
های گایز 👋🏻 🤞🏻پارت نه رو هم گذاشتم 🤞🏻
پسرا ببخشید ا/ت +فعلا تا اطلاع ثانوی نه شما و نه میا بخشیده نمیشید اما الان من کارای مهمتری از تنبیه کردن شما دارم تنبیه شما رو به جین واگذار میکنم اعضا:ا/ت نه ازت خواهش میکنیم جین نهههههه ا/ت :نمیشه یونهی داره میاد ته رو ببینه باید خونه رو مرتب کنم ته:چییییییییی چرا زودتر نگفتی +مگه اینا حواس میزارن واسه آدم حالا جمع کنید برید ته و یونهی باید تنها باشن اعضا:باشه پس ما رفتیم +باشه خداحافظ .............یونهی اومد +سلام عزیزم ته توی اتاق برو پیشش منم میرم یکم خرید کنم بعدش ته و یونهای باهم صحبت کردند و منم رفتم خرید شب شده بود
امشب یه جلسه کاری داشتم یه لباس قشنگ پوشیدم یه دامن که تا زانوهام بود با کفش های پاشنه بلند با اینکه خیلی سخت بود اما امروز باید اونا رو می پوشیدم رفتم که میا رو بزارم پیش پسرا +سلام بچه ها من امشب یه جلسه کاری دارم میام پیش شما بمونه کوک : وای ا/ت چه خوشگل شدی نشناختمت جیمین:ا/ت تا اونجا برسی چند تا ک.ش.ت.ه. میدی +خجالت زده ام نکنید اگه مجبور نبودم اصلا اینارو نمی پوشیدم نامی:پاشه میا رو بزار اینجا موفق باشی +ممنون خداحافظ ............. از مهمونی اومدم خیلی خسته بودم اعصابم ریخت بهم نمی دونم برای چی میخواستن منو از بیمارستان اخراج کنند حتی بدون اینکه بگن چرا
خیلی عصبی بودم رفتم میا رو از خوابگاه بیارم خیلی اصرار کرد که بمونیم اما من اصلا حوصله نداشتم ناخواسته سرش داد زدم و شروع کرد گریه کردن جین اونو بر تو اتاق نامی به من گفت تو برو بزار امشب اینجا باشه خیلی ناراحت بودم از دست خودم رسیدم خونه رفتم رو تخت و سرم رو بین دست هام گرفتم و به بدبختیام فکر کردم تا خوابم برد............. بیدار شدم باید میرفتم از دل میا در می آوردم پس براش یه هدیه خریدم و رفتم دنبالش دم در مهد که رسیدم صدای آواز می آمد رفتم داخل دیدم کوک و جیمین دارن براشون آهنگ میخونن یه دفعه لبخند اومد روی لبم نامجون و جیهوپ داشتن به بچه ها باد کنک میدادن که میا هم اون وسط با غرور میگفت اینا دایی های منن برای یه لحظه تمام اون غصه ها رو فراموش کردم و رفتم پیششون
همه وسایل رو جمع کردیم و از مربی مهد خداحافظی کردیم و رفتیم من هدیه میا رو دادم و ازش معذرت خواهی کردم و از پسرا هم تشکر کردم و رفتیم خونه بعد از اونجا رفتم اداره پلیس و مشخص شد که پدر بزرگ میا همون پیرمردی بوده که توی دانشگاه به من کمک کرده اما متأسفانه فوت شده پدر و مادرش رو میا وقتی به دنیا اومده از دست داده الان عمو و زن عمو میا میخوان از اون مراقبت کنند و من باید تا یک هفته دیگه میا رو به اونا تحویل بدم .......... امروز روزی که من از میا جدا میشم این برای هر دو مون سخت بود توی این مدت متوجه شدم که رییس اون بیمارستانی که منو اخراج کردند شده عموی میا این و خیلی دوره دیگه ارثی بوده که به میا میرسیده
من امروز پرواز دارم میخوام برم فرانسه تا ادامه تحصیل بدم ........تو فرودگاه .........اعضا هم هستند +خداحافظ پسرا دوستتون دارم امیدوارم موفقیت های بیشتری به دست بیارید خداحافظ اعضا خداحافظ :ا/ت ومن رفتم
بچه ها داستان تموم نشده هنوز 👋🏻👋🏻👋🏻👋🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی عالی بود ❤️❤️🌺🌷🌺🌺🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺🌷❤️🌺🌺🌷🌺🌷❤️🌺🌺🌷🌺🌷❤️🌺🌺🌷🌺🌷❤️🌺🌺🌷 پارت بعد لطفاً 🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏
مرسی عزیزم حتما میزارم
عالییییی بود عاجووو پارت بعدییییی❤❤❤🥺🥺🥺🥺
مرسی عزیز دلم حتما
خاهش اجو
پارت بعدی رو زود تر بزار پیلیز❤❤❤❤❤