
بچه ها دارم داستان جدید مینویسم تنها چیزی که میتونم بهتون بگم اینکه این داستان خیلی عاشقانه است ، ناظر جون لطفا منتشر کن
امروز از خواب بیدار شدم و رفتم شرکت دیگه نمی تونستم کار کنم امروزم برای این رفتم که به مدیر بگم دیگه نمی یام ، بعد از اینکه از شرکت اومدم بیرون دیدم یه کنسرت موسیقی اون طرف داره برگزار میشه مثل اینکه برای برایی (نمیتونی بخونی ) بی تی اس ؟؟؟ چه اسم عجیبی (اصلا عجیب نیست 😒😒) بی تی اس من رو یاد کسی مینداخت اما کی؟؟ احساس میکنم موقعی که دانشگاه بودم یکی از اعضاش رو دیدم بعد چند دقیقه وحشت کردم😟😟🤯 اون اون پسره یادم اومد اونروز که از دستش فرار کردم گفت بالاخره پیدات میکنم ! پس باید از اینجا دور بشم ! تا خواستم حرکتی بکنم یکی از پشت بیهوشم کرد
چشممو که باز کردم دیدم رو یه صندلیم که دست و پام بستست داد زدم کمککککککک اما فایده ای نداشت یه مردی اومد گفت : گفتم که پیدات میکنم ! گفتم : میدونم تو کی هستی منو باز کن آقای پارک جیمین 😡😡😡جیمین : نمو خوام 😎 ا/ت : واسه من خودتو لوس نکن جیمین : حیف که غرورم اجازه نمیده و گرنه میکردم ا/ت : یا باز میکنی یا.... جیمین : یا چی ؟؟؟ ا/ت : منو باز کن !!(با داد)
بالاخره اومد و بازم کرد بلند شدم جلوش قدم ازش کوتاه تر بود لبخند زد از این لبخند بدم می یومد گفتم منو از این جا ببر بیرون !! گفتش نه سر ش داد زدم و بیب بیب بیب بیب( سانسور کردم ) تو چشماش عصبانیت موج میزد ، اتاق کوچیک بود و منم عقب عقب میرفتم و اونم جلو جلو میو مد سمتم
که بالاخره خوردم به دیوار داستاشو گذاشت دورم که نتونم فرار کنم جیمین : من عاشقتم لعنتی چرا اینجوری میکنی تو بهم هیچ حسی نداری؟؟ ا/ت : نه ندارم تو منو تو یه اتاق کوچیک رو یه صندلی بستی و داری بهم میگی عاشقمی ؟؟ تو دیوونه ای جیمین دیوونه !!!از زیر دستش فرار کردم دنبالم میدوید اول فکر کردم نمی رسه ولی رسید شونه هامو گرفت و گفت از دست من فرار میکنی ؟ دوباره چسبوندتم به دیوارو بهم یه سیلی زد اشک تو چشمام جمع شد چطوری یه آدم میتونه عشقش رو بزنه ؟؟ یهو یی انگار شد آدم مهربونه و بغلم کرد گرم بود ولی دلم نمیخواست اونجا باشم از بغلش اومدم بیرون گفتم تو تو خیلی بیب بیب بیب ( سانسور شده 😅) اما این دفعه عصبانی نشد چون همون موقع زنگ در خورد
منو گذاشتدتو کمد گفت صدات در بیادااا میکشمت ترسیدم و هیچی نگفتم فقط گوش میدادم مثل اینکه دوستاش اومده بودن نه صبر کن اینا عضو گروه بی تی اس هستن اونا اومده بودن فکر کنم داشتن در مورد من حرف میزدن ناراحت شدم و فقط اشک میریختم یواشکی از تو کمد بیرون اومدمو از پنجره با پیرهن های جیمین طناب درست کردم و رفتم پایین پایان از دید ا/ت از زبان جیمین : از لای در دیدم لباسام همه به هم گره خورده و از پنجره افتاده و دائم تکون میخوره فهمیدم کار کیه به اعضا کنم با هرسرعتی پیداش کنن و بگیرنش از زبان ا/ت: دیدم کل اعضا دنبالمن با هر سرعتی که میتونستم از اونجا دور شدم اونا تازه نفس بودن و منم از وقتی بخاطر آقای جیمین دزدیده شده بودم هیچی نخورده بودم
خب دیگه این تازه اولش بود بعدش قراره هیجان انگیز تر بشه لایک کنید و کامنت بزارین برام تا انرژی بگیرم و ادامه بدم
لایک و کامنت فراموش نشههه
بای بای 👋🏻👋🏻👋🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی بی شعوری چرا وقتی بهت زنگ میزدم اینارو برام نخوندی ؟؟؟؟ میگفتی داستان دارم اینا رو نمیخوندی بزار دستم بهت برسه دمان از روزگارت در میارم ....
عالی
خیلی خیلی خوب بود😘😘😘😘😘😘💜💜💜💜💜💜💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝
وایییی میبینم که خیلی طرفدار داره
پس حتما امروز پارت بعدی رو مینویسم !😇😇😇
اگه دوست داری منیجر بشی یه سر به کمپانی من بزن ♥️
باشه حتما
وایییی خیلیییی باحالهههههههههه ❤😍🌹
میشه پارت بعد رو زود تر بزاریییییی
خوشحالم دوست داشتی