
سلام دوستان اینم از پارت ۲ امید وارم خوشتون بیاد از شماهم خیلی ممنونم
همگی به اتاق هامون رفتیم سر راه رفتن هارلی کوئین که همسایه بقلی اتاقم بود هم راهش با من یکی بود دوید به سمتم و گفت: واندی(مخفف واندر وومن) دوست داری کجا بری؟! گفتم: نمیدونم... فکر کنم دوست دارم همینجا بمونم... تو دوست داری کجا بری؟ گفت: من دوست دارم برم چین که از کار های مردمش سر در بیارم! هر دو خندیدیم و به داخل اتاق هامون رفتیم وارد اتاقم که شدم یه پاکت زیر پام بود برش داشتم روش نوشته بود محل آزمون واندر وومن واییییی همون پاکتی که خانم ولر میگفت! روی میزم گذاشتم پینکی(بچه ها پینکه کوامیه معجزه گر تک شاخه که واندر وومن صاحبشه و پدر و مادرش فکر میکنن عروسکه چون مادر بزرگش پینکی رو به عنوان یه عروسک براش خریده بوده و واند وومن اصلا ازش استفاده نمیکنه و پینکی براش کوامی نیست بهترین دوست اونه که از بچه کنارش بوده تو پارت بعدی درمورد این معجزه گر بیشتر براتون توضیح میدم ) از لای لحافم در اومد و گفت: پس کی میخوای بازش کنی؟ گفتم: عه سلام پینکی فکر کردم خوابی گفت: نه بابا داشتم سخن رانی مدیرتون رو میدیدم (با قدرتش تونست ببینه) گفتم: خودم فهمیدم😂. راستی دنا کجاست؟ (اسم همون سگشه تو پارت قبلی یادم رفت بگم ...و اینکه ببخشید هی مزاحم میشم😅😔) گفت: خوابیده گفتم: خوابالو😑 گفت: بد بخت تازه خوابیده 😂 و هر دو خندیدیم
لباس های راحتی مو پوشیدم و شروع کردم به جمع کردن وسایلم بعد دو ساعت بلاخره تموم شد رو تختم دراز کشیدم که یهویی یکی در زد بلند شدم و گفتم بیا تو هارلی بود اومد تو و گفت: سلام واندی پاکتتو باز کردی؟ و روی تختم نشست(عکس همین پارت) گفتم: سلام هارلی نه هنوز آماده نیستم.... گفت: مگه آمادگی میخواد؟ گفتم منطورم همون میترسم بود یه نیش خند زد وگفت: مگه هیولاست بخورتت هرچند که تو از هیولا نمیترسی میترسی؟! بحث رو عوض کردم گفتم: تو پاکتتو باز کردی؟ گفت: آره منو میفرستن هند!! تعجب کردم و گفتم هند؟!
لباس های راحتی مو پوشیدم و شروع کردم به جمع کردن وسایلم بعد دو ساعت بلاخره تموم شد رو تختم دراز کشیدم که یهویی یکی در زد بلند شدم و گفتم بیا تو هارلی بود اومد تو و گفت: سلام واندی پاکتتو باز کردی؟ و روی تختم نشست(عکس همین پارت) گفتم: سلام هارلی نه هنوز آماده نیستم.... گفت: مگه آمادگی میخواد؟ گفتم منطورم همون میترسم بود یه نیش خند زد وگفت: مگه هیولاست بخورتت هرچند که تو از هیولا نمیترسی میترسی؟! بحث رو عوض کردم گفتم: تو پاکتتو باز کردی؟ گفت: آره منو میفرستن هند!! تعجب کردم و گفتم هند؟!
با خوشحالی گفت خیلی باحاله مگه نه؟ همه ی غذا هاشون تنده و یه عالمه میمون دارن! گفتم چه ربطی داره؟ گفت خودمم نمیدونم ولی دوستش دارم! یه لبخند زدم و گفتم وسایلتو جمع کردی؟ گفت نه هنوز خوب شد گفتی و بدو بدو از اتاقم بیرون رفت
چون خیلی خسته بودم خوابیدم
چشم هامو باز کردم از پینکی پرسیدم: ساعت چنده؟ گفت هفت و نیم گفتم من ساعت چند خوابیدم گفت چهار و نیم گفتم وایییییی باید برم پیش مامان وبابا بهشون بگم میرم ماموریت و... پینکی گفت اولاً هنوز پاکتتو باز نکردی دوماً الان هوا تاریکه و مدیر والر اجازه نمیده فردا صبح میری گفتم راست میگی گفت تازه ساعت کم مونده به هشت بهتره بری آماده بشی تا شام. رو از دست ندی! گفتم وایی شاام! دست بند هامو سه بار بهم کوبیدم (این جوری تغییر شکل میده و لباس ابر قهرمانی شو میپوشه) و به سالن غذا خوری رفتم بعد از این که غذامو کشیدم دیدم سوپرگرل برام جا نگه داشته و داره دست تکون میده منم دستمو تکون دادم و پیشش نشستم
گفت خوبی عزیزم ده بار به گوشیت زنگ زدم! گفتم وایی گوشیم خاموش بود شرمنده گلم (نویسنده:چقدر عزیزم گلم میگن!😑 واند وومن: ببخشید دیگه من دختر احساسی ام 😒 نویسنده: خدا به دادمون برسه! واندر وومن:میشه ساکت شی!😐😅)گفت عب نداره فقط نگرانت شدم....پاکتتو باز کردی؟ گفتم نه راستش کمی....میترسم گفت یعنی میخوای بگی واندر وومن بهترین قهرمان زن دنیا،رفیق من رهبر گروه میترسه یه پاکتو باز کنه؟اصلا امکان نداره! مگر اینکه تورو شست و شوی مغزی داده باشن! هر دوتا مون خندیدیم گفتم راست میگی بهتره هر چه زودتر پاکتو باز کنم
بعد از اینکه شتم خوردنمون تموم شد به اتاق همون رفتیم تا بخوابیم
منم لباس خوابم رو پوشیدم همین که رو تختم نشستم پینکی گفت نمیخوای پاکتتو باز کنی؟ گفتم آره باید بازش کنم گفت آره تو از پسش بر میای! از رو تخت بلند شد تا خواستم پاکتو بر دارم دنا پرید جلوم و گفت قبلش پرنسس (بهش میگفت پرنسس چون یه جورایی یه پرنسس بود مادرِ مادربزرگش ملکه ی یه جزیره بود وذهنوز هم تو اون جزیره ملکه هست اگه فیلم واندر وومن رو دیده باشید تو اون جزیرهزن ها به صورت پنهانی زندگی میکردند اما الان پنهانی نیست ) بهم قول بده که منم میبری گفتم حتما دنا تو همراه وفادار منی خم شدم و نازش کردم و گفتم بریم سراغ پاکت!
یه نفس عمیق کشیدم و پاکتو باز کردم نوشته بود کشور: فرانسه شهر: پاریس همدست: لیدی باگ و کت نوار!!!!!!!!!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانت حرف نداره
مرسی عزیزم لطف داری😊😍
عالی عالی عالی عالی عالی😍😍😍😍
مرسی مرسی مرسی عشقم 😍😊❤
عالی بود😄❤ببخشید دیر خوندم امتحانات ترم نمیزارن😅
مرسی نیکی قشنگم 😍😍❤❤آره امتحان ها کابوس های شبانه ی آدم ها هستن نگران نباش😐😂
احسنت😂😂😂