از زبان مرینت......
قیافم از😍به😐 تبدیل شد.. گفتم: مامان من لوکا رو سرکار گذاشتم خب الان منو می کشه! گفت:اگه خواست حرفی بزنه بگو مامان چی گفت!! چون من بش گفتم بهت از گل نازک تر بگه با من طرفه😏گفتم:وای ممنونم مامان و لپش رو ب.و.س.ی.د.م❤️ گفت:خواهش میکنم. گفت:من دیگه میرم... مرینت نهار با دوستت بیایید خونه!دوست ندارم اینجا بمونید😉 گفتم:حتما مامان... آلیا گفت: نه ببخشید من مزاحم میشم دیگه!سریع جلو دهنش رو گرفتم و گفتم:چرا آلیا هم میاد ممنونم مامان❤️ چشمکی زد و رفت.. آلیا با عصبانیت گفت: عههههههه چرا گفتی میام؟؟ من نمیام! گفتم:میای خوبشم میای{من:راست میگه دیگه! آلیا:تو حرف نزن!😑😑 من: مثل اینکه بد بختی میخوای! آلیا: نه نه مرینت من میامممممم😅 مری:عه بالاخره یه بار با من موافق شدی سما😌 من:😐😐😐😐}گفت:اهههه نمیدونم بهت نه بگم... باشه میام فقط بعد از ظهر باید با هم بریم بیرون😏 گفتم: حتما میامم😉😘❤️ ادامه دادم بیا بخور ببین چه کرده این مکان من! گفت:فک میکردم آشپز داشته باشید! گفتم:داریم فقط غذای چینی بلد نیستن مامانم درست میکنه😋
عالی بود عزیزم
پس ادرین اصن توش هست؟
اره هست😅
چ:نمیدانم داستان زیاد خوندم یادم نیست ولی باید بگم که داستان تو هم جز یکی از بهترین داستانایی هست که خوندم خیلی عالیه پارت بعد رو زود بزار تنکس 💛
😭😭😭😭😭😭😭(اونجوری نگام نکنید یاد بدبختیام افتادم از آذر مدرسم بازه) و من کتابام سفید سفیده به جز ریاضی 😂😐
😘😘میسی
🙏🏻
😫😅😅منم از آذر میرم مدرسه
منم همه کتابام دیگه جا نداره اصلا توش چیزی بنویسی نگاشون کنی سرت گیج میره🥴😅😂
من نهم هستم تو چندمی؟؟
هفتم
😂 وایییی فردا مدرسهی ما تعطیله خیلی خوشحالم 🤩🤩🤗