10 اسلاید صحیح/غلط توسط: لیانا ۲ انتشار: 3 سال پیش 1,727 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر عزیز و محترم لطفا منتشرش کن
ممنون مرینت
-منم ممنونم که این حرف ها رو واسم گفتی. فقط یه چیزی...تو از کجا می دونستی اینجام؟یعنی ادرین می دونه؟
کلرا: نه خیالت راحت. دایی گابریل زنگ زد بهم و کلی سوال جوابم کرد.
من هم واسش گفتم مرینت دچار سوء تفاهم شده. یک هفته ست بهش زنگ میزنم تا دیگه امروز ازش خواهش کردم آدرس خونه دوستت که رفتی رو بهم بده که بیام واست همه چیز رو بگم و با خیال راحت از فرانسه برم.
بلیطش رو از تو کیفش در آورد و گفت:
-دیگه همه چیز واسه رفتن من آماده ست.
از جا بلند شد و گفت:
-خیالت راحت من دیگه حس.م به ادرین ک.ش.ت.ه ام. امیدوارم در کنار هم خو.ش.بخ.ت باشید..
زیر ل.ب ازش تشکر کردم و تا دم در بدرقه اش کردم که یهو برگشت و به سمتم و گفت:
-راستی...
برگه ای از کیفش در آورد و گفت:
-این هم جواب آزمایشت. اونروز ادرین دنبال تو دوید و این برگه تو آموزشگاه جا موند. وقتی فهمیدم بچ.ه تو راه دارید دلم نیومد اینطوری به ادرین خبر بدی واسه همین برش داشتم . الان می تونی خیلی بهتر بهش خبر بچ ه دار شدنتون رو بدی. نه؟
با تعجب برگه رو ازش گرفتم و گفتم:
-اما آخه...اگه آشتی نمی کردیم چی؟
کلرا: نمی ذاشتم. از همون موقعی که ح.س ادرین رو به تو فهمیدم با خودم عهد کردم دیگه هیچ حسی بهش نداشته باشم. اونروزکه با اون وضع رفتی و این برگه رو دیدم با خودم گفتم نمیزارم هیچ جوره زندگیتون از ه.م ب.پ.اش.ه. حیف زن.دگی.تو.نه...
-ممنون...
کلرا: من دیگه داره دیرم میشه. باید برم. حل.ا.لم کن.
لبخندی بروش زدم و گفتم:
-سفرت به خیر
به محض بسته شدن در به سمت تلفن رفتم و با آموزشگاه تماس گرفتم. آخرین کلاس ادرین ساعت 9 تموم می شد. وقت به اندازه کافی داشتم تا به خودم برسم هر چند نمی خواستم بهش رو بدم. اینطوری بهتر بود. ساکم رو جمع کردم و رفتم طبقه پایین. در خونه رو که باز کردم شوکه شدم.
خونه ی نازنینم نابود شده بود. همه ی لباس هاش روی مبل ریخته بود و تمام میز پر بود از لیوان های قهوه ای که تموم شده. خوب می دونستم عادتشه وقتی عصبیه قهوه بخوره. بخاطر دکور سفید خونه کثیفی بیشتر به چشم می اومد. نگاهم به سمت آشپزخونه کشیده شد. روی کابینت پر بود از ظرف های یکبار مصرف غذاهایی که معلوم بود از رستوران تهیه شده.
. به طرف اتاق خوابمون رفتم. از چیزی که می دیدم بیشتر تعجب کردم. روی تخت خواب پر بود از لباس هام و یکی از عکس های عرو.س.یم.ون که بالای تخت بود هم روی تخت افتاده بود و کنارش ادرین به خواب رفته بود. طوری خوابیده بود که صورتش رو نمی تونستم ببینم. بیشتر دلم واسش تنگ شد.
آه از نهادم بلند شد. خدای من... یادم رفته بود از منشی بپرسم شروع کلاسش چه زمانیه... پاورچین پاورچین به سمت در خروجی رفتم و به واحد پدرجون برگشتم. دوباره با آموزشگاه تماس گرفتم. شروع کلاسش یه ساعت دیگه
بود و اونطور عمیق خوابش برده بود که حتی با صدای باز شدن در هم بیدار نشد.
توی بالکن منتظر نشستم تا اینکه بره. خوب می دونستم نهایتاً نیم ساعت قبل کلاسش میره. انتظارم طولانی نشد و ادرین با همون کت و کرو.اتی که خوابیده بود و حسابی چروکیده شده بود از خونه خارج شد. سریع برگشتم توی خونه ام ... ساکم رو توی کمدم گذاشتم که باز صدای در بلند شد.
سریع پشت در اتاق قایم شدم. از شانس بدم اون هم وارد اتاق خواب شد. مثل اینکه دنبال چیزی می گشت. یه نگاه به صورتش کردم. تا حالا با موهای شلخته ندیده بودمش. از موهاش خنده ام گرفت اما با دستم جلو دهنم رو گرفتم. خم شد روی تخت و گوشیش رو برداشت و قاب عکسم رو ب.و.س.ی.د و گفت:
- آخ اگه می شد وقتی بر می گردم خونه تو هم باشی چی می شد؟
بیشتر خنده ام گرفت. خ .ل بودم دیگه لحظات حساس خنده ام می گرفت. امشب بر می گشتم و آرزوش برآورده میشد. قاب رو گذاشت سر جاش و از اتاق خارج شد.
با صدای بسته شدن در نفس عمیقی کشید. سریع لباسم رو در آوردم و مشغول جمع کردن اتاق خواب شدم. تمام لباس هام رو مرتب داخل کمد چیدم. تخت رو مرتب کردم و هر چیزی رو سر جای خودش گذاشتم. لیوانای قهوه ای که شکسته شده بودن رو جمع کردم.
خداروشکر اتاق خواب اونقدرا کثیف نبود و سریع تمیز شد. بعد از اون سمت آشپزخونه رفتم. حدود دو سه ساعتی طول کشید تا ظرف هایی رو که کثیف کرده بود بشورم و آشپزخونه رو تمیز کنم.
تمام لباس هاش رو از روی مبل ها جمع کردم و ریختم تو ماشین لباسشویی...حسابی میز ها رو تمیز کردم. . یه جارو حسابی هم به خونه زدم. یه نگاه کلی به خونه انداختم.همه چیز عالی شده بود.
(مطمعنم شدم ادرین خ.ل.ه😐)
شام رو هم آماده کردم تا بعد از ده روزغذای خونگی بخوره. نمی دونستم فضا رو رم.ان.ت.ی.ک کنم یا نه؟ با خودم گفتم بی خیال، بزار یکم ناز کنم.صرفاً بخاطر اینکه بدون اطلاع من کلرا رو استخدام کرده بود.
همه جا تمیز شده بود بجز خودم. توی آینه نگاهی به خودم انداختم. موهام شلخته بود و لبم و صورت بی حالم بد تر از همه چی تو چشم می زد. شروع کردم به اصلاح صورتم و بعد از اون یه دوش حسابی ویه بلوزشلوار مشکی ساده با نگین های ریزی که دور یقه و شلوارش داشت و در آخر یه آرایش ملیح.
به پذیرایی رفتم. دستگاه سی دی رو روشن کردم. صدای خواننده مورد علاقش سکوت خونه رو شکست.
زندگی همیشه ادامه دار نیست
....................................
نباید خودتو تا ابد ح.بس کنی
........................................................................
یه روز کسی که عا.ش.ق.ش بودی هم از دنیا میره
....................................
و خودت رو می با.زی
....................................
حوصله هیچ کاری رو نداری
....................................
و خاطراتش وقتی زنده میشه که اون رو از دست داشته باشی
....................................
و احساس پشیمونی میکنی
....................................
که چرا وقتت رو با اون شریک نشدی و خواسته ها و پیشنهاد میداد قبول نکردی
....................................
و اینطوری تا ابد غم توی قلبت جا میگیره که باعث میشه که دلت بخواد بری پیشش و یه بغض همیشه توی حلق ت کی میکنه که چرا باهاش خوب رفتار نکردی
(نمیدونم خوب شده یانه خودم نوشتمش ولی تو کامنتا بگید چطوره اهنگش)
آخی ب.م.ی.ر.م واسه ادرینم. تو دلم کلی قربون صدقه اش رفتم. می دونستم این آهنگ رو متناسب با حالی که داشته گوش می داده. یه سی دی دیگه از آهنگ های بدون کلام رو گذاشتم و صداش رو تا حد ممکن کم کردم. اونقدری که فقط توی خونه سکوت نباشه. بطرف آشپزخونه رفتم و مشغول آماده کردن سالاد شدم
در ورودی بهم خورد. ادرین وارد خونه شد و بعد از پرت کردن کیفش به گوشه ای از سالن با کفش وارد سالن شد و خودش رو روی اولین مبل نزدیک بهش انداخت. دستش رو روی سرش گذاشت و چشم هاش رو بست. هنوز متوجه تغییر وضع خونه نشده بود.
جایی ایستاده بودم که توی دیدش نباشم و در عوض تونستم حسابی نگاهش کنم. زیاد طول نکشید که انگار صدای آهنگ رو شنید. دستش رو از روی صورتش کنار برد و با تعحب به اطراف نگاه کرد. از جا بلند شد و صدا زد:
-مری...مــــری؟
به طرف اتاقمون رفت و یه نگاه بهش انداخت و وقتی من رو ندید به سراغ اتاق دیگه رفت و اسمم رو صدا زد.
سعی کردم خودم رو خونسرد نشون بدم. به آرومی گفتم:
-من تو آشپزخونه ام. این سر و صدا ها چیه راه انداختی؟
و تو دلم لبخند ش.ی.ط.ا.نی زدم.به ثانیه ای نکشید که وارد آشپزخونه شد و همونطور که از پشت سر توی آغو..ش.م کشید کنار گوشم گفت:
-کجا بودی تو دختر؟؟؟ می دونی چی به روز.م آوردی؟؟؟هان؟ .
با خیس شدن صورتم به سمتش برگشتم و از چیزی که می دیدم حسابی تعحب کردم. سریع اشکی که گوشه چشمش بود رو پاک کرد. شونه هام رو گر.فت و محک.م تکونم داد و گفت:
می دونی چی کشیدم؟ شب ها با استرس اینکه نمی دونستم تو کجایی خوابم نمی برد. چرا باهام اینکارو کردی؟ جواب بده.
حسابی به اینکه چطوری باهاش رفتار کنم فکر کرده بودم. دست.ش رو گرفتم و گفتم:
-می دونم ادرین. خودمم دست کمی از تو نداشتم . به من هم حق بده. تو چیزی رو از من پنهون کردی که می دونستی روش حساسم. درسته؟
ادرین: خب صبر می کردی تا واست توضیح بدم.
-اونقدر شوکه شده بودم که به هیچ چیزی فکر نکردم. می دونم کارم اشتباه بوده اما دلیل اشتباهم تو بودی. نیاز داشتم تنها باشم.
با صدای محکمی گفت:
-من به تو ... نکردم مرینت. می فهمی؟ می تونستی بیای خونه و بگی من برم تا تنها باشی. نه اینکه من بیام خونه ببینم نیستی...و یه سری وسایلت نیست و بفهمم رفتی.
-می دونم ... نکردی بهم. کلرا همه چیز رو واسم توضیح داده.
چشم هاش از تعحب درشت شد و گفت:
-کلرا؟؟؟ پس اگه اون نبود الان برنگشته بودی؟
با حرص گفتم:
-نخیر داشتم بر می گشتم تا باهات صحبت کنم و که نمی دونم از کجا پیداش شد و همه چیز رو واسم تعریف کرد هر چند خودت باید واسم توضیح بدی چرا استخدامش کردی؟
از اینکه فهمید به میل خودم می خواستم بر گردم لبخند محوی روی صورتش اومد. دیگه سوالی نکردم چون کلرا همه چیز رو واسم گفته بود. خواستم فضا رو عوض کنم واسه همین گفتم:
-شام بخوریم بعد واسم توضیح بده. قبول؟
زیر ل.ب گفتم:
ببین چه وضعی واسه خودش درست کرده تورو خدا. .
نمی دونم شنید یا نه اما لبخند عمیقی زد و گفت:
-اول دستپخت خوشمزه خانومم رو بخوریم به مناسبت آشتی بعد واست همه چیز رو تعریف می کنم.
غذا رو کشیدم. پشت میز نشسته بود و به حرکات من نگاه می کرد. حتی نرفت لباس هاش رو عوض کنه یا اینکه دست هاش رو بشوره. پشت میز نشستم و بهش نگاه کردم. این بار با اخم بهم خیره شده بود. وای این هم م.ش.ک.ل داشت با خودش...به نه لبخند هاش نه به اخم کردناش.
-چیزی شده؟
ادرین: این مدت خونه کدوم دوستت بودی؟
با من من گفتم:
-خونه الیا
اخمش بیشتر شد و گفت:
-اما رفتم خونشون مادرش گفت اونجا نیستی.
بی خیال دروغ گفتن شدم و گفتم:
-خب خونه ی پدر جون بودم اما خواهشاً بعد باهاش کل کل نکن. من بهش گفتم به تو چیزی نگه.
با قاشقش به بالا اشاره کرد و گفت:
-واقعاً که . یعنی تمام این مدت بالا سرم بودی و من خبر نداشتم. این همه از نگرانی هام واسش گفتم و گفت تقصیر خودت بوده باید تحمل کنی. بابا تو رو به من ترجیح میده.
باز حسودی کردن های بچگونه اش شروع شده بود. با دهن پر گفتم:
-وااای ادرین بس کن این بچه بازی ها چیه؟ نا سلامتی تا چند وقت دیگه بچه ی خودت به دن.یا میاد اونوقت اخلاق خودت هنوز بچگونه ست.
گفت:
-بچه ی من؟ کدوم بچه؟
غذا پرید تو گلوم و همونطور که سرفه می کردم گفتم:
-وا...من مثال زدم. بچه کجا بود؟
مثل اینکه باور کرد چون مشغول خوردن غذاش شد. دلم نمی خواست اینطوری بهش خبر بچه دار شدنمون رو بدم. دلم می خواست حسابی سورپرایز بشه.
از رفتن ادرین می گذشت. حسابی سرش شلوغ بود و طبق معمول اردیبهشت و خرداد باید شهر های مختلف می رفت و کلاس های جمع بندی رو تشکیل می داد. ترجیح دادم از بچه بهش چیزی نگم تا این مدت نگرانم نباشه و وقتی برگشت، سورپرایزش کنم. این مدت بیشتر خونه ی مامان بودم تا مراقبم باشه و اگه حالم بد شد تنها نباشم و حالا ادرین تماس گرفته بود و گفته بود فردا صبح بر می گرده.
مامان: مرینت کجایی؟ بیا الیا اومده.
از فکر اومدم بیرون و به سمت سالن رفتم.
-باز که تو اینجایی الیا.
اجازه حرف زدن بیشتر بهم نداد و حسابی صورتم رو ب.و.س کرد و گفت:
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
43 لایک
با آهنگی که گذاشتی بغضم گرفت
عالییی بود ^_^ ولی پارت قبلش رو پیدا نکردم •_•
میگی پارت بعد کی میاد یا نه ؟...........😐
گذاشتمش
بعدی ..........
عذاب عشق نوشتی
گذاشتم
کدوم عذاب عشق
لیانا میخوای بکشیمون ؟
چرااااااااا نمیزاری پارتو هههههههههههه
اجی برسیه
لیانا بعدی کی میاد؟
دارم میزارمش
اجی پارت بعد نیس کههه
برسیه
آجی پس پارت جدید کو؟
اجی چون یکم دیره الان نمیزارمش
عالییییی بود
میسی
نه کلرا مثل لایلا نیست که اون مهربانه
💕
لایلا هم آدمی بود چون مدرس بهش دروغ گفته اینطوری رفتار میکنه دلش میخواد جالب توجه کنه دوست داشته باشه حس میکنه کسی دوسش نداره بخاطر این از لیدی بدش میاد چون آون معروف در حالی که لایلا حتی یک دوست هم نداره
بخشید اگر غلط املایی دارم امروز زیادی تایپ کردم گوشی قاطی کرده
نه نداشتی