
سلام سلام دوست جونا اینم پارت بعدی تقدیم به شما
از زبان مرینت : با همه ابر قهرمان رفتیم خونه استاد فو ... معجزه گر هاشون رو ازشون گرفتم و گفتم خب بچه ها قرار هویت هم رو بفهمیم و با شماره 3 به خودمون تبدیل شدیم ... از زبان آلیا : وقتی لیدی باگ گفت میخواد کشف هویت کنیم داشتم غش میکردم بلاخره قرار بود هویتش رو بهمون بگه وقتی تبدیل شدم دیدم جلوم مرینت و آدرین هست 😨 وقتی دیدمشون دهنم قفل شده بود سریع رفتم مرینت رو بغل کردم و یه لگد بهش زدم و گفتم اینو زدم چون کلی بهت گفتم تو لیدی باگی ولی تو گفتی نه از زبان نویسنده مورد علاقه تون ( ببخشید جو گیر شدم 😆😂 ) : خلاصه بعد یکم صحبت همه برگشتن خونشون ولی مرینت و آدرین و مارین و آدرینا برگشتن نیویورک
از زبان آدرین : وقتی رسیدیم نیویورک ساعت ۹ شب بود می خواستیم بخوابیم با مرینت رفتیم تو تخت که یادم افتاد فردا تولد مرینت هست تصمیم گرفتم یه تولد براش بگیرم که تو عمرش ندیده صبح بیدار شدم مرینت هنوز خواب بود می خواستم برم از رو تخت بلند شم ولی نمی تونستم از اون صورت خوشگلش چشم بردارم یکم که نگاهش کردم دیدم داره اون چشمای رویایی شو باز میکنه از زبان مرینت : از خواب بیدار شدم دیدم آدرین داره نگاهم میکنه بهش گفتم صبح بخیر شاهزاده رویا هام آدرین گفت صبح تو هم بخیر ملکه قلبم بلند شو بریم صبحونه بخوریم که امروز کلی کار داریم گفتم چیکار آدرین گفت میفهمی از زبان آدرین : خلاصه با مرینت و مارین و آدرینا صبحونه خوردیم که من به مارین گفتم بیا بریم تو حیاط کارت دارم با هم رفتیم تو حیاط
مارین گفت خب داداش چی کار داشتی گفتم میدونی امروز تولد مرینته ؟ گفت اوه اوه راست میگی یادم نبود خب می خوای براش چیکار کنی گفتم می خوام براش یه تولد بگیرم که تو عمرش ندیده باشه گفت منم موافقم نقشه چیه گفتم اول از همه باید برای آلیا و نینو و زویی و بقیه دوست های مرینت و هم کلاسی هاش رو دعوت کنیم که بیان اینجا و این کار تو هست و با معجزه گر اسب سریع بیارشون اینجا و با کمک اون ها کل خونه رو تزعین کن گفت خوبه ولی چجوری مرینت رو میخوای سورپرایز کنی گفتم من مرینت رو به بهونه خوش گذرونی میبرم بیرون و بقیش رو هم که خودت میدونی و من وقتی رفتم بیرون با مرینت منتظر پیام تو هستم که بگی کی مرینت رو بیارم خونه مارین گفت عالیه پس بزن بریم و برگشتیم تو خونه
رفتم پیش مرینت گفتم عشقم میای با هم بریم بیرون که حال و هوای هر دومون عوض بشه گفت حتما ولی تا کی گفتم تا هر وقت که دوست داشتیم گفت هرچی تو بگی پیشی و حاضر شدیم و رفتیم بیرون ( ۴ ساعت بعد ) از زبان آدرین : داشتیم با مرینت نهار میخوردیم که دیدم مارین پیام داد که همه چیز حاضره به مرینت گفتم عشقم موافقی بریم خونه گفت اره منم دیگه خسته شدم و با هم رسیدیم خونه از زبان مرینت رفتیم تو خونه دیدم چراغ ها خاموشه که یهو
ممنون از اینکه خوندین لطفا کامنت بدین که من انرژی بگیرم و ببخشید که دیر شد من چون مریض شده بودم حتی نمی تونستم غذا بخورم نشد براتون پارت رو زود بزارم و الان کاملا خوب شدم و با انرژی بالا برگشتم
ناظر عزیز لطفا منتشرش کن 🌷🌷🌷
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داداش چرا داستانو نمیزاری
سلام خواهر جون ... همین الان پارت بعد رو گزاشتم منتظرم که منتشر بشه ... لطفا اگه ناظر هستی منتشرش کن
اگه پسری داداشم میشی داداش ندارم
با کمال میل ... اره پسرم... صدرا ام 14 و تو ؟
ععععععععععرررررررر ممممرررررررسییییی دددخخختتترررمممم 11 😐(ببخشید یکم خلم😂😐)
ممنون که گفتی ... شرکت کردم لطفا عکسم رو ببین
سلام اجی جون من داستانت رو گذاشتم تو لیست که هرکس لیست نگاه کرد بیاد بخونه 😍😊
ممنون ولی من پسرم 😂😅
سلام آقا صدرا
من دوست مهرنوش هستم
ببینید برای مهرنوش اتفاق خیلی بدی افتاده
حالش خیلی بده
خب ؟! به من چه ... چرا به من میگی
داداش تو ممسابقم شرکت کن
مرسی که گفتی ... شرکت کردم لطفا ببین
ددیدم عزیزدلم
عالی بود 😍
آجی میشی ؟ ملینا ۱۲ ساله
من پسرم
آهان
داداش صدرا به دوتا تست اخرم سر بزن ببین چقدر بد شانسم
تو تست آخرت کامنت دادم ... لطفا بخون ... یه بار دیکه هم تسلیت میگم 🥺😭😭😭😓😓😓😓
میراکولری هستی! میخوای فنفیک (داستان) میراکلس بخونی! وبلاگ خوب نمیشناسی!کمیک ترجمه شده میخوای! عکس میراکلسی میخوای ! خوب خوب من میخوام یک جایی رو بهت معرفی کنم که همه اینارو باهم داره تازه میتونی کلی دوست پیدا کنی
فقط کافیه توگوگل سرچ کنی وبلاگ پادگان کفشدوزکی و تمام تو هم الا جزعی از مایی😍
خیلی خوشحال میشیم به وبمون بیای وب دوستی ما❣
حتما میام
متشکرم😁❤
عااااااااااالی بود داداشی خیلی توی نویسندگی استعداد داری
ممنون خواهر جون تو هم همین طور
اوخی خوشحالم حالت خوب شده
ممنون
واقععاااااااااااااااااا ممممممممممننننننننوووووووووننمم که داستان گذاشتی
قربونت دوست جون