11 اسلاید صحیح/غلط توسط: ๖Mᴵˢᴴᴱᴸᴸ❍ انتشار: 3 سال پیش 76 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خاعب بازم مش میشل پشم ریز برگشت🙂😂🍵 اماده این پشماتون جوانه بزنه؟ 😂🍵 بریمم ب سوی پارت سه
با دستش به صندلی روبه روی خودش اشاره کرد و صندلیو برای خودش عقب کشید و با ضرافت روی صندلی نشست و دست چپشو زیر چونه ـش قرار داد ،
روی صندلی پشت میز جا گرفتم
و با کمی تفکر تمام سوالاتم توی یک جمله خلاصه کردم...
* ا.اون ؟ میخام همه چیزی که دربارش میدونی بهم بگی .خب! فکر میکنم به عنوان کسی که تو خونش کار میکنه و بیشترین زمانو شاهد رفتار و فعالیتاش بوده این سخت نباشه
چندباری سرشو به منظور تحسین نامحسوس تکون داد و با نیم نگاهی جوابمو داد
-کرووم ! من اطلاعاتی که میدونم بهت میدم .هرچند من زمان بیشتری رو صرف درس و مدرسم کردم و قطعا تمام وقت اینجا نبودم ولی حداقل چیزایی که میدونم ممکنه بدردت بخوره .
..
-اسم اون کیـــم تـهیـونـگه ! حدودا 48 سالشه و واقعا پولداره و بغیر از این عمارت تمام زمین های این اطراف به اسم اونه و اخرین مدل های ماشین داره و انگار بعد از خرید هر وسیله ای قرار نیست انتها دارایی اون مشخص شه مثل دریا میمونه، ولی خب...چه فایده .(تلخندی زد و چشمهاشو به دستایی که بهم قفل کرده بود سوق داد و..)اون هیچ خانواده ای نداره ،همسرش ...اون بعد از حادثه واقعا وحشتناک و عاجزانه ای به قتل رسید و پدر اون هم توی امریکا به دلیل مسمومیت شدید کشته شد البته اون مادرشو بعد از بدنیا اووردنش از دست داد و ...تک فرزندی اون واقعا غیر قابل تحمل به نظر میرسه. همه اینها با بودن همسرش کافی و قابل تحمل بود چون اون واقعا با درک و عاشقش بود و تماما حال کیم تهیونگ درک میکرد ...انگار که مسکن تمام درداش بود و تهیونگ حاضر بود کاری کنه که حتی تمام میلیارد ها انسان جلو اون زانو بزنن .اون واقعا بهش احتیاج داشت ...اما سرنوشت اونو ب طرز وحشتناکی ازش گرفت که تا الان کیم تهیونگ احساس مردن میکنه و قلب اون از سنگ شده اون...بیرحم و خشن و افسرده شده و دلیلی برای زندگی نداره ..انگار که میخاد انتقام مرگ عشقشو از تمام اطراافیانش بگیره ... اما نمیتونم بگم ک تماما بیرحمه چون اون در حق ما و بعضیا واقعا خوبیای غیر قابل جبرانی کرده... عاحح خب بگذریم !
*ا.این واقعا ناراحت کنندس ! ولی برام قابل درکه...میتونی بیشتر بگی ؟
-عاحح نهه(بله) اون یجورایی سیکرت شغله و همیشه همین موقع اونجا میره و تا صبح برنمیگرده و میتونم بگم که دزد بچه هایی مثل تو نیست...چند نفر دیگه هم هستن که یجورایی انگار رفیقاشن و میتونم بگم که کنارشون بودن تنها ساعاتی هست که لبخند رو روی لب کیم تهیونگ میبینم ...این کاری که انجام میده نمیدونم ولی انگار که...دنبال چیزی میگرده که خیلی باارزشه و دشمنای زیادی داره ...حدود دوماه پیش به این عمارت حمله شد و افرادی توی عمارت ریختن ...عاحح ولی خدارشکر رئیس کیم تونست خودشو برسونه و با افرادش از اینجا محافظت کنه من ...واقعا ...خیلی ترسیده بودم ، وحشتناک بود .
میتونستم ترس تو صورت دخترک روبه روم ببینم .هنوز بهش اعتمادی نداشتم ولی بنظر اطلاعات بی نقصی میومد و بدردم میخورد...
*میخام صادقانه بپرسم ... چرا داری کمکم میکنی؟ هنوز بهت اعتمادی ندارم راستش این سخته برام که باورت کنم
لب پایینیش گزید و به صندلی تکیه داد و دست بسینه وایساد و طلبکارانه گفت
-خب ..بنظرم این مشکل تو که باورم کنی...برای من اهمیتی نداره درهر حال این کاری بود که ازم بر میومد باور کردنش با خودته
و بلافاصله صندلیشو عقب برد که بلندشه که با گرفتن مچ دستش مانعش شدم
*یاا یاااا یاااا چقد زود رنجی:| ...میخای از خودمون بگیم که بیشتر هموبشناسیم هومم؟
روی صندلی نشست و صورتشو اونطرفی گرفت و حالت قهری به خودش گرفت که باعث میشد خندم بگیره ولی خب باید انقد زود وا میدادم و صمیمی میشدم ؟ در هرصورت اون ادم اون تهیونگ عوضیه
*من شروع میکنم ! اسمم جئون جونگ کوکه
(صورتشو برگردوند و با بی میلی گفت )
-اسم قشنگیه ! منم یئوجینم .
*اوه مانّاسوا توهم اسم قشنگی داری !
-هوم ! جونگ کوک تو باید هواست باشه تو کارش فضولی نکنی اون از این کار واقعا واقعاااا متنفره و اگه خاستی کاری کنی هرکاری میتونی روم حساب کنی ما از الان دوستیم
و لبخندی زد که نمیدونم چرا برای من فقط یک لبخند ظاهری بود و برام قابل درک نبود
-عاع کوماوو:)
از جاش اروم بلند شد و بسمت ضرفشویی رفت و با پوشیدن دستکشاش من هم بلند شدم و با گفتن شب بخیری قانع شدم و منتظر جوابی نموندم .همین کافی بود که بیشتر از این متوجه سادگی و ساده لوحی من نشه ! از پله ها با بی حوصلگی رد شدم و بسمت اتاقم رفتم و با باز کردنش در اعماق تاریکی اتاق فرو رفتم و از روی قریضه بسمت تخت رفتم و دراز کشیدم و با بستن چشمام چراغ خاموشی رو روی افکارم به تاریکی کشیدم🍂..
(صبح🥂🌙) با نور گرفتن اتاقم چشمهام باز کردم و به اطراف نگاه گذرایی کردم اینجا کجاست؟عایشش هنوز به اینجا عادت نکردم انگار که منتظر اون اتاق کوچیک و بهم ریخته قبلیمم و تصمیم ندارم که عادت کنم ...از روی تخت بلند شدم و پاهام روی زمین کشیدم و به طرف سالن رفتم ...
اجوما و یوجین درحال تعویض پرده ها بودند 🖇🥂
از پشت سرشون رفتم و سلامی کردم یوجین از روی صندلی پایین اومد
-بیدار شدی؟یکم وقت بده ک صبحانه برات اماده کنم
و بدنبالش بسمت اشپزخونه بزرگ و مجلل این عمارت قدم برداشتم و پشت میز نشستم و سرمو روی میز گذاشتم و ناله کردم
* اون کیم تهیونگ گفت حق ندارم دیگه غذا بخورممم
یوجین درحالی که قهوه اماده میکرد تکخنده ای کرد و تمسخرانه گفت
-پس چطوره من دیگه بخودم زحمت ندم ؟
*یااااااا بدجنسییی؟ الانه که روده کوچیکه روده بزرگه رو بخورهه .اخه یکی نمیگه مگه مجبوری شام سوپ بخوری؟:|
خندید و بعد از چنددقیقه یوجین سرشو برگردوند و دستشو به منظور تفکر زیر چونش گذاشت و گفت :
-ممکنه که...یاا جونگ کوکا بهم بگو که از کی متوجه این شدی که دنبالتن ؟
*حدود چندسالی میشه.
اخمی ریز روی پیشونیش شکل گرفت
-پدر..و مادرت؟
تلخند نفسی زدم و اروم گفتم
*ن.ندارم ...اونا مردن
-عا عاع بینانیو کوکا نمیخاستم که...(وسط حرفش پریدم و با گفتن (بیخیال) از ادامه حرفش جلوگیری کردم )
یوجین برای عوض شدن جو بینمون خیلی راحت با ی سوال ذهنمو مشغول کرد
.
-قهوه شیرین دوست داری یا ساده؟
خندیدم و گفتم * اگه مشکلی نیست شیرینش نکن
:)
لبخند ملیحی زد و روبه قهوه ساز ایستاد،دیدمو به اطراف سوق دادم ...واقعا اینجا بی نقصه،برای کسی که تنهاست زیادی مجلله...یوجین میز پر کرده بود اول متعجب به این حجم نگاه کردم ک با دستش رو شونم زد و گفت
:
-یاا پسر کوچولو! وقتی برمیگردم تمام این ضرفا باید خالی بشه هااا هروخ تموم شد صدام کن
آراصوو؟
*اراصوو:|
دستمو به ماگ طلایی و طرحدار کلاسیک روی سینی گرفتم و به لبم نزدیک کردم و ریه هام از بوی تلخ و دلنشین قهوه پر کردم و به فکر فرو رفتم . لعنتی چرا انقد پیچیدست؟ .اون منو دزدید و توی خونه ش زندانی کرده و حتی اسیبی بهم نرسونده البته فعلا...اون خیلی وقته دنبال منه ولی مطمن نیستم که دنبال چیه ...هرچقدر که فکر میکنم بیشتر موندن تو این عمارت و در دسترس بودن اون کیم عوضی حتما بلایی بسرم میاد ،باید همین امشب از فرصت استفاده کنم از اینجا برم این تنها راه حله..
بعد از خوردن صبحونه از جام بلند شدم و بسمت سالن رفتم ...باید به یوجین خبر میدادم که دارم میرم اجوما روی صندلی پا روی پا انداخته بود و به صندلی تکیه داده بود و خیلی ریلکس گیره های پرده رو جا مینداخت ،عایشش چقد رو مخه ! بسمتش رفتم
*آ.اجوما؟ اممم یئوجین کجاست؟
بدون حتی نیم نگاهی مغرورانه گفت
-کاری براش پیش اومد ...مشکلی داری؟
*عاحح اندوئه ! فقط خودش گفت که برای جم کردن میز صداش کنم
و بدون درنگی برای شنیدن جوابش از کنارش رد شدم و از پله ها بالا رفتم و بسمت اتاقم رفتم ...
کم کم همه چیز داره برام تکراری و یکنواخت میشه دیگه نمیتونم تحمل کنم... همه جای این عمارت خوفناکه و دلهره خفیفی به دلم میندازه .معلوم نیست که قراره چه بلایی سرم بیاد...بسمت اتاق رفتم و دستامو توی جیب هودیم کردم و با قدم هایی بلند طول اتاق رو قدم زدم و منتظر چیزی بودم که نظرمو جلب کنه بسمت کتابخونه رفتم که کتاب های مختلفی با کوچکترین فاصله چیده شده بودند میتونستم به تمام کائنات قسم بخورم که حدود 500تا کتاب توی اون کتابخونه بزرگ جا گرفته بود یعنی...تهیونگ همه اینا خونده بود؟
آنیو ...اصلا بهش نمیاد که تاحالا حتی یک ورق کتاب رو لمس کرده باشه.صندلی جلوی پام کشیدم و از روش بلند شدم و به کتاب های روبه روم خیره شدم و انگشتم روی کتاب ها میکشیدم و اسم های اون کتاب هارو از زیر نظر میگذروندم که اسم کتابی نظرم جلب کرد...•🍂🎢•
کتاب با سختی از بین کتاب های دیگه بیرون کشیدم و دستمو روی جلدش کشیدم و احساس زنده بودن کتاب از انگشتام به تمام نقاط بدنم سرایت پیدا کرد.
اسم کتاب رو اروم زیر لب زمزمه کردم "میثاق عشق و سایه" اسم پر معنی و جالبی بود که با عکس روی جلد اون کتاب مطابقت داشت (پسرکی راهی طولانی رو در پیش گرفته بود که بنظر پر پیچ خم و پر از چالش هایی بود که مطمن بودم بعد از چشیدن هر کدوم از سختی ها چندین بار میتونه در داستان جا بزنه و با دلیل محکمی بلند شه و دوباره به ادامه این مسیر بپردازه . تابلویی که کنار اون مسیر خودنمایی میکرد نظرمو جلب کرد ...به انگلیسی متن اون تابلو رو خوندم
:
( a few steps courage to eternal happiness)
(چندقدم شجاعت تا شادی ابدی )
همیشه به خاندن کتاب و رمان ها علاقه زیادی داشتم و محو این کتاب و موضوع جذابش شده بودم .اولین صفحش باز کردم و نوشته قرمز رنگ ظریف و خوش خطی گوشه صفحه توجهم جلب کرد ...(ته ! تو لایق روشن ترین اینده و رویایی ترین زندگی هستی به قیمت جونمم شده از برگشت تو به سایه تاریکی جلوگیری میکنم چاگیا ...یون سونا /2000)🥂🖇
یون سونا ؟ یعنی ممکنه این دستخط متعلق به همسر اون باشه ؟ برام مبهمه نمیتونم از این نتیجه ای بگیرم .
اونقدر هیجان برای خوندن رمان داشتم که نمیتونستم برای فهمیدن معمای این دستخط لحظه ای صبوری کنم... از مقدمه شروع به خوندن این کتاب منحصر بفرد کردم و با ارامش ریز به ریز نکات کتابو میخوندم و روی پرده ذهنم اونو اکراان میکردم ...(چندین ساعت گذشت بی انکه جونگ کوک را متوجه اطراف خود کند اسمان لباس مشکین خود را به تن کرد ولی پسرک همچنان محو کلمات پرمعنی و مسیر ان رمان بود .کسی چمیداند شاید این کتاب سرنوشت اورا گویا باشد...شاید این فقط یک کتاب نیست گرانبهایی این کتاب را هم یک پسرک 4 ساله هم متوجه میشد اما ... )*خمیازه ای کشیدم و به اطراف نگاهی کردم فکر میکنم ساعت ها ست روی این صندلی نشستم .با دیدن تاریکی پوشیده شده از شیشه پنجره بهت زده دست هام شل شد ...شت! وقت زیادی ندارم باید همین الان دست بکار شم و از اینجا فرار کنم
لایک کنید خاهران گرامی و برادران عزیز تر از کرفس😐😂👌
عکس این پارت🙂⚠️
لطفا با کامنتاتون حمایتم کنیددد
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک
پارت بعد در اختیار همگان است لطف کنید و دیدن کنیدد😂😂😐👌
ستی جونممممم روزت مبارککک🥺💜
دلم خیلی برات تنگ شده🥺💙
جینالیییییی
سلاممممم جانممممم
جانمممممم
خووووفییی عشخممم•-•🍜🥺
چخفرااا
ببشید بت پیام نمیدم هواسم پیشته🥺💔
مرسی قشنگم تو خوبی🥺
اشکال نداره🥺ولی سعی کن زود بیای خیلی دلم برت تنگ شده🥺♥️
فیدایت•-•🍜
چش میامم
منتظرم🥺💙
ستایش🥺😭
امروز رفتم مدرسه فک کنم کرونا گرفتم😭
ستی خیلی بدی
چرا ادامه اش نمیدی؟؟؟
چیووووو
داستان قبلیتو میگه
عررررررر🥺
اهاا ولش ولش
چرااااا اینقدر خوبه😍فقط بگو که پارت بعد وقتی ۲۰ سالم بشه نمیاد:|
😂😂ن گذاشتم
آفرین دختر خوب اگه اینکارو نمیکردی الی لاندانو میاوردم تو خوابت😂
چی چیو میاووردی😂😂😂😐
گذاشتم پارت بعدو
تهدیده دیگه پارتا دیر بیاد میفرستمش تو خوابت😂
میشل بد
باش
بد هودتیی*-* میشل پاک و معصومه
چرا میراکل اف لاو حذف شده ؟^^
دیگ نموخام بنویسمشش*-*
| 12 ساعت پیش
ستییییییی
نو که بیاد به بازار کهنه میشه دل ازار
•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•'•
احسنت فضا شاعرانه شد 😐😂
خو پارت 13 رو به احترام دوستات نگه میداشتی نامرد:)
میشل جون میشه بگی هر چند روز یه بار آپ میکنی؟🥲
کیو دیدی روزی یکی بزاره؟ 😐
سه روز یبار میزارم
وااا چرا میخوای منو بزنی 😐🥲 همون سه روز یه بار هم خوبه خدا کنه تو بزار باشی😐😂😂
زدن ندیدی مییگی زدمت؟ 😞😂
بیا 72ضربه شلاااااق تنبیهته😞😂👌
وای میمیرم که😐😂😂😂
لنتی خیلی ریکشنت با نمک بود جوابی برام نزاشی توو 😑😂
من کلا نمک دونم 😐😂🤦🏻♀️
اعتماد ب سقف😂👌
از سقفم رد کرده😂🤦🏻♀️
اوارمون نکن😂👌همین ی سقف داریما
نترس اگر آوارم شدی میرم حلال احمر خبر میکنم😐😂😂
ن خو چرا ب زحمت بیوفتن 😐😂بزار پیشگیری کنیم خو
تو هم مثل رفیقمی پیله کنی به یه چیزی دیگه ول نمیکنی 😂😂 دیگه موندم چی جواب کامنتت رو بدم 🤦🏻♀️ پس سکوت میکنم که این سکوت منطقی تره😐😂وگرنه تا یه هفته باید کامنت بدیم و کل کل کنیم🤦🏻♀️😂😂😂
اهم خوب شناختیا😂👌
رفیقم دیگه از دستم عاص شده😂
الا خودشم این کامنت میخونه تایید میکنه😂👌مگ نه مونیی؟ 😐😂👌
ببخشید میشه بدونم چند سالته؟
من ۱۷ سالمه😉😂
چون یکی مثل خودت دارم خوب شناختمت😐😂😂💔
مح 15😂👌خش
خوش😉🤝❤️
کراش جدید میشل:👌
دیقا دقت کردییی😂👌
خشم از ای دقتت میادا😂👌
میشل میشل
ی سوال
پینت داری؟ اگه داری ایدیتو میدی پبام بدم؟ 🥲
نمد صدتا اکانت دارم بعد یکیشو ببینم بت میدم
اوکي