11 اسلاید صحیح/غلط توسط: ๖Mᴵˢᴴᴱᴸᴸ❍ انتشار: 3 سال پیش 95 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
بیاین دیگ مخمو رنده کردین اینم پارت جدید:]رمانم خیلی حمایتش کمه ولی هنوز امیدوارم:] هعی فلککک:] تا کی کلک:] ولی خوشتون اومد کامنتام همیشه زیادن:] هنوز اون میشل قدیمی زندست:]
پوشه رو بی رحمانه صفحه زدم که با دیدن عکسم و اون فرم انصراف از مدرسم دهنم مثل ماهی باز و بسته میشد چشمام تا حد ممکن باز کرده بودم وبا دستای لرزونم برگه رو روبه روم گرفتم ...این یعنی؟پس ارزوهام؟یعنی من...!؟ اون چطور جرعت کرده همچین کاری کنه ؟ ....فرم انصراف نامه از مدرسه راهنمایی سئولگانجه ....نام: کـیم جونگ کـوک ... فرزند : .... کـــیــم تـــهــیـــونــگ ؟
نگاه پر خشمم و تنفرم به پوزخند نفرت انگیزش دوختم و به ارومی لبخندی زدم و پرسیدم:
*این دیگه چه جوکیه؟
نگاهش به خیابون بود و پوزخندش ...اون منو دیوونه میکرد...
نمیتونستم از بهت در بیام این یعنی چی؟اون واقعا داره چیکار میکنه.. کاری جز فریاد از دستم بر نمیومد، دلم میخاست همونجا بشینم و با صدایی بلند جوری که به گوش خدا برسه گریه کنم... برای ادمایی ضعیفی مثل من دنیا چه کاری میتونه بکنه؟!
*تووو چجورر ادمی هستیی ؟ با من چیکار داری چی از جونم میخای؟ چرا داری انقد عذابم میدی..ازم نفرت داری میدونم! ..من...تمام رویاهام به اون مدرسه لعنتی ختم میشد ،چرا ...چطوری...منو از اونجا در اووردی ؟بهم بگووووو دلیلتتت چیهههه؟
•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'
Flash back:
•....................•
دکمه کتش رو باز کرد و روی صندلی نشست .پاشو روی پای دیگری انداخت و با خونسردی ذاتی ورقی به اون مدارک زد همچیز براش لعنتی و مزخرف بنظر میومد .این عکس...این اسم...این اطلاعات. مگه میشد ؟ بعد از سالها بدستش اوورد و بحال خودش ولش کرد؟
-چی تو سرت میگذره؟توکه نمیتونی ی بچه بیگناه بکشتن بدی؟
فک نمیکنم ارزشش داشته باشه...
اون رفیقش و بهترین مشاور برای اون بود و،حقیقت میگفت...!
لباشو تر کرد و دو انگشت کشیدش رو بین دو ابروش گرفت و فشاری ریز به پیشونیش وارد کرد. و فکرش متمرکز کرد ، نمیدونست باید چیکار کنه ...باید اونو بکشه؟ براش سخت نبود ولی با دیدن چهره معصوم اشناش قلبش مچاله میشد! قلبی که مدتهاست جز زنده نگه داشتنش کار دیگه ای ازش بر نیومده بود و الان اولین باری بود که جلوی عقلش قد علم کردو و دستوری صادر کرده بود .فکرش به زبون اوورد …
-درسته! گاهی دور زدن یک مسئله سخته ولی اطمینانی تره!
+میخای چیکار کنی دقیقا !؟ همچی به لطف اون پیچیده شده وقعا فکر همه جاشو کرده !عایشش.. شی بال! (لعنتی)...
حرفش هیزمی به اتشش اضافه کرد
.. تمام سعیشو کرد خونسردیش حفظ کنه اما نفس های کشیده اش مشخص میکرد که تو این کار موفق نیست!
-بیخیال!دیگه نمیخام حرف گذشته بیاری وسط !...
اون متوجه خشم کنترل شدش شده بود میدونست انگشت روی نقطه بدی گذاشته بود و همین که جون سالم بدر برده بود غنیمته!... اون پرونده رو با ضرب روی میز کوبید و به مبل تکیه ای داد و گفت:
-میخام ی ریسک کوچیک کنم !
•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'🍟
•.........................•
(زمان حال)///
لبخندی مزحک به وضع اشفته جونگ کوک زد و گفت:
-هنوز هدیه م بهت ندادم که انقد هیجان زده ای
!
و جعبه خیلی کوچیکی با کاغذ کادو طلایی و روبان سفیدی رو از داشبرد ماشین بیرون کشید و توی دست جونگ کوک گذاشت و (تادااااااا)ـی گفت که دور از چشم کوک نموند.نگاهی کنکاوانه به جعبه انداخت اونقدر افکار احمقانه ش به سرش زده بود که دستاش برای باز کردن جعبه یخ زده بودند ! روبان کشید و درب جعبه رو با استرس باز کرد با دیدن شناسنامه ای نگاه ترسانش به تعجب وا داد ! دستشو بسمت اون شناسنامه گرفت و بلندش کرد و با سرعت بازش کرد و خدا خدا میکرد که اینم یکی از بازی های تهیونگ نباشه که دیدن عکسی که تاحالا از خودش ندیده بود و اون اسم نفسش بند اومد...
اون جمله با صدای اروم و تمسخرانه ای به زبون اوورد *کــیم جونگ کوک؟
اسم تهیونگ بعنوان پدرش توی شناسنامه خودنمایی میکرد ...این فقط ی شوخی بیشتر نبود ..درسته؟ اون کیم تهیونگ چی ازش میخاست؟ عقل کوچیک و بی تجربش نمیتونست این رفتارای تهیونگ درک کنه
*نمیدونم با خودت چه فکری کردی که اسمت بعنوان پدرررم روی شناسنامم نوشتی
..
تو واقعا میخای چیکار کنی؟
-یاااا ! تو فکر کردی از اینکه اسم بزرگ و سنگینی که هیچ کس حتی جرعت به زبون اووردنش هم نداره ، تو شناسنامه ی بچه یتیم بی خانمان نوشته شه حس خوبی بهم دست میده؟ عایششش لعنتی حس حقارت میکنم !
جمله اخرش با حالت چندش واری گفت که حتی نمیدونستم چطور جوابش بدم .از این اتفاق توی شک بودم ، خیلی عصبی بودم و نمیتونستم درکش کنم !هر لحظه نگاه دوباره ای به اون برگ شناسنامه ف*ک*ی مینداختم ...این فقط میتونست ی جوک برای اذیت کردنش باشه !
-کیم جونگ کوک! اسم جالبی شده! از این به بعد فامیلی جئون وجود نخواهد داشت ،هرجایی که لازم باشه و لازم بدونم تو پسر من باید باشی و باااید حد خودتو بدونی و اگر...بفهمم که حتی یک نفر از این که تو پسر فیکمی باخبره سرتو از بدنت جدا میکنم اینو مطمن باش!
بنظر تهدیدی بیش نبود ولی چشمای ترسناک و حالت جدیش باعث میشد از همون لحظه به کائنات التماس کنم ک کسی چیزی نفهمه !
*نمیدونم دلیلت چیه ولی...تو باید توضیحی داشته باشی مگه نه؟درسته حق اعتراضی ندارم ...ولی لااقل حق اینو دارم که دلیل کارات بدونم
تا خاست دهنشو باز کنه و جوابمو بده صدای زنگ گوشیش بلند شد ...ی نگاهی بمن انداخت و بعد گوشیشو بلند کرد و جواب داد و زیر گوشش گذاشت
..
صداش به وضوح نمیومد ونمیتونستم بفهمم که چی گفت
-شیفتشون چه ساعتیه؟
...
-لعنتیی!لعنتیی! خودم میرم...
و گوشیو قطع کرد و جلوی شیشه پرتش کرد و چنتا ف*ش ریز و درشت زیر لب گفت و ماشین روشن کرد ...
اون فرد پشت گوشی چی گفت که انقد بهم ریختش کرد ؟ فک میکنم متوجهم نشد که اینطور با عجله از شهر خارج شد ...
از زبون حکیم دانا:
.............
کلافه شده بود .چطور انقد زود متوجه نقششون شده بودن !زیادی دست کم گرفتشون و با این حساب مجبور شد ریسک کنه ! نمیشد به اطرافیانش اعتماد کنه پس تصمیم گرفت خودش به این قضیه رسیدگی کنه تا وقتی که کسی رو مناسب برای این انتخاب کنه !
با سرعت زیادی رونده بود و احتمالا شخص کناریش تا مرض سکته رفته بود .اهمیتی نداد .!به جلو خیره شد به مقصدش رسیده بود ولی بخاطر تاریکی شب سخت میشد دید
کشتی پهلو گرفته بود و کارکنان اسکله مشغول کار بودن .!
ترمز کرد و انگشت اشاارشو برای جونگ کوک به منظور تهدید بلند کرد و منتظر کوچکترین وقت تلف کنی بود که همونجا کوک رو تو اب غرق کنه ...
-هی ببین!به پام نپیچ و پیاده نشو .یکار کوچیک دارم که باید انجامش بدم و اگه باعث شی بهم بخوره ...قول میدم که...زندت نزارم!
خاست در رو باز کنه که از حالت دو تیله مشکی و مظلوم روبه روش تعجب کرد...چشمای کوک ...اون واقعا نمیدونست چطوری کنجکاویشو کنترل کنه واز هر راهی استفاده میکرد !مشخص بود دوست داره بدونه تهیونگ قراره چیکار کنه ...نگاهش بین دو تیله روبه روش میچرخوند قلبش... مچاله شده بود... نه از حالت جونگ کوک... نه از زیبایی چشماش... اون از یاداوری خاطراتش متنفر بود و نمیتونست به ذهنش نظم بده..!
Flash back:
(به تقویم لعنتی توی دستم چشم دوخته بودم ... لعنت لعنت لعنتتتت! چطور فراموش کرده بودم برای تنها کسی که توی این دنیا دارم و دوستش دارم تولد بگیرم! جدا از اون حتی هدیه ای هم نگرفتم.. امروز مشغله پری داشتم و وقت نکرده بودم.. دربارم چه فکری میکنه؟ قطعا ی احمق میتونه فراموش کنه! وقتی به روز تولد خودم که چطور برام جشن گرفته بود فکر میکردم بغضم سر میگرفت از اینکه چطور ناامیدش میکنم... واقعا از روابط عا*شقانه چیزی نمیدونم... اما اون سرشار از محبت و عش*قه و شکستن قلب مهربون و زیباش بزرگترین ترس زندگیمه! با صدای باز شدن در نا خوداگاه تقویم ب پشت تخت پرت کردم و با اظطراب سرجام ایستادم که در باز کرد و بی مهابا وارد اتاق شد چرخی به دور خودش زد وبا صدای لطیف و گوش نوازش پرسید:_اومم چاگیا! چطور شدم؟ با اظطراب و ترس و لرز از اینکه مبادا به تولدش اشاره ای کنه "اره" ای گفتم..متوجه اظطرابم شده بود ولی عجیب که چیزی نمیگفت! بسمت تخت رفتم و نشستم و سعی کردم خونسردیم حفظ کنم! اومد و کنارم نشست...جو سنگینی بود برای من و تحملش سنگین تر! نفس عمیقی کشیدم و به نیم رخ کیوتش نگاه کردم... موهای خرماییشو حالت داده بود و بالا بسته بود و فوق العاده جذاب شده بود...شاید اگه تو این حالت نبودم تحسینش میکردم! سرشو بستم برگردوند و باز... عادت همیشگیش... چشم های مشکی درشتش رو مظلومانه به سمتم نشونه گرفته بود و اینطور میخاست قلب منو تحت تاثیر قرار بده و قطعا ازم چیزی میخاست که با لجبازی مطمنم بدستش میاره:|..._ته!من واقعا دلم میخاد یکبارم شده خودم هدیه ام انتخاب کنم
!!!
لبخندی زدم و دستمو بسمت موهای ابریشمیش بردم و به پشت گوشش هدایت کردم و گفتم
+هومم! ایندفه بیبی گرلم چی میخاد؟
_خودت نمیتونی حدس بزنی؟
از این حجم کیوتیش حدس که هیچ مغزمم از کار میوفتاد نگاهمو به روبه رو سوق دادم بلکه بتونم حدسی بزنم... که با نشستن دو دستای گرمش رو صورتم سرمو برگردوندم و نگاهش کردم که با لجاجت گفت:_سعی نکن هواستو پرت کنی!
دو تیله مشکی روبه روم و اخم ریزی ک بین دو ابروش شکل گرفته بود منو به خنده وا میداد اما تحمل کردم و با گفتن(چی میخای) سعی کردم یطوری هدیه تولدش رو تهیه کنم:]
_یعنیی هرچی که باشهه؟
+هرچی!
سرشو به زیر انداخت و با انگشت هاش بازی کرد و مظطرب از اینکه جوابمو بده نگاهشو به زمین دوخته بود...این نگرانم میکرد... و بالاخره لب زد
_من...میخام... اون کسی باشم که...ماموریت انجام میده
!
نگاه جدی شو بهم دوخت که با نگاه چند دقیقه پیشش زمین تا اسمون فرق داشت... از جام بلند شدم و به توجه به لرزی که از فریادم به بدنش افتاد، فریاد زدم
+عقلـــــت سرجااااااشهههه؟ میخای... لعنتی... چطوری به همچین چیزی فکر میکنی؟...
بلند شد و با همون نگاه گستاخانش گفت
_این تصمیمیه که من گرفتم! تو نمیتونی جلومو بگیری
خنده هیستریکی سر دادم..
+میچاساوو؟ ببینم...میدونی قراره چیکار کنی؟ تو واقعا... میتونی این کار باهام بکنی؟
_ار... اره...! میخام اینکارو کنم! هرچیم که هست این تصمیمیه که من گرفتم!!!
+حقشو بهت نمیدمم... فک کردی بعد این ماموریت چطور میتونی به چشمام نگاه کنی؟ احمق
_مشکلی نیست! از الان ب بعد از هم جدا میشیم! هرکی راه خودشو بره... منم...از پدرت میخام که منو انتخاب کنه
ضربان قلبم هر لحظه تند تر و محکم تر به سینم میکوبید! قطعا چیزی شده بود! یون سونای من!؟ اون واقعا به این راحتی میتونست ترکم کنه؟!) پایان فلش بک////
تمامم😀😁لایک کنین دعام پشتتونه تا وختی برین کنسرت😂😂😐
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
21 لایک
خواهر مهسان و بچهی بهار شدمم ⚠️🤓
🥲😍❤
سلاممممم🤓⚠️
سلام
عاح🥲😐
ستی بددددد
زدی آنلاین ولی آفلاین؟! 😐😂
نوووو ایم انلاین
🥲🫰🏻
تفلدم مبالک 😎🥲
تفلدتتتتت مبارککک
تولد مامان تو هم مبارک عجقم😂❤
مرسیییی😍🥺♥
تولدت مبارک🥳
مرسی😍
چقد دوس دارم اینجا مث قبل بشه
اوهوم🥲
پس چرا پارت سیزده رو پاک کردی؟
مر****ض داره
😂🐰
عمت😐خو به غلطی کردم دیگه
😂😂😂😂😂😂😂
دیگه نکن😂♥
هففففففف
🥱😂
بی حوصله کی بودی تو؟🙃
از اون اکیپ هزار نفری فعال فقط امیرممد و بهار و من موندیم🙂💔
خنده هاشو😂🥲
میشلللبل امزامزماماژاخژ کجایی تو؟؟
نه فایده ندارع تستچی بخاطر عید و باز شدن مدارس ویو هاش کم شده حتی پربازدید نرین داستان ها الان به زور صد تا بازدید میخورن،ختی خیلی هاشونم بخاطر این مشکل رفتن
اره والااااااا😂
اره مث قبل نیس🥲🥲🥲
حال و هوای قبلا بهتر بود🥸
الان هرکی هرکی شده😵💫
هوم دقیقا🌚🤍😂😂
آب البالو خورده😂😂
چی خوردم؟ 😐😂
چیز😂🤍
اون چیز چیههه بیشورا😐😂
خاک بر سرتون مغز منو قلقلک ندین😐🤣
چیز چیزه دیگه میخوای چیکار،،چیز بدردت نمیخوره🤣
عع کژا میدونی 😑😂😂
میدونم دیگه🤣
عا غا😂😂😂
ای خدا😂
روحم شاد دختر خوبی بودم
حلالم کنید
😂😂😂😂
خیلی منحرفیدددددد😂😂😂😂😂😂
منخرفی از خودتونه🥺😂😂
نمیکنممم
عیجان
😂🥲
قفلی زدم رو مایکل جکسون🥲😂😂😂❤
مایکل جوش نمیدم
امان ازش🥲🥲🥲🥲🥲🥲❤😂😂
چمیکنی بهاری ؟😂💖
بهاریووووو... 🤣❤
بهارم عجقم
هیچی آهنگ گوش میدم🥲❤
تو چی؟
هیچکس نـــــــی؟؟؟؟ 🥲🥲🥲🥲
غیر منو عسل😐🙄
عسلم نیس؟ 🫥
چرا هستم بهار بیا پی تست نمیتونم بیام🥺🥺🥺
فالوم کن عجیم
چشم❤
فالویی
❤
باران:ببند لطفا امیر😐😐😐😐
خودم:دهنتو؟باشه الان دهنتو میبندم😂😂😂
تو پاساژ راه ميرفتم که يهوخوردم به يه نفرو افتادزمين..
سريع رفتم بلندش کردم و گفتم: واقعا عذرخواهى ميکنم!
وقتى دستشو گرفتم ديدم طرف مانکن جلوى مغازه است..
اطرافمو که نگاه کردم ديدم يه يارو داره بهم نگاه ميکنه و يه لبخند تمسخر هم رو لباشه!
بهش گفتم:خنده داره؟خب من فکر کردم آدمه!
اما يارو چيزى نگفت!
خوب که دقت کردم ديدم اونم يه مانکن ديگست!
خیلی حالم بده.. 😂😐😆😆😂😂
وای دلممممممممم😂😂😂😂