
جدا فکر نمیکردم به پارت ۲۵ برسم
نوک برج گریفیندور اتاق مخفی لیا و سوروس و هری و هرمیون از زبان راوی ) لیا : اماده این ؟ . برعکس ظاهر اشفته اش در لحنش شادی بود . هری : ما یه هفته است داریم زحمت میکشیم . زخم صاعقه مانندش به شدت می سوخت ولی برایش مهم نبود دوباره دست در موهای نامرتبش برد و سعی کرد مرتبشان کند ، لیا که هم خنده اش گرفته بود هم عصبی شده بود کلافه نگاهش کرد ولی تا حدی برادر خوانده اش را درک میکرد . هرماینی به جلو رفت و دست هری را گرفت و گفت : هری باور کن با دست بردن تو موهات چیزی از نامرتبی شان کم نمیکنی فقط بقییه رو کلافه و عصبی میکنی .
و بعد به هری خیره شد هری در چشمان قهوه ای رنگ هرماینی اشتیاق و شوق را دید مطمئن بود اگر کسی به چشمان خودش هم نگاه میکرد همان شوق و اشتیاق را زیاد تر می دید در چشمان سوروس مصممی بود شاید هری باید او را ... واژه مناسبی پیدا نکرد مثل حال خودش وقتی فهمید جادوگر است و پدر و مادری که همیشه ارزوی دیدنشان را داشت در مبارزه با لرد ولدمورت از دست داده نه در سانحه اتومبیل ( باور کنید میدونم مثل رولینگ دارم می نویسم ولی جدا حوصله امیانه نوشتن ندارم ) در هر حال از نطر هری کاری که میخواست بکند درست بود به سمت سوروس رفت و دستش را روی شانه او گذاشت .
هری : سوروس حالت خوبه ؟. سوروس : اا... نه یعنی نمیدونم به نظرت داداشم چه شکلی بوده ؟. هری : سیریوس ؟. سوروس : نه ریگلوس اون حدود ۱۵ _۱۶ سال پیش مرده . هری : چرا ؟. سوروس پوزخندی میزند و با حالت عصبی می گوید : پسره احمق رفت مرگخوار شد . هری : شوخی میکنی ؟. سوروس به تندی گفت : بیخیال هری واقعا با دیدن خونه زیبا مون از اعتقادات قشنگ خانواده ما با خبر نشدی ؟. هری : ائورور کشتش . سوروس : نه بابا فکر کرده مرگخوار بودن کوییدیچ هست هر وقت خواست کنار بکشه در اخر یکی از مرگخوارا به دستور ولدرموت کشتش به همین شیرینی و خوشمزگی . لیا : هنوزم میگم مطمئنین ؟. بقییه : اره مطمئنیم . لیا : پس بزنید بریم . و هر چهار نفر زمان برگردان بر گردنشان انداختن و بعد از چرخاندن ان به دوره تحصیل غارتگران رفتن
ار زبون راوی ) برگشتیم به گذشته سرمو چرخوندم و چهارتا پسر بچه دیدم . لیا : بچه ها من چهار تا پسر بچه رو می ببینم که اولیشون چشمای نسکافه ای و موهای قهوه ای و پوست سفید داره ، پسر بعدی مریض احوال به نظر میاد ، پسر بعد دلقک موفرفری با موهای سیاه است ، و اخرین نفر موهای نا مرتب پرکلاغی و چشمای فندقی این شما و این غارتگران . رایان : پناه بر ریش دراز مرلین . ریموس و بابا ترسیده بودن ولی جیمز و سیریوس به ما خیره شده بودن . سیریوس : شما از اینده اومدین !. جیمز : تو دختره مو قهوه ای چشماش مثل رایان نسکافه ای هست بزار حدس بزنم تو دختر رایانی اره ؟.
هری : جدا گند زدیم نه ؟ . لیا : تازه متوجه شدی ؟ خب بزارید از اول شروع کنم سلام غارتگران !. رایان : سلام تو کی هستی . جیمز و هری : خب معلومه اونا / ما از اینده اومدن / اومدیم . لیا و رایان : پاتر یه لحظه ساکت باش ! . لیا اهی می کشد و به پدرش که حالا پسر نوجوان زیبایی بود گفت : ببخشید رایان میشه یه دونفر دیگه رو هم صدا کنی ؟. رایان : البته کی ؟. لیا : مارتا بلک و لیلی پات... نه یعنی اوانز . رایان : البته . و بعد از چند دقیقه لیلی و مارتا همراه او به نوک برج امدند و با دیدن چهار نوجوان که شکی از اینکه از اینده امده بودن نداشتن جیغی کوتاه کشیدند . لیلی : خدای من میشه بپرسم تو بچه کی هستی ؟. و بعد به هری اشاره کرد . لیا: خب بیاید از اول شروع کنیم .
لیا : خب سلام اسم من لیا النا دامبلدور است و در واقع در اینده میشم بچه رایان دامبلدور . هرمیون : سلام اسم من هرمیون الین دامبلدور هست و خواهر دوقلوی لیا هستم بچه رایان دامبلدور . سیریوس به سوروس اشاره می کند و با هیجان می گوید : توام احتمالا بچه منی ؟. هر چهار نفر به خنده می افتند . سوروس : من برادر کوچکترت هستم حدود امسال سال چندمه ؟. سیریوس : سال پنجم . سوروس : حدود وقتی ۲۰ سالت میشه یعنی ۵ سال دیگه بدنیا میام و وقتی من بدنیا بیام مامان یعنی خانم بلک میمیره و من تو گریفیندوری هستم . سوروس فقط میخواست به برادرش بگوید که او هم مثل او است یک گریفیندوری شجاع ! . هری : من هری جیمز پاتر هستم بچه جیمز پاتر !. و بعد به پدرش خیره شد . هری : میشه ..... بغلت کنم ؟. جیمز : اره البته هری . و بعد به ارامی او را بغل کرد و بعد به لیا و هرمیون و سوروس خیره شد و با نگاهش گفت : بیاین یه زندگی اروم برای خودمون بسازیم !.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد چشمام کور شد انقدر هر روز میام چک میکنم ببینم پارت بعدی اومده یا نه 😐😐😑😑
فالوت کردم فالوم کن
چهار روزه تو بررسیه 😫😐😐😐 هیچیم نداره کسانی که ناظرن خواهشا پارت ۲۶ تایید کنن
نا امید نشو شاید صف شلوغه
واو عالی بود 😘😘😘
خالی زیبا مینویسی 💕😐
پلیز پارت 🤍🥂
راستی آجی میشی؟
ثمینم ۱۰ ملقب به ثمن و ثمنی
ببخشید دیر جواب دادم
خواهش میکنم
الان دارم مینویسمش
اره لیا ( ترجیحا اسم واقعیم نمیگم ) ۱۱ ساله دختر عمو و پسر عمو هام به خاطر اسم واقعیم بهم میگن آنا یا آنی
اع خوبع کم اختلاف سنی داریم 🙂
میگم اسم واقعیت آنیتا نیس یا آناهیتا یا آرمیتا 😐
کنجکاو شدم حالا ولش 😂
انیتا که اگه یه خواهر داشتم اسمش میزاشتم انیتا ( تک فرزندم و خودم به شخصه اینو دوست دارم ) اتفاقا مامانم میخواست اسمم بذاره ارمیتا و بابام میخواست بذاره اناهیتا بابابزرگم نداشت و میخواست بذاره اویسا که مامانم نذاشت اتفاقا اگه خودم اگه یروزی بچه دار شدم اسمش بذارم اویسا یا ارمیلا .ولی اسمم ( جدا سه ماهه اسمم به کسی نگفتم حالا امروز به دو نفر گفتم ) آناهیده معنیش میشه : ، نام ایزد آب که در اوستا به صورت دوشیزه ای بسیار زیبا و بلند بالا توصیف شده است ، الهه طبیعت ، بانوی کهکشانی ، بانوی طبیعت .
خعلی قشنگه که😐
ثمین پارت ۲۶ منشر میکنی ؟ 🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺
من 😳😳
تو اکانت خودم؟)
🤦♀️🤦♀️ اقا تو ناظری بررسیش میکنی منتشرش کنی ؟
اوف آره دیه
برا مح چیزی نیمده بازم سر میزنم عشقم 🤍
ببخشید دوباره بهت پیام میدم ولی الان صف خالیه میشه برسیش کنی ؟
عررر عالی بود آجی🥺❤
خواهش میکنم ابجی جان توام شاهدخت پارت بعدی بزار
پارت جدید اومد نظرت برام خیلی مهمه در مورد پارت ۲۶