7 اسلاید صحیح/غلط توسط: G.B انتشار: 3 سال پیش 1,957 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ای ناظر عزیز...قربون چشمت منتشر کنننننننننننننننننننننن
جیمین:خبب بهش اعتراف کردی یا نه
-نه هنوز +یعنی چی هنوز بهش اعتراف نکردی -خب تو بهم زنگ زدی ااا +خاک تو سرت اگر من جای تو بودم به تلفن هم نگاه نمیکردم -خب اگر الان بزاری میرم +اخه اینجوری حداقل گلی شکلاتی چیزی میخردی...یهو یک دستبندی رو از توی جیبش در اورد و لب زد:این خوبه لبخندی زدم و گفتم:بدو برو تا کسی بهش اعتراف نکرد...
حیح
-کی میخواد بهش اعتراف کنه اخه...به ارومی دستم رو روی صورتم کشیدم و گفتم: مگه همین چند ساعت پیش بخاطر اینکه جینسو سوار ماشین وونگ سو شد اعصبانی نشدی که یهو دیدم سریع از اتاق زد بیرون...برای کوک خوشحال بودم ولی خودم شکست عشقی خودم هنوز شروع نشده تمام شد حتی بدون اینکه بهش بگم...به هر حال باید بی خیال جینسو بشم حداقل منو کوک مشکلی بینمون پیش نمیاد و میتونم با جینسو مثل دوتا دوست عادی حرف بزنم ولی هعی...به سالن تمرین رفتم تا با بقیه تمرین کنم...جین و تهیونگ هنوز داشتن میخندیدن...موقع ی رقصیدن خیلی خراب میکردم نامجون: حالت خوبه؟؟ +اره اره خوبم یکم حواسم پرت شد...
حیح
از زبان جینسو:حوصلم خیلی سر رفته بود... اعصاب هیچی رو نداشتم...تصمیم گرفتم برم بیرون به سمت کمدم رفتم تا لباس بپوشم و برم بیرون...پنج دقیقه ای طول کشید تا بالاخره تصمیم گرفتم چی بپوشم...بلوز سفیدم رو پوشیدم و شلوار چسبون سیاهم...کت سیاهم رو ورداشتم و کیف سیاه کوچیکی از توی کمدم در اوردم...به کمدم نگاهی کردم...هوف منم که همه ی لباسام سیاهن... ساعتمو دور مچم بستم و داخل کیفم گوشی و هنسوری و یک ویفر گزاشتم و رفتم سمت در...همین که درو باز کردم...
حیح
چرا لایک نمیکنی...چرا کامنت نمیزاری...خواهشا لایک کن...لطفا کامنت بزار...امیدوارم خوشتون بیاد...
حیح
یهو محکم خوردم به یک نفر...خواستم داد بزنم که دیدم کوکه...اوه سلام ااا کاری داشتی -سلامم امدم باهات حرف بزنم +اوهوم باشه...رفتم اون طرف و درو بستم و رفتم روی مبل نشستم...خب میشنوم -دست بند رو از توی جیبم در اوردم و گفتم اول اینو بگیره +چه خوشگلهه کمائو(ممنونم)...لبخندی زد و لب زدم:چی میخواستی بگی؟؟ -ااا خب جینسو ببین راستش ااا میخواستم بگم که خب راستش اااا +ببین عجله نکن نفس عمیق بکش بعدا بگو...
حیح
از زبان کوک:نفس عمیقی کشیدم و چشمامو بستم و خیلی سریع گفتم:جینسو ببین من عاشقتم از روزی که دیدمت حالا هم آمدم بهت بگم لطفا ردم نکن(شما با حالت فوقالعاده تند بخونید) چشمامو باز کردم...جینسو دهنش به اندازه ی صد متر باز مونده بود و چشماش مثل دونات گرد شده بود خیلی صداش زدم اما جواب نمیداد...یهو داد زدم جینسووو +هاا بله کیه من کیم اینجا کجاست تو کی هستی وای -لبخندی زدم و گفتم نمیخوای جوابمو بدی +ببینم تو واقعا جدی هستی یعنی این واقعیت داره؟؟
-اوهوم خبب جوابمو نمیدی +هه نه حتما خوابم اره این یک خوابه...میشه منو نشکون بگیری +لبخندی زدم و گفتم...کار قشنگ ترشو انجام میدم...نزدیک صورتش شدم و پیشونیشو ما...چ کردم(یعنی اگر فکر کردی میخوام بنوسم ل...ب...ا...ش...و)به جینسو نگاه کردم هنگ کرده بود...
حیح
-خببب نمیخوای جوابمو بدی؟؟ +ااا ببین این خیلی یهویی بود توقع نداری که همین الان جوابتو بدم -خب بزار ببینم الان ساعت 4:30 عصره پسس من ساعت 9:00 بهت زنگ میزنم و جوابتو میگیرم +چییی -همینه که هست...لیخندف خرگوشی زدم و از خونه زدم بیرون...از زبان جینسو:یعنی واقعا عاشقشم شده یا من دارم خواب میبینم
اونم یک ایدل عاشقم شده...خدایا این یعنی چی
[سوکی]
جونگی(جونگ سو)کجایی تو...داشتم دنبال جونگ سو میگشتم که صدای جیغی از اشپز خونه امد و سریع رفتم تو آشپزخونه...(+سوکی &جونگ سو #مادر سوکی و جونگ سو)&بهت گفتم خانواده ی اصلی من کجانننن(با جیغ داد)#خودت که میدونی من ترو از کوچه خیابون پیدا کردم بزرگت کردم این طرز تشکر +اینجا چخبره چی شدهه &از کوچه خیابون هااا سوکی:یهو دیدم جونگ سو داره هرچی توی خونه هست رو میشکونه...دادی زدم و گفتم:بسههه ما این همه بزرگت کردیم که اینجوری تشکر کنی...خانواده ی تو ولت کردن اما مادر من برات مادری کرد من برات خواهری کردم خاله ام ترو مصل خواهر زاده اش میدونست پس چرا هنوز دنبالشونیی(با داد)یهو دیدم داره گیره میکنه و امد بغلم و گفت &چون خواهر واقعی من زندس و از وجودم خبر نداره میخوام دنبالش بگردم...با این حرفش تعجب کردم...خواهر واقعیش...یعنی خواهر داشت...شروع کردم یه دلداری دادنش...با خودم فکر میکردم که نکنه خواهر جونگ سو هم ول کرده باشن...یادم میاد جونگ سو وقتی چهار سالش بود مامان پیداش کرد و الان هفده سالشه...دلم براش میسخوت واسه همین خواستم بیاد پیش خودم کار کنه...چون میترسیدم دوباره با ماملن اینجوری حرف بزنه نگاهی به مامان انداختم داشت گریه میکرد اما از طرفی هم واسه ی رابطه ی من و جونگی خوشحال بود...جونگی از مامان معذرت خواهی کن &معذرت میخوام ببخشید که سرت داد زدم...افرین دختر خوب
اگر قول بدی بچه ی خوبی باشی میارمت کمپانی پیش خودم کار کنی که یهو اون چهره ی ناراحتش خوشحال شد
لبخند کشیدع ای زد خیلی خوشحال شده بود مامان نگاهم کرد و گفت بنظرت اون دختر...
حیحح
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
25 لایک
خوب بود 😍😍😍 ولی کم ننننوووییییسسسس 😐 به احتمال ٪۹۹ هم خواهرش جینسو عه 😐✌🏻
اجی من ناظر تست بودم یعنی وقتط فهمیدم تست تو توی صف برسیه منهسریع منتشرش کردم عالی منتظر پارت بعدیم
وای مرسییییییییییییییییی 🥺🥺🥺❤️❤️❤️
پارت بعد رو نوشتم منتظرم برسی شه😂✨
وای خدا برم بررسیی هام رو چک کنم واسه من نباشه
خواهشششش
حیحی😂❤️