{♧ابشارجاذبه... خیال یا واقعیت♧} معرفی پارت⁰

اکس او اول ایل اول😐(نمیدونم خودمم چیگفتم همون سمندر مکزیکی😐) یهو همه جا تاریک شد... بیل:اه اینجا کجاس... باورم نمیشه از چن تا انسان احمق شکست خوردم😒 یکم با خودش درد و دل کرد و خودشو خالی کرد ناراحت نشین 😐نویسنده:چطوری جون دل بیل:جان؟.... هو اریو؟😐 نویسنده: فارسی فرزندم اینجا ایران هست بیل:بلههههههههه من اینجا چیکار میکنم خیر سرم باید میرفتم بعدی که نابودش کلدم...بعدسایفر هاااا😐😐😐😐 نویسنده:حالا نویسنده ابشار جاذبه منم نه اون الکس هیرش خر بز الاغ گاو یوهاهاهاهاهاهاها😈 بیل:ریلی؟😐نویسنده:ریلی😐 بیل:اسمت چیست فرزندم؟ نویسنده اسمم فاطیما هست فرزندم... الانم کلی کار دارم باید برم😐خدا سعدی😐

بیل:هااا؟فاطیما:گفتم خدا سعدیییی بیل:سعدی نمنده؟😐فاطیما: اخه چرا همش میگن خدا حافظ یه بارم بگیم خدا سعدی دیگه😒بیل:اها فاطیما:برو وقت منو نگیر از بس تایپ کردم دستام خسته شد😒(جون دل هایی که الان دارین این داستان خیلی مثلا قشنگ رو می خوانید دیگه شما رو به پناه خدا میسپارم و شما رو با این مثلث متساوی الضلاع تنها میگزارم😐✋

بیل:این که از الکس سیریش بدتره نرمال نیس😐 حالاداستان چیه من الان باید چه گوهری بافشانم😐 بیلیط بگیرم برم فرودگاه برم اروپا همون ابشار جاذبه یا همون ایران بمونم ناشناس:ایران بمونی هرکسی ببینتت فکر میکنی جنی بیل:مگه نیستم😐 ناشناس:اوا خاک بر سرم راست میگی... بسم الله رحمان رحیم...😐 بیل:باشه اقا من رفتم اصلا اهه😒

خب خب خب سلام خدمت شما اسم من فاطیماس و عضو جدیدم خیلی ممنونم که حمایتم کنی و کامنت لایک بزاری😐❤ این تست معرفی بود...راستی اسم رمان فکر نکنم ربطی به داستان داشته باشه همینجوری گفتم از گشادیت😐

اری به اسلاید اضافه😐

اری به اسلاید اضافه ترتر😐