لایلا شروع کرد به گریه یا اشک تمساح ریختن 😐 گفت دیدی جناب سروان همین الان داره به من توهین می‌کنه جلوی چشم شما دیگه هیچی نگفتم گفتم پدرم می‌تونه رضایت بده من که من بی گناهم و تمام مدت با اون بودم خودم تو اف بی آی کار میکنم واسه چی باید دزد بشم. و آدم ربایی کنم ؟

پایان گلم بالا رو بخون

میدونم خیلی زود تموم شد بزن بعدی چالش داریم