
خب بریم داستانو ببینیم😁😉
زنگ درو زدم و ناتالی جواب داد😔 سعی کردم تظاهر به خوشحالی کنم پس. گفتم:«ام سلام من مرینتم همکلاسی ادرین می خواستم بگم میتونید این نامه رو به ادرین بدید👱🏻♂️📃🙂 و ناتالی گفت:«بزارش توی صندوق.»
موقعی که داشتم برمیگشتم خیلی استرس داشتم که اگه نامه رو بخونه چی میگه؟ 🤔😔 وقتی رسیدم پدرم گفت:«مرینت برای یک هفته از مدرسه اخراجم🏫✉️ آه بهتر از این نمیشد، برای همین رفتم توی اتاقمو فقط به نامه و ادرین فکر میکردم🤔🥺📃✉️👱🏻♂️
ادرین: دیشب خیلی خوشگذشت بهترین شب امرم بود کاگامی بهترینه😌❤ تا اینکه ناتالی اومد:«ادرین یه نامه از طرف مرینت داری📃👧🏻.» من نامه رو از دست ناتالی گرفتم.توی نامه نوشته شده بود📃✉️.» • ادرین امشب بیا بالای پشت بوم خونمون باهات حرف دارم.
رفتم به خونه مرینت🏡. مرینت بیرون منتظرم بود. وقتی که اونو دیدم اومد جلو و بهم سلام کرد👧🏻🙂 دستمو گرفت و منو برد بالای پشت بوم و بهم گفت:«این یه رازه و من فقط دارم به تو اینو میگم😞.»
من مونده بودم چیکار کنم از چشمای مرینت معلوم بود که میخواست گریه کنه👁️🥺 تا اومدم به خودم بیام. مرینت: تیکی، دختر کفشدوزکی امادههه😔 من قاطی کرده بودم نمیدونستم چیکار کنم😳👱🏻♂️
مرینت(لیدیباگ) با چشمای گریون بهم نگاه کرد👁 مرینت دوید طرفم و منو بغل کرد و گفت:«متاسفم، متاسفم، و زد زیر گریه.» 😭😭 من نمیدونستم چیکار کنم تنها کاری که میتونستم بکنم. مرینت رو بغل کردم و گفتم«♡دوست دارم♡»
مرینت: همینطور که ادرین رو بغل کرده بودم دیدم ادرین توی بغلم گفت:«پلگ تبدبل گربه ای. 👱🏻♂️🐾 چشنامو باز کردم 👁️ خودم و از بغل ادرین کشیدم عقب و دیدم👁️😳😢😨 ادرین(کت نوار) یه لبخند مهربون و اروم بهم زد و دستشو به موهام کشیدو منو بغل کرد🙂😊
احساس خوبی داشتم 😌 از اون موقع همیشه با هم بودیم و تازه طمع زندگی رو چشیدم☺️😘🥰(خب امید وارم خوشتون اومده باشه تا داستان بعدی فعلا🥰👋😉)
نظر میدی؟؟؟؟؟؟؟؟ 😅😁
goodbye friends 👋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود یک سری به داستان من هم بزنید
الان تمون شد داستانت؟
تموم شد ؟😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
نه ادامه داره
بعدییییی
واااای حرف نداشت😍♥️پارت بعد را زود بزار🙃♥️♥️